5/06/2007
خدایا توبه

در چند روز اخیر دو رویداد همچون جرقه ای به خرمن وجدان شعله افکند و دریافتم که چه مایه ستم می شود در حق رییس جمهور رجایی وار مندناک در مملکت آریایی اسلامی.هم در خانواده ها هم در جای جای(به قول مجریان خوش ذوق صدا وسیما) میهن آریایی اسلامی.راستش را بخواهید دلم کباب شد برای مظلومیت بهشتی وار رییس جمهور رجایی وارمندناک.جلوه ای از مظلومیت رییس جمهور رجایی وارمندناک در خانواده ها چند شب پیش در خانواده ی خودمان رخ نمود.ساعت ده شب بود که صدای "می ترسم می ترسم " بارانک را از درون اتاق خودم شنیدم.دوان دوان رفتم داخل اتاق دیدم تکیه داده است به قفسه ی کتابخانه و پاهای اش را اتل متل توتوله وار دراز کرده است. تا مرا دید دوباره گفت "می ترسم می ترسم".گفتم "از چی می ترسی عسل بابا؟"

گفت"احمتی نجاد".اولش کلی خندیدم ولی بعد مظلومیت رییس جمهور رجایی وارمندناک آتش به جانم زد.فوری رفتم داستان را برای عیال گفتم ووقتی که خنده های اش تمام شد بدگویی از رییس جمهور رجایی وارمندناک را در نهایت اقتدار مردانه غدغن کردم تا بارانک نپندارد که رییس جمهور رجایی وارمندناک لولوخورخوره است.

جرقه ی دوم از مظلومیت رییس جمهور رجایی وارمندناک در جامعه برخاست وسر قضیه ی کارت هوش مند سوخت شعله ور شد.

داستان از این قرار است که کارت هوش مند سوخت حقیر به در خانه نیامد و به سراغ وبگاه نیروی راهنمایی و رانندگی هم که رفتم حوالت مان داد به مرکز پستی منطقه ی 16 در میدان رسالت.این مرکز شبانه روزی است ونصف شب هم بروی سراغ آن خیالی نیست. این جوری شد که شبی با عهد وعیال کفش وکلاه کردیم رفتیم سراغ مرکز پیش گفته. چشم تان روز بد که چه عرض کنم شب بد نبیند.صفی غول آسا دیدم مانند صف غذا در دانشکده دولا پهنا و همانند صف نفت در سال های انقلاب درازوطویل. پرتاب شدم به دوران سر جوانی که می رفتیم در صف نفت می ایستادم. فقط از پیت های به ریسمان کشیده ی نفت خبری نبود.وگرنه ملت همان جوری ایستاده بودند و سرگرم بدگویی از استوانه ها و مخروط های نظام بودند.تازه آتش هم روشن کرده بودند.اگر هم می خواستم به صف بپیوندم نمی توانستم چون عهد وعیال همراهم بودند. دوباره چند شب بعد به تنهایی رفتم سراغ مرکز پست .دوباره همان بساط پیشین برپا بود. رفتم سراغ گروهبانی که جلوی در نشسته بود پرسیدم ساعت 2و 3 نصف شب بیایم خلوت است؟ گفت هیچ فرقی نمی کند.می خواستم بروم درون صف که دوباره گوش دل سپردم به این بدبینی ازلی که خداوند تبارک وتعالی ( به قول امام ره)در خانه ی دل حقیر نشانده است. پیش خودم گفتم آمدیم و پنج ساعت صف ماندم ورسیدم به مسئول پست و طرف گفت کارت سوخت جنابعالی در این جا موجود نمی باشد.آن وقت بی برو برگرد دیوانه می شوم.این جوری شد که بی خیال صف شدم. تا این که دیروز دوباره رفتم مرکز پستی 16 دیدم خلوت خلوت است .همانی شد که دل سیاه من ندا داده بود. طرف گفت کارت شما دراین جا موجود نمی باشد برو ده روز دیگر بیا.اگر بدانید چه دردسری دارد کارت هوش مند سوخت نداشتن.الان تک وتو ک پمب بنزین است که در تهران بدون کارت سوخت بنزین می دهد و چنان پرازدحام هستند که بیا و ببین. رفتم کارت سوخت یکی از همکاران را گرفتم به خنده گفت 500 تومان بده تا بدهم. می گفت جلوی پمپ بنزین عده ای از همین راه کاسب شده اند.راست می گفت.وقتی رفتم بنزین بزنم یکی شان را دیدم.این جا بود باز پی به مظلومیت رییس جمهور رجایی وارمندناک بردم بیچاره این همه شغل آفرینی می کنند بازهم این ملت بی چشم و روی نمک نشناس قدرش را نمی دانند. من یکی که توبه می کنم.خدایا توبه
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا