10/17/2006
صدرنشین شدم

خانه ی جدید نزدیک دبستانی است وصبح باسروصدای دانش آموزان بیدارمی شوم وراهی اداره.نوعی ساعت شماطه دارگنده. عیال می گوید ازسروصدای دبستان خوشش می آید ویادروزهای خوش مدرسه می افتد. برای من برعکس است یادکابوس مدرسه می افتم.جمعه ها که نباید سرکاربروم بازهم سروصدای مدرسه که بلند می شود فرز برمی خیز م وقید خواب را می زنم چون می دانم کابوس می آید سراغم.مدرسه درمیهن آریایی اسلامی محل بازتولید استبداداست.بی بروبرگرد.مدیروناظم همان عربده هایی راسازمی کنندکه دوران کودکی خودم سازمی کردند.پشت گردن هم بایستید.تکان نخورید.چرادیرآمدید.همان دعاخوانی های مسخره.ما برای شهبانوفرح مادرمهربان می خواندیم این ها برای یک الاغ دیگر.چندروزپیش مدیرمدرسه وسط حرف هایش داشت می گفت"می خواستیم ظرفیت تان را بسنجیم.ببینیم جنبه اش را دارید".مردک بااین زبان تن لش وارداشت باکودکان دبستانی حرف می زد. دلم برای بامدادک می سوزدکه سال بعدباید برودپیش دبستانی.
امروزسروصدای مدرسه نیامد.ولی من طبق معمول هرروزبیدارشدم.یادم آمد که به خاطر احیا پحیا امروزمدرسه ها دوساعت دیرتربازمی شوند.درراه اداره هم پرنده پرنمی زد.می توانستی خودرو را بتازانی.عین ذوالجناح یا رخش.برای نخستین باردردفترامضاء اداره صدرنشین شدم.روزهای عادی چراغ به دست ته جدولی هستم.همه چیزدراین مملکت مادرمرده درخدمت انگشت نما سازی امثال من است. ملت درصحنه ازساعت 10 صبح شروع کردندبه آمدن. تا نفرآخرشان هم آمدند سراغ من که چه عجب یک باردرعمرت صدرنشین شدی.بعضی شان هم می پرسیدند خبرنداشتی می شوددیرترآمد؟
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا