1/27/2007
چو می اندازیم پس هستیم.

ملت درصحنه ی میهن آریایی اسلامی نه تنهادوست دارددردقیقه ی نوددست به کارشودبه دقیقه ی 90 دیگران هم دلبستگی فراوانی داردیکی هم به دقیقه ی نودآقا.در هفته ی گذشته چوافتاده بودکه آقا به لقاالله مشرف شده است وسخن رانی مریض احوالانه آقا هم به آن چوافتادگی دامن زد.کاربه جایی کشیدکه مادرزن جان هم واردعرصه ی سیاست شد.زیرلبی طوری که این مرتیکه بامدادک نشنودگفت می گویندفلانی فوت کرده است وقراراست که روزها ی تاسوعا وعاشوراخبروفاتش را اعلام کنند.من هم به عمدبلندبلندطوری که بامدادک بشنودگفتم اگرهم فلانی به لقالله پروازکرده باشدامیدوارم روزپنج شنبه نباشد که دست کم یک روزتعطیلی دیگرتافرارسیدن قیامت نصیب ملت درصحنه شود.اگربچسبد به روزآرتال وقیام 15 خرداد که خیلی می چسبد.بامدادک که گوش تیزکرده بود پرید وسط معرکه وگفت کی مرده؟مادرزن جان لب گازگیران گفت:هیشکی هیشکی تو برو بازیتو بکن.

پدرزن جان نظردیگری دارد ومی گوید باباشاید آن روزطرف درست وحسابی نزده بودوخماری ازتنش درنرفته بود.مردن کدام است این ها که به آسانی جان به عزراییل نمی دهند.مادرزن جان بازهم لبش را گازمی گیرد.

باورتان نمی شود استخرهم که رفته بودم آن جا هم ارتحال ملکوتی آقا نقل محفل بود.طول استخررا رفت وبرگشت کرال شناکرده بودم وعینک به پیشانی تکیه داده بودم به استخر.نفس تازه می کردم که دیدم صدای بمی زیرگوشم گفت طرف رفت پی کارش.اول از هیکل غول پیکرش شگفت زده شدم.باورتان نمی شودبازویی داشت به پهنای کمرمن.من هم به هیچ وجه کمرباریک نیستم.گفته باشم.باسربه عکس آقا روی دیواراستخراشاره می کرد.یکی نیست بگوید این عکس را توی استخرهم باید به دیواربزنید؟که چی بشود؟یاروتنومندبه تخمش هم نبودکه حرف های اش را همه می شنوند.تازه مرا هم که نمی شناخت.نجات غریق استخرهم درست بالای سرمان نشسته بود روی صندلی اش که شبیه منبرآخوندها است.یک عمامه کم داشت.نگاهش که کردم لبخندی زد وگفت چه فرقی می کند این نشد یکی دیگر.یاروتنومندشناکنان دورشد.باورم نمی شدباچنان هیکلی بتواند شنا کند.اندکی که دورشدعینکم را به چشم زدم ورفتم زیرآب که ببینم چه جوری شنا می کند.عینکم تادوردست استخررا نشان می دهد.نرم وکندشنا می کرد وباهرضربه ی دست وپایش،اطرافش پرمی شدازحباب های نقره فام ریز.یادقرص های جوشان پدرم افتادم که زمان بچگی مان می خورد.کلسیم ساندوز.درست مانند قرص جوشانی درآب استخرمی جوشید جلو می رفت.

امروزیکی ازخانم های همکارمی گفت دوست یکی ازآشنایان شان بادی گارد(همان محافظ) آقا است وگفته است که طرف درصحت کامل به سرمی برد.سرآخرهم گفت الکی دل تان را خوش نکنید.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا