10/07/2006
رفته بودیم روزجهانی کودک

جمعه که لبریزازانتظارظهوراست نشسته بودم وسط اتاق ، چشمی به بارانک که ازتوی کمد شکستنی درنیاوردو چشمی به بامدادک که صندلی دیگری رانشکند.درست درهمین تنگنابودکه یکی از آدم خواران زنگ زد.گفت روزجهانی کودک درپارک لاله مراسم گرفته اندبامدادک را برداربیا.سازوآوازهم هست.اگرهم نمی خواستم باید بامدادک را می بردم.آمده بودکنارم ایستاده بود ومثل شصت تیرهی می پرسید کجا می خواهم بروم.وقتی گفتم باهم می رویم پارک لاله خیال اش راحت شد.دوباره رفت سراغ انگولک کردن میزوصندلی ها.
نزدیک ساعت 2 بردمش حمام. سروصورتش چرب وکثیف بود.می ترسیدم با کودکان کاراشتباهش بگیرند.تا خشکش کنم ولباس تروتمیزتنش کنم ساعت شد2.5 بعدازظهر. کلی التماس کردم تا قبول کرد شنل "زورو" راازتن دربیاورد.
اندکی دیررسیده بودیم وتظاهرات کودکان داشت تمام می شد.ازدورمی شنیدیم که شعارمی دادند"بازی بازی ما کارنمی خواهیم".بامدادک گفت:پدرمادراشون کجان؟
وقتی رسیدیم ملت روی سکو نشسته بودند.با آشنایان روبوسی کردم.البته با آقایان.فریبزرییس دانا هم آمده بود.یک سالی که ازنزدیک ندیده امش چقدرپیرشده است.لابد ازدست زمانه.رفتم جلو سلام علیک کردم.
رضاکیانیان هم بود.بامدادک چپ چپ نگاهش می کرد.خوشبختانه به جایش نیاورد.وگرنه گیرمی داد.یکی از خانم های خبرنگاررادیدم.ازبامدادک عکس گرفت. به من هم گفت ریش تروتسکیستی گذاشتی. گفتم:این وصله ها به ما نمی چسبد.بعد هم گفتم ازعکاس جماعت بعید است یک باردرست وحسابی قیافه ی تروتسکی را سیاحت نکرده باشد.بامدادک پرید وسط حرفم گفت "گی دو موپاسان" این جوری ریش می ذاشت نه تروتسکی!!خیلی هم بی ریخته!!
خانم عکاس دوباره ازش عکس گرفت وگفت آدم روزجهانی کودک از چنین کودکی معلومات یادبگیره خیلیه.
مرتیکه بامدادک مگرگذاشت برویم مثل آدم روی سکو بنشینیم مراسم را ببینیم وبشنویم.اول کشاندم برد پای چادرچهره پردازی.یکی ازخانم هایی که بازوبندسرخ بسته بودپرسیدچی بکشم روصورتت این هم فوری گفت بتمن.این جوری شد که چنددقیقه بعد یک بتمن فسقلی کنارمن ورجه وورجه می کرد.بعدگفت بریم قسمت وسایل بازی.دیگرحتی صدای سخن ران ها را هم نمی شنیدم.ازسرسره بازی وتاب سواری که خسته شددوباره برگشتیم کنارجمعیت.رفت وسط بچه هایی که نقاشی می کشیدند.قلم مو وکاغذی گرفت ونشست کنارقوطی های آب رنگ.یک نقاشی اجق وجقی کشیدودادتابزنندروی چادر.به گمانم پیکاسو هم بچگی هاش این جوری نقاشی می کشید.بعدهم رفتیم قسمت لوازم ورزشی بزرگسالان اندکی هم با آن ها ور رفت وخلاص.نگذاشت درست وحسابی با دوست وآشنایان خداحافظی کنیم.خانه هم که رسیدیم هی راه به راه می گفت رفته بودیم روزجهانی کودک.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا