6/25/2006
خارش درمیقات

دیگرواجب شدبه سفرحج مشرف بشویم .دیروزصبح که داشتم دفتر ورود اداره را امضاء می کردم احساس کردم چیزتازه ای بالای سرم از سقف آویزان است. پرده نوشته ای بود به رنگ آبی.آبی پیراهن تیم ملی آرژانتین.برای یکی از خانم های همکارخیرمقدم نوشته بودند.ازسفرملکوتی حج برگشته بود.کمابیش همه خانم های اداره چه مجرد چه متاهل به حج مشرف شده اند.اما برای هیچ کدام تا حالا پرده نزده بودند.به خط شکسته نستعلیق نوشته بود:
همکارگرامی حاجیه خانم فلانی
زیارت خانه ی خدا، حرم رسول الله اعظم وائمه ی بقیع علیهم السلام برشما گواراباد.حج تان مقبول، سعی تان مشکورومقدم تان خیر.
این حاجیه خانم فلانی جزو همکاران تازه امان است ومجرد.همیشه هم درباره ی ماشین سئوال های عجیب وغریب می پرسدازمن.مانند خودم تازه راننده است ولابد گمان می کندمشکلات مشترک داریم.آخرین بارکه ازمن سئوال خودرویی پرسیدتوی پارکینگ اداره بود.پرسدچراکف ماشین درقسمت راننده برجستگی دارد ولی درقسمت صندلی جلوی بغل راننده این طوری نیست.حتی وادارم کرد که برجستگی کذایی را بادست لمس کنم.
بگذریم.حاجیه خانم که آمدطبق معمول تمام اداره جمع شدیم ورفتیم به اتاق حاجیه خانم.رییس گفت زیاد مزاحم نمی شویم خاطره ی کوچکی تعریف کنیدتا رفع زحمت کنیم.یکی ازآقایان اداره هم بلندشد وشکلات مکه ای را همراه چای اداره گرداند. بغل دستی ام گفت دیگروقت شوهرکردن اش است. شکلات گردان را می گفت.حاجیه خانم انگارخستگی های سفرحسابی حال اش را جا آورده بودو می گفت به این زودی ها به صرافت سفراصلی حج نمی افتد.یکی ازهمکاران هم گفت به زودی همه ی همکاران می توانند به حج بروندچون اداره می خواهد سفرحج را ازدم قسط کند.ماهی ده هزارتومان.همه به من نگاه کردند.گفتم اگرگاوبندی بین وزارت خانه وسازمان حج باشد چنین حج رفتنی باطل است. ولی خودمانیم این جوری باشد گاو پیشانی سفید که بودیم پیشانی سفیدترمی شویم. خیالی نیست سهمیه ام را می دهم مادرزن جان برود.
می دانید که درهنگام حج هیچ جای بدن را نمی توان خاراندحاجیه خانم داشت می گفت چه جاهایی ازبدن آدم که به خارش نمی افتد.حسین که بغل دستم نشسته بودم سقلمه ای نثارم کرد وخانم های اداره هم شروع کردن نخودی خندیدن.راستی راستی ملت درصحنه وبه خصوص حضرات که اهل منقل هستندآن جا چه کارمی کنند وقتی مدتی زیادی نتوانند خودشان رابسازندوهفت بند تن شان به خارش بیفتد.
یکی ازآقایان مجرد اداره که روبروی من نشسته بود گفت حاج خانم یادما که بودید آن جا؟ یکی از خانم های اداره که گوشه ی اتاق نشسته بودجوری که کسی نشنود به من گفت زن می خواد بیچاره.
حاجیه خانم گفت خداشاهداست یادتک تک همکاران بود .یکایک اتاق های اداره را وتک تک همکاران راروی صندلی های شان به یاد آوردم وبرای شان دعا کردم.
بعدهم حاجیه خانم گفت آدم وقتی که ازبلندی می بیند میلیون ها مسلمان درنهایت وحدت دورخانه خدا طواف می کنندحس غریبی به آدم دست می دهد.گفتم وقتی هم به کشورهای شان برگشتنددرنهایت وحدت همدیگررالت وپارمی کنند.سه چهارنفر باهم گفتند بحث سیاسی نکن. همکارضدسنی ما هم گفت وحدت لعنت الله علیه.
دست آخرحاجیه خانم نفری یک تسبیح هم به ما هدیه داد.تسبیح را درازبه درازدرون پلاستیکی مانند پلاستیک نی گذاشته بودند.نی آب میوه. روی پلاستیک هم به انگلیسی نوشته بودساخت چین.این جوری پیش برود همه چیز مسلمان ها از مهروتسبیح گرفته تا واجبی وسجاده چینی می شود.همین موضوع باعث شد بحثی دربگیرد درباره باعرضگی دولت چین وبی عرضگی سران میهن آریایی اسلامی که با صلوات گرفتن رییس ختم به خیرشد.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا