3/10/2007
دعا را دست کم نگیرید

سر داستان ابوی جماعت دین داران واکنش جالبی داشته اند . همین که مرا می بینند ازحال ابوی می پرسند و پشت بندش می گویند " تو که این چیزها را قبول نداری اما ما برای اش دعا می کنیم تا هرچه زودتر خوب بشود " من هم می گویم " دست و زبان تان درد نکناد ".چه بگویم؟ بگویم گور بابای هر چه دعا کرده؟ بی ادبی هم بالاخره حد و کرانی دارد. به ویژه آن همکار ضد تسنن که هرروزصبح وقتی همدیگررا می بینیم برای ابوی ازباری تعالی طلب شفای عاجل می کند.این آدم به راستی در وضعیت تناقض آمیزی گیر کرده است.پدرم را نمی گویم منظورم آن همکارمان است.تصورش را بکنید مسئول نگه داری شبکه ی رایانه ای اداره است و به ناچار باید کلی کتاب های مدیریت ونگه دارای شبکه بخواند از سوی دیگر عاشق سینه چاک مذهب به مفهوم سنتی آن است وکتاب هایی چون حلییت المتقین ودعای جوشن کبیر واز این حرف ها.روی میزش را که نگاه می کنی مغزت آتش می گیرد کتاب های شبکه و ادعیه روی هم تلنبارشده اند.یادم می آید پارسال نمایشگاه کتاب با هم رفته بودیم برای اداره کتاب بخریم.می رفت برای فروشندگان مادر مرده نام هفت هشت کتاب رایانه ای را ردیف می کرد و اگر داشتند می خرید.بعد هم نام هفت هشت کتاب مذهبی را ردیف می کرد.قیافه فروشندگان کتاب دیدنی بود. بچه های اداره اسمش را گذاشته اند نماد وحدت حوزه و دانشگاه . بگذریم .از اصل داستان دور شدیم.اگر یادتان باشد یک همکار هم داشتیم که درانتخابات مجلس نامزد شده بودواز آن ذوب شدگان در ولایت بود.یک سالی می شود که انتقالی گرفته است و به اداره ی دیگری رفته است.هرچند گاه زنگی می زند.این بارکه زنگ زد احوال پدرم را پرسید نمی دانم از کجا خبر شده بود.داستان را که گفتم خودم دست پیش را گرفتم وگفتم من که به این چیزها اعتقاد ندارم اما تو دعای خودت را بکن.خندید وگفت به روی چشم.گفتم گلاب به روی تان پنج شش روزی می شود که شکم ابوی کار نمی کند از طرف من برای هر امام زاده ای که خودت می پسندی ودرزمینه ی سکته ی مغزی ویبوست تخصص دارد یک عدد توالت فرنگی فرد اعلی نذر بکن تا اگر شکم ابوی راه افتاد خودم تقدیم کنم.زد زیر خنده وگفت نامردی اگر ندهی.
باورتان نمی شودفردای آن روز شکم ابوی چنان به کار افتاد که بیا و ببین.یک صبح تا ظهر پنج بار پوشک اش را عوض کردم.به گمانم یک فقره توالت فرنگی باید برای آن امام زاده ی مزاج باز کن بخرم وپیشکش کنم.خدایی اش شربت ها وپودرهای ملین هم افاقه نکرده بود.

پیامک (اس ام اس)روز:انا خلقنا الاحمدی نجاد سهوا و انا لخلقهم لنادمین(ما احمدی نژاد را اشتباهی آفریدیم واز خلقتش پشیمانیم) سوره توبه آیه ی اصلاحیه
3/09/2007
زنان در بهشت

همشیره های عراقی نیز انگار عملیات انتحاری را یاد گرفته اند. این چند روز که حقیر گرفتار رتق وفتق امورات ابوی گرامی بودیم که خدا کند ازاین بابت دست کم سوله ای دربهشت برین نصیب مان شود یکی از همشیره های عراقی انگار کیفی پر از مواد منفجره را همراه خودش منفجر کرد وبیش از40 نفر را هم با خود به لقاالله پرتاب کرد.راستی راستی بنازم به این دل وجرات .ما که جزو نرینگان هم هستیم چنین دل و جگری که نداریم هیچ حتی فکر زیارت رفتن به عتبات عالیات هم موی بر تن مان راست می کند.همین چند روز پیش بود که بامدادک از من پرسید چرا یک بار به سفر کربلا نمی روی؟( از بس که دایی عیال کربلا را با شاه عبدالعظیم اشتباه گرفته است وپاشنه درکربلا را از جا درآورده است و پس از هر سفر هم برای این مرتیکه کلی خرت وپرت می آورد) پاسخ دادم به هزار ویک دلیل ومهم ترین دلیل هم این است که می ترسم به لقاالله پرتاب شوم.بگذریم. برادران چشم دوخته به لقاالله که برای پرتاب شدن وکردن به لقاالله دست به خودبمب گذاری می زنند چندان جای شگفتی نداردبالاخره یک راست می روند بهشت و آن جا هم 72 فقره حوری باکره درانتظارشان است اما همشیره هایی که دست به عملیات انتحاری می زنند چه نصیب شان می شود؟ درقرآن واحادیث درباره ی کیفیت وکمیت پاداش زنان مومنه دربهشت چیزی نیامده است. برخی مفسران عهد بوق می گویند زنان دربهشت با شوهران شان دوباره مزدوج می شوند.آنهایی هم که دراین دنیا چند تا شوهر داشته اندمی توانند بهترین شوهرشان را سوا کنندتا بشود شوهرابدی شان.زنانی هم که بدون شوهرکردن دارفانی را وداع گفته اند می توانند ازمیان مردان بهشت هرکدام را که می خواهند سوا کنند.
باورتان نمی شود به مدت چهارقرن تمام بحث علمای اسلام این بوده است که آیا مردانی که بهشت می روندا دوباره بازنان این دنیایی شان مزدوج می شوند یا با حوریان باکره هم خوابه می شوند؟یکی از بحث های مهم هم این بوده است که حوریان مقعد دارند یا خیر؟برخی علما معتقدند چون دربهشت نیازی به ریدن نیست نیازی هم به مقعد نیست.صدها سال هم درباره ی تعداد حوریانی که نصیب مردان بهشتی می شود بحث کرده اند.برخی گفتند 72 حوری.برخی گفتند 70 حوری ودوزن زمینی.یکی از علما هم که خیلی دست ودل باز بود 500 زن زمینی و4000 حوری برای مردان بهشتی سهمیه تعیین کرد.
علما برای زنان بهشتی چندان دست ودل بازی به خرج نداده اند درعوض وعده داده اند که دربهشت زنان زیبا و خوش بخت می شوند واز هرگونه حسادت رها می شوند.درضمن دارای جایگاهی برتر از حوریان هستند. برخی از علمای مدرن هم گفته اندکه حتی اگر 72 حوری هم درکنارشوهری باشدهیچ کدام شان به اندازه زن اصلی نمی تواند دل شوهر را ببرد.یعنی این زنان می شوند سوگلی و سرورحوریان.

پیامک(اس ام اس) روز:
1) سلام، شهرام جزایری خونه ی شما نیست؟اگه نیست اینو واسه یکی دیگه بفرست(طرح جست وجوی خانه به خانه ی نیروی انتظامی)
2) "خانه ی دوست کجاست؟" فیلمی از هاشمی رفسنجانی درباره ی شهرام جزایری
3/05/2007
خوش حساب
پس از آن که دم در " آی سی يو " کفشم را درآوردم دمپايی رنگ و رو رفته ی سفيدی به پا کردم و پرستار روپوش سفيدی را سرسری انداخت روی شانه ام به سوی تختی رفتم که نشانی ا ش را داد. تا مرا دید شناخت و زد زیر گریه. گفتم چقدر خوش حسابی آبای جان. حیران به چشمانم خیره شد.ده روز زودتر از سالگرد سکته ی پارسال ا ش دوباره سکته کرده بود.انگار هر سال سهمیه دارد. درست عین پارسال سمت راست بدنش از کار افتاد . حتی توهم های پارسال ا ش هم دوباره زنده شده بود.چهار تا انگشتان دستش را راه به راه نشان می داد که یعنی در چهار جای خانه پول قایم کرده است. گفتم خیالت راحت باشد همه را برداشته ام. بچه ها را که راه نمی دادند عیال آورده بود پشت شیشه . آن ها را که دید باز شروع کرد به آب غوره گرفتن. گفتم دوباره برایش فیزیوتراپ می آوریم خوب می شود.اندکی آرام گرفت.به تخته سفید کوچک بالای تختش نگاه کردم ببینم نام پزشک معالج چیست.حسنعلی کبیری. نام حسنعلی مرا به یاد روستاهای ریز و درشت اطراف انداخت. اما بعد که تلفنی با آقای حسنعلی کبیری حرف زدم لهجه ی غلیظ اصفهانی ا ش متوجه ام کرد که حسنعلی هیچ ربطی به روستاهای شمال ندارد. یاد آیت الله عظما حسینعلی منتظری افتادم. می گفت علت سکته ی دوم پیری است و دیگر هیچ. برگشتنی رفتیم کنار دریا. صاف صاف بود عین آینه. به قول ماهی گیران شلکت.واژه ی عجیبی است شاید روسی باشد که ارث رسیده به گیلانی ها.بارانک دهانش از تعجب وامانده بود از این همه آب.این جوری بود که دریا شد یکی از واژه های ورد زبانش.این مرتیکه بامدادک هم اصرار داشت که برود داخل آب شنا کند.دو سه بار که دست زد به آب دوزاری اش جا افتاد که این تو بمیری با آن تو بمیری فرق دارد و باید تا تابستان صبر کند.
دو روز در آی سی یو ماند و بعد فرستاندش به بخش عادی. در همان بیمارستانی بستری شده بود که خودش در واپسین ساعات زندگی مادرم بالای سرش بود. عجب چشم اندازی داشت اتاق شان. کوه جنگل پوش سر به فلک کشیده ای آکنده از مه.پای کوه هم رمه های اسب می چریدند.نوک کوه هم ویلایی به چشم می خورد. هم اتاقی های اش می گویند مال محسن رفیق دوست است. سردار رانندگی.یکی شان که شاهنامه ی بزرگی همراه خودش به بیمارستان آورده بود ودر45 سالگی یک دانه دندان هم در دهان نداشت می گفت از بی معرفتی مردم شهر است که صد متر زمین به این بیچاره نداده اند و مجبور شده است برود نوک کوه برای خودش کاشانه ای بسازد.پارسال هم اتاقی های ا ش همگی اهل تریاک بودند وبرای ترک آمده بودند اما امسال همگی شان برای ترک کریستال و کرک و شیشه وا زا ین مخدرات جدید آمده بودند.صد رحمت به تریاک. یکی شان جوان لات منشی بود با سه انگشتر عقیق به انگشتان سمت چپ و یک مچ بند چرمی منجوق دوزی به مچ دست راست. 27 سال بیشتر نداشت . توهم از سر تا پای ا ش می ریخت. می گفت که تمام خانواده اش با منافقین جنگیده اندو نام کسی را برد که در این راه شهید شده بود. می شناختمش اما در جنگ با مجاهدین کشته نشده بود خودش مجاهد بود و به دست حزب اللهی ها کشته شده بود.
خلاصه یک هفته ای در این اتاق شگفت انگیز ماند تا مرخص ا ش کردند. منهم مانند پارسال شده بودم همراه بیست و چهار ساعته. که خدا نصیب هیچ کس نکناد. بعد هم مانند پارسال با آمبولانس برگشتیم به پایتخت میهن آریایی اسلامی.تا ببینیم از این پس از رحمت ایزدی چه نصیب مان می شود.

بازگشت به بالا