7/31/2006
گفت وگوی دویارغار

رییس جمهوررجایی وارمندناک: چاوز عزیز تو فردمبارزی هستی ومن تورابرادروهمرزم خودم می دانم.
برادرهوگوچاوز: خواهش می کنم رفیق محمود. یعنی برادرمحمود.قاطی کردم.
رییس جمهوررجایی وارمندناک: برادر هوگو گفتی رفیق یادی چیزی افتادم. شنیدم درسفراخیر به روسیه سفید گفته ای که لنین همواره درقلب تو جای دارد. پس امام ره چه می شود.
برادرهوگوچاوز: اختیارداری رفیق احمد.ببخشید برادراحمد.قلب من صدخوابه است.بهترین اتاق آن پیش کش امام ره. اصلا لنین را می گذارم درزیرزمین قلبم که مبادا روزی روزگاری چشم شان بیفتد به همدیگر.
رییس جمهوررجایی وارمندناک: پس یادت باشد اخوی جان درزیرزمین را قلف کنی امام ره ازمصدق هم بدش می آمد چه برسد به لنین.
رییس جمهوررجایی وارمندناک: راستی هوگوجان تو با ویکتورهوگو هم نسبتی داری؟من از کتاب "بدبخت بیچاره ها" ی هوگو خیلی خوشم می آید.
برادرهوگوچاوز: نه احمدجان.متاسفانه ما را اسپانیایی ها استعمارکرده اند نه فرانسوی ها.حیف شد.
رییس جمهوررجایی وارمندناک: هوگوجان شنیدم می خواهی از کشوربرادرروسیه کلاشینکف بخری برادران سپاه هم تیربارهای خوبی می سازندگفته باشم.
برادرهوگوچاوز:آره.کلاشینکف حرف ندارد.همین که سیدحسن نصرالله هم بالای سرش گرفته است. دست بوس خودآقای کلاشینکف هم رفتم به ازشما نباشد به قول شما آدم باحالی است. درعوض ازشما ماشین می خرم. چی بود اسمش؟سمند؟انگاربه زبان فارسی یعنی اسب
رییس جمهوررجایی وارمندناک:داغ دلم را تازه نکن برادر.یکی از شعارهای انتخاباتی من این بود که اسم سمندراعوض کنم بگذارم ذوالجناح.
برادرهوگوچاوز: چه اسم سختی.حالا یعنی چی؟
رییس جمهوررجایی وارمندناک:اسم اسب یکی ازپیشوایان دینی ما بود.امام حسین
برادرهوگوچاوز:ضدامپریالیسم بود؟
رییس جمهوررجایی وارمندناک: چه جورهم.بولیوارشما بایدبیاید جلوی امام حسین ما لنگ بیاندازد. ما که نتوانستیم فکرمان را پیاده کنیم حداقل شما سمند را به نام اسب بولیوار تولید کنید.
برادرهوگوچاوز: باید بگویم رفقای تاریخ دان دربیاورند که اسم اسب بولیوارچه بود.خداراچه دیدیدشاید هم اسم همان اسب ضدامپریالیست شما را گذاشتیم.
رییس جمهوررجایی وارمندناک:خداخیرتان بدهدانشالله خودآقا امام حسین درآخرت شفاعت تمام برادران ونزوئلایی را بکند.
برادرهوگوچاوز: احمدجان من دیگرباید بروم.نامه یادت نرود.
رییس جمهوررجایی وارمندناک: به روی چشم.گرچه ازنامه نوشتن خیری ندیده ایم. این آنجلا مرکل سلیطه هم عارش آمد دوخط جواب ما را بدهد.حکایت مان شده است حکایت آن یارویی که رفته بودمطب پزشک وگفته بود دکترجان هیچ کس حرف مرا پشم هم حساب نمی کند .دکترهم نه گذاشت ونه برداشت ودادزدبیماربعدی بیاد.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا