11/17/2010
گنجشك و هم‌دانشگاهي (داستانك)
در ميان نامه‌هاي صفحه‌ي اول كه چشمم به اسمش افتاد جا خوردم.فوري نامه را باز كردم.چند خط بيش‌تر نبود.خطاب به من نوشته بود جناب آقاي فلاني اگر مي‌شود با من تماس بگيريد.هم شماره‌ي همراه‌اش را نوشته بود هم شماره خانه‌اش را.همين و بس.خيلي برايم عجيب بود.بعد از 19 سال آزگار.فقط همين سه خط را نوشته بود.بعد از آن همه خيابان‌نوردي‌ها و پارك‌گردي‌ها.بعد از آن همه نامه كه درون كمدهاي همديگر مي‌انداختيم.البته هفت هشت ماه پيش خود من هم همين كار را كرده بودم.شايد هم بدتر.فقط دو كلمه برايش نوشته بودم.سلام.ممنون. از قصد اين كار را كرده بودم.مي‌خواستم ببينم وقتي نام و نام خانوادگي مرا مي‌بيند چه مي‌كند. پاسخي نداد.ويراستارشركتي بود كه براي‌شان متني را ترجمه كرده بودم.نشاني ايميل مرا هم داده بودند تا متن را پس از ويرايش برايم بفرستد.فقط چند تا نقطه و ويرگول به متن اضافه كرده بود.طبيعي بود كه از روي نشاني ايميل من نتواند مرا بشناسد.chichini64@yahoo.com.اگر گيلك بود مي‌فهميد كه چي‌چي‌ني يعني گنجشك. حالا بعد از هفت هشت ماه شماره داده بود كه تماس بگيرم.هر دو شماره را درون تلفن همراه ذخيره كردم.ساعت 9 صبح بود.تصميم گرفتم نزديك‌هاي ظهر تماس بگيرم.از سر كنجكاوي رفتم به سراغ سايت 118 ببينم مي‌توانم نامش را پيدا كنم. پيدا كردم.شماره‌ي تلفن خانه‌اش هماني بود كه براي من نوشته بود.نشاني خانه هم نزديك محل كارم بود.توانير.دو سه كيلومتر هم فاصله‌امان نبود.ساعت نزديك 11 به همراه‌اش زنگ زدم.به تلفن ثابت زنگ نزدم گفتم شايد خانه نباشد.با همراه زنگ زدم كه شماره‌ام روي گوشي‌اش بيفتد.جواب كه داد ياد 25 سال پيش افتادم.صداي‌اش عين همان موقع بود.خودم را كه معرفي كردم گفت چطوري هم‌دانشگاهي.ممنون كه گفتم مهلت نداد حرف بزنم.گفت الان بهشت زهرا هستم نمي‌توانم حرف بزنم.تازه متوجه صداهاي گريه و زاري در پس زمينه‌ي صداي خودش شدم.دست‌پاچه شدم.هيچ وقت بلد نبوده‌ام به ديگران تسليت بگويم.فوري خداحافظي كردم.گفت بعد با من تماس مي‌گيرد.
دو سه روزي گذشت و خبري نشد.با خودم گفتم مبادا دچار خيالات شده‌ام.براي اين كه خيال‌ام راحت شود دوباره به سراغ ايميل خود رفتم.نامه‌اش نبود.انگار پاك‌اش كرده بودم.براي اطمينان اسم‌اش را در بخش جستجو وارد كردم.جا خوردم.نامه‌ي ديگري از او ديدم كه مال دو ماه پيش بود.وقتي صندوق ايميل آدم انباشته از نامه‌هاي نخوانده باشد چنين دردسرهايي پيش مي‌آيد.اين نامه را هم با جناب آقا شروع كرده بود.از ترس آن كه اين را هم حذف نكنم در جاي ديگري ذخيره‌اش كردم.نوشته بود:
--------------------------------
جناب آقای گنجشگ،

با سلام،
از آقای رضايي شنیدم که شما هم در دانشگاه خواجه نصیر تحصیل کرده اید، اما متاسفانه من به خاطر ندارم.
آیا هنوز هم با دکتر برزگر یا شرکت دیگری در زمینه تعريف‌نگاري یا ترجمه کار می کنید؟ چه اندازه از کار سال گذشته راضی بودید؟

موفق و موید باشید،
هم‌دانشگاهي شما
--------------------------
فوري دست به صفحه كليد شدم و جواب‌اش را نوشتم:
سلام هم‌دانشگاهي
در جستجوي نامه‌اي در صندوق پست الكترونيكي‌ام نامه‌اي را كه يك ماه و اندي پيش فرستاده بوديد ديدم و شرمنده شدم.راستش را بخواهيد صندوق پست الكترونيكي‌ام انباشته از نامه است و گاهي برخي از نامه‌ها را در ميان انبوه نامه‌ها نمي‌بينم.باورتان نمي‌شود همين الان كه اين نامه را مي‌نويسم 41007 نامه‌ي نخوانده دارم.خدا پدر ياهو را بيامرزد كه فضاي نامحدود داده است و خيال آدم تخت است. به هر حال اميدوارم عذرم را بپذيريد و مرا آدمي بي‌خيال و متكبر تصور نكرده باشيد.چند روز پيش هم كه تلفني با هم حرف زديم در موقعيت خوبي نبوديد(گفتيد در بهشت زهرا هستيد.اميدوارم هر غم و غصه‌اي كه پيش آمده براي‌تان، به خير وخوشي از سربگذرانيد).اما جواب نامه‌ي يك ماه پيش شما.
همشاگردي جان، من برخلاف شما به خوبي به يادتان دارم از همان جلسه‌ي نخست زبان 1 در ترم اول.حتي روسري پشمي سرمه‌اي رنگي را به ياد دارم كه به سر داشتيد.ياد دوران جواني به خير.
ارادت‌مند
آقاي گنجشك
----------
يك هفته كه گذشت و جواب نامه را نداد حسابي نگران شدم.تصميم گرفتم سري به خيابان توانير بزنم.خيابان چندان بزرگي نيست.اندكي از غروب گذشته وارد توانير شدم.خيلي زود خانه‌اشان را پيدا كردم.به خاطر پارچه‌هاي سياه تسليت‌نويسي كه زده بودند روي در و ديوار خانه و حجله‌اي كه جلوي خانه بود.پرنده پر نمي‌زد.رفتم جلوي حجله.عكس دختر جواني را قاب كرده گذاشته بودند درون حجله.عين خودش بود.عين 25 سال پيش و جلسه‌ي اول كلاس زبان 1.سراسيمه دور شدم.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا