7/14/2007
حق مان را کف دستمان بگذاریدازراه دور

برداشتن قبض برق ازتابلوی اعلانات خیلی حوصله می خواهدبه خصوص دراین ساختمان جدید که نوزده بیست واحد دارد.قبض تلفن را راحت می شود پیداکردچون حتی آدمی مانندمن که حافظه ی عددی خوبی نداردشماره تلفن خانه ی خودش را می داند وکافی است که قبض ها رامانند بلیت بخت آزمایی بگیرددستش و چشمش را هم روی قسمت شماره تلفن میخ کندو بر بزند.درمورد قبض برق داستان به این سادگی نیست چون ازبرکردن شماره بی قواره ی بدنه ی کنتور برق از حافظان قرآن مجیدوکریم وسعید هم برنمی آید چه برسد از آدم فراموش کاری چون من.برای همین است که برداشتن قبض برق را هی به امروز وفردا می اندازم.گاهی هم مدیر ساختمان لطف می کند و خودش قبض ها راجدامی کند و یکی یکی می چپاند درون شکاف در کنتورها.به خصوص اگر مدیر ساختمان مانند سران میهن آریایی اسلامی شیفته ی خدمت کردن باشد.عین شهید بهشتی.خوش بختانه این بار هم مدیر ساختمان قبض های برق را جدا کرده بود.رقم قبض را که خواندم متوجه شدم دوبرابر مقدار معمول است.عیال که به هیچ وجه از برق و وات و پات سردرنمی آورد و به نظرات برقی آدمی مانند من هم که کلی ازاین خزعبلات دردانشگاه و دبیرستان و امثالهم خوانده است وقعی نمی گذاردگفت لابد این ماه زیادی از سرخ کن استفاده کردیم این جوری شد.به قسمت بدهی که نگاه کردم متوجه شدم نصف مبلغ برق مال قسمت بدهی است.فوری فهمیدم چه شده است.دفعه ی پیش قبض برق را باملی کارت پرداخت کرده بودم.ادای ملل متمدن را درآوردن به یک لا قبایانی چون من نیامده است.فرداصبح زنگ زدم به امور مشترکین برق.شماره اش را توی قبض برق نوشته بود.شونصد بارزنگ زدم کسی گوشی را برنمی داشت .دفعه ی شونصدویکم مردی گوشی را برداشت که انگار از توی حمام عمومی حرف می زد.ازاین کارمندهای خوش خنده ی بی عار عین خودم.

من:آقا من که قبض دفعه ی پیش رابا ملی کارت پرداخت کردم چرا گذاشته اید توی بدهی؟

اون:پیش می آد دیگه.رسیدرابردارید بیایید این جا.

من:اونجا کجاست؟

اون:به سمت راست قبض نگاهی بیانداز.

من:خیابان بهار؟

اون:خودشه

من:مردحسابی من که دوبرابر این بدهی باید هزینه کنم بیام آن جا.

اون:اگرحق ات را می خواهی بگیری بیا این جا

من: نمی شود من شناسه و شماره کاربری راازهمین جا بخوانم و شما از راه دور حق مان را بگذارید کف دست مان؟

اون: خوش مزه هم که تشریف دارید

من:نه به اندازه ی شما

اون:ببین برادر اگر حق ات را بخواهی باید بیایی این جا

من:خودت ببین برادر،شما این بندو بساط پرداخت الکترونیکی را راه انداخته ایدکه از رفت وآمدها کم شود و وقت مردم هدر نرود.

این را که گفتم صدای طرف قطع شد.من هم قدری به ازدحام خیابان بهار فکرکردم و کلاه خودم را قاضی کردم وچون شهروندی سربه راه رفتم قبض را پرداخت کردم اما نه با دستگاه خودپرداز بلکه با مراجعه ی حضوری به بانک نزدیک اداره.


پیامک(اس ام اس)روز:

عاقد:عروس خانم آیاوکیلم شمارا با مهریه ی 1000 لیتر بنزین سوپرو 14 کارت سوخت به تعداد چهارده معصوم به عقد آقا محمود در بیاورم؟

خانواده ی عروس: عروس رفته ماشینشو گاز سوز کنه



7/02/2007
سهمیه بندی جملات قصار

سهمیه بندی بنزین هیچ حسنی نداشته باشد این حسن را داردکه ازدست پارک نوردی خلاص ام کرد.همین که از سرکار به خانه می رسم بامدادک می آید جلو و می گوید برویم به یک پارک جدید.جدید یعنی این که درشعاع 10 تا 15 کیلومتری خانه نباشد.تازگی ها بارانک هم یادگرفته راه به راه می گویدپارک پارک پارک.حالا دیگر می توانم بگویم بنزین سهمیه بندی شده است و پارک جدید رفتن فقط ده روز یک بار ولی پارک نزدیک خانه را پایه هستیم.البته این مرتیکه زبان نفهم تر ازاین حرف ها است وچندروزی است که اول می پرسد سهمیه ات را گرفتی؟وپشت بندش می گوید برویم پارک.حالا بیا برای بچه ی پنج شش ساله معنای سهمیه را توضیح بده.بارانک که اصلا و ابدا به حرف آدم گوش نمی دهد.پارک رفتن بامدادک هم خیلی خنده دار است .ابتدا ده تا یک ربع وقت می گذارد و دوستی پیدا می کند.هی می رود سراغ دختربچه و پسربچه های هم سن وسال خودش و می پرسد دوست من می شی؟من هم لم می دهم روی نیمکت و به تلاش های خستگی ناپذیرش نگاه می کنم.سرآخر هم که دوستش را پیدا کردمی آوردوبه من معرفی می کند.نمی دانم برچه اساسی دست به انتخاب می زندولی اکثر بچه هایی که انتخاب می کند آدم های بسیار جالبی هستندکه حرف های گنده ترازدهان شان می زنند.برای مثال آخرین باری که رفتیم پارک پسربچه ای عینکی را انتخاب کرده بود که عشق اش پیدا کردن گنج بود.درتمام مدت با بامدادک زیر بوته ها ودرخت ها و طبق نقشه ای خیالی دنبال گنج می گشتند.همین پسربچه که نامش هم پویا بودمی گفت:آن قدر کوه را دوست دارم که بزرگ شدم حتما با کوه ازدواج می کند"

این جمله را در لابلای خنده های از ته دل بامدادک که شنیدم مات ومبهوت شده بودم.سهمیه بندی باعث می شود کم تر ازاین جمله ای قصار بشنوم چون این مرتیکه چندان به پارک های اطراف مان علاقه ندارد.


پیامک(اس ام اس) روز:سال 1368 امام و هایده فوت کردند، سال1386 لنکرانی و مهستی فوت کردندبرای بقای عمر آقا دعا کنید تا حمیرا هم زنده بماند

بازگشت به بالا