6/27/2006
گپ های پلوخوری

ازهنگامی که برای ناهار به ناهارخوری اداره نمی رویم وتوی اتاق خودمان میزی گذاشته ایم وسفره ای ودم ودستگاهی، فرصت بیشتری داریم تا درساعت ناهار درباره ی مشکلات اسلام ومسلمین بحث کنیم واگرخدابخواهدراهکاری پیداکنیم.ازهرچه دل تان بخواهد بحث می کنیم.ترش تره ی کامل.دیروزهم یکی از ترش تره ای ترین روزصحبت های مان بود.درآغاز بحث رفتیم سراغ کوته پیام های تازه(همان اس ام اس فرنگی ها). هرکسی سعی می کند روی آس دیگری آس بیاورد. اولین آس را خودم رو کردم:

رییس جمهوررجایی وارمندناک وش: ما اسراییل را می گیریم.همین طوراروپا را.حتی آمریکا راهم می گیریم.
ملت درصحنه: احمدی احمدی " ال ان بی " رو بچرخون ترکیه رم بگیریم"

کسی پاسخی ندادناچارروی آس خودم آس آوردم:

رییس جمهوررجایی وارمندناک وش درسفر چین وماچین :من توی دهن آمریکا می زنم.
ملت درصحنه ی چین وماچین: صلی الی محمد روح "بروس لی" آمد

ترکیب کارمندان اتاق ما تا دل تان بخواهد ناهمساز است.دوتای مان مسلمان مسجد ندیده ایم به قول آبدارچی اداره ناشسته پاک. سه تای مان هم مسلمان های سروقت نمازخوان.البته پیش نماز اداره را قبول ندارند وقبل از غذاگوشه ای از اتاق سجاده پهن می کنند ومی ایستند به نماز.حالا نخوان کی بخوان. من ناشسته پاک هم هرچه سربه سرشان می گذارم که "اول نمازبعدازغذا "به خرج شان نمی رودکه نمی رود.دیروزیکی از همین نمازسروقت خوان ها ابتکارتازه ای زدوشلوارش را درآورد وبا پیژامه ایستاد به نماز.سرغذا هم بحث را کشاند به راحتی نماز خوانی وقتی که نمازخوان پیژامه به پاداشته باشد. همکارضدتسنن ما هم پیشنهاد کرد که بروند ازقم عبا بخرندوبا عبا نمازبخوانند.سررنگ عبا میان شان اختلاف افتاد.خرمایی بگیرندیا سیاه. سرآخرقرارشد تحقیق کنند ببینند پیامبراعظم(اکرم سابق) چه رنگی را ترجیح می داد.نمی دانم چی شد که بحث کشید به پوشاک زنان به هنگام نمازخواندن. همکارضدسنی ما گفت که زنان اگرتنهاهم باشندحق ندارند بی حجاب نمازبخوانند.من هم گفتم این که خیلی بی انصافی است چون همکاران مرددرسونای خشک اداره باشورت هم به نماز می ایستند.همکارضدسنی ما هم گفت حالا نروی این را برای دوستان فمینیست خودت بگویی که به ته درخواست های شان کشف حجاب به هنگام نماز خوانی راهم اضافه کنند.
درنهایت دوستان نمازخوان به این نتیجه رسیدند که اوسا کریم به خاطر حرمت فراوانی که برای زن جماعت قائل است نگذاشته که سرگشوده دربرابرش به نمازبایستند.ما ناشسته های پاک هم به این نتیجه رسیدیم که اسلام عزیز تا مغزاستخوان ضدزن است.گفته بودم که ترکیب ناهمسازی دارد این اداره ی ما.
6/25/2006
خارش درمیقات

دیگرواجب شدبه سفرحج مشرف بشویم .دیروزصبح که داشتم دفتر ورود اداره را امضاء می کردم احساس کردم چیزتازه ای بالای سرم از سقف آویزان است. پرده نوشته ای بود به رنگ آبی.آبی پیراهن تیم ملی آرژانتین.برای یکی از خانم های همکارخیرمقدم نوشته بودند.ازسفرملکوتی حج برگشته بود.کمابیش همه خانم های اداره چه مجرد چه متاهل به حج مشرف شده اند.اما برای هیچ کدام تا حالا پرده نزده بودند.به خط شکسته نستعلیق نوشته بود:
همکارگرامی حاجیه خانم فلانی
زیارت خانه ی خدا، حرم رسول الله اعظم وائمه ی بقیع علیهم السلام برشما گواراباد.حج تان مقبول، سعی تان مشکورومقدم تان خیر.
این حاجیه خانم فلانی جزو همکاران تازه امان است ومجرد.همیشه هم درباره ی ماشین سئوال های عجیب وغریب می پرسدازمن.مانند خودم تازه راننده است ولابد گمان می کندمشکلات مشترک داریم.آخرین بارکه ازمن سئوال خودرویی پرسیدتوی پارکینگ اداره بود.پرسدچراکف ماشین درقسمت راننده برجستگی دارد ولی درقسمت صندلی جلوی بغل راننده این طوری نیست.حتی وادارم کرد که برجستگی کذایی را بادست لمس کنم.
بگذریم.حاجیه خانم که آمدطبق معمول تمام اداره جمع شدیم ورفتیم به اتاق حاجیه خانم.رییس گفت زیاد مزاحم نمی شویم خاطره ی کوچکی تعریف کنیدتا رفع زحمت کنیم.یکی ازآقایان اداره هم بلندشد وشکلات مکه ای را همراه چای اداره گرداند. بغل دستی ام گفت دیگروقت شوهرکردن اش است. شکلات گردان را می گفت.حاجیه خانم انگارخستگی های سفرحسابی حال اش را جا آورده بودو می گفت به این زودی ها به صرافت سفراصلی حج نمی افتد.یکی ازهمکاران هم گفت به زودی همه ی همکاران می توانند به حج بروندچون اداره می خواهد سفرحج را ازدم قسط کند.ماهی ده هزارتومان.همه به من نگاه کردند.گفتم اگرگاوبندی بین وزارت خانه وسازمان حج باشد چنین حج رفتنی باطل است. ولی خودمانیم این جوری باشد گاو پیشانی سفید که بودیم پیشانی سفیدترمی شویم. خیالی نیست سهمیه ام را می دهم مادرزن جان برود.
می دانید که درهنگام حج هیچ جای بدن را نمی توان خاراندحاجیه خانم داشت می گفت چه جاهایی ازبدن آدم که به خارش نمی افتد.حسین که بغل دستم نشسته بودم سقلمه ای نثارم کرد وخانم های اداره هم شروع کردن نخودی خندیدن.راستی راستی ملت درصحنه وبه خصوص حضرات که اهل منقل هستندآن جا چه کارمی کنند وقتی مدتی زیادی نتوانند خودشان رابسازندوهفت بند تن شان به خارش بیفتد.
یکی ازآقایان مجرد اداره که روبروی من نشسته بود گفت حاج خانم یادما که بودید آن جا؟ یکی از خانم های اداره که گوشه ی اتاق نشسته بودجوری که کسی نشنود به من گفت زن می خواد بیچاره.
حاجیه خانم گفت خداشاهداست یادتک تک همکاران بود .یکایک اتاق های اداره را وتک تک همکاران راروی صندلی های شان به یاد آوردم وبرای شان دعا کردم.
بعدهم حاجیه خانم گفت آدم وقتی که ازبلندی می بیند میلیون ها مسلمان درنهایت وحدت دورخانه خدا طواف می کنندحس غریبی به آدم دست می دهد.گفتم وقتی هم به کشورهای شان برگشتنددرنهایت وحدت همدیگررالت وپارمی کنند.سه چهارنفر باهم گفتند بحث سیاسی نکن. همکارضدسنی ما هم گفت وحدت لعنت الله علیه.
دست آخرحاجیه خانم نفری یک تسبیح هم به ما هدیه داد.تسبیح را درازبه درازدرون پلاستیکی مانند پلاستیک نی گذاشته بودند.نی آب میوه. روی پلاستیک هم به انگلیسی نوشته بودساخت چین.این جوری پیش برود همه چیز مسلمان ها از مهروتسبیح گرفته تا واجبی وسجاده چینی می شود.همین موضوع باعث شد بحثی دربگیرد درباره باعرضگی دولت چین وبی عرضگی سران میهن آریایی اسلامی که با صلوات گرفتن رییس ختم به خیرشد.
6/21/2006
نامه ی جنجالی
بیچاره تونی بلر درایام سرجوانی در سال 1982 یعنی در29 سالگی نامه ای نوشته است برای مایکل فوت وگفته
است که کارل مارکس آدم باحالی است وازاین حرف ها.چه غوغایی که به پا نشده است. بورژوازی انگلستان دچارسکته ی ملیح شده است که چرا نخست وزیرمامانی شان زمانی چپ می زده است. چپ گرایان هم از این که بلر کنونی به رادیکالیسم رمانتیک آن دوران خیانت کرده است فریادوااسفا سرداده اند.اگر مایکل فوت شماری ازنامه های اش را درطبق اخلاص نگذاشته بود وبه موزه ی تاریخ منچستر پیشکش نکرده بود چه بسا سخنان گهربارنخست وزیرانگلستان درباره ی مارکس هیچ گاه برملا نمی شد.اماهراندازه هم که سال 1982 پس پشت بنمایدخداوکیلی اندکی هم شگفت آوراست که بلر وحزب کارگرازآن همه بلندپروازی های رویایی به منجلاب کنونی فروغلتیده باشند وپادوی امپریالیسم آمریکا شده باشند.بلری که اکنون می گوید بینش سیاسی اش وجه دیگری از باورش به مسیحیت است درآن نامه نوشته است که ازمارکسیسم به سوسیالیسم رسیده است.جل الخالق.ولی فقط شگفت آور است همین.بالاخره بلربیچاره هم مانند هرسیاست مداری باید هنربندبازرا می آموخت وخداوکیلی هم خوب آموخت.
6/17/2006
جنبش زنان، امیدآزادی خواهان

بودن پدرم پیش ما سبب شده است تا به همسرخوبی تبدیل شوم وهرروزپس از کارفوری رهسپارخانه شوم تا به کارهای اش برسم. هنوززبان بازنکرده است وغیرازآن " ای خدای " کذایی سخن دیگری نمی تواند به زبان آورد.البته پریروزها "یا امام رضا" هم گفت.درازکشیده بودم وروزنامه می خواندم.مثل فنرازجا پریدم.گفتم یک باردیگربگوید.نتوانست.سرسفره ی صبحانه برای عیال داستان امام رضا را گفتم.پدرم هم نشسته بود.عیال گفت خوب است ببریمش امام رضا. گل از گلش وا شد. پدرم را می گویم.پرسیدم" گمان می کنی شفا بدهد؟اگرازگفتاردرمانی سررشته ای دارد ببریمت آن جا." زدزیرخنده.گفتم برای چه می خندی اگرسررشته دارد می بریمت آن جا کون لق متخصصان گفتاردرمانی. این چندروزه که به پدرداری سرگرم بودیم زنان میهن آریایی اسلامی باردیگرقدرت شان را به رخ کشیدند.ماجرای گردهمایی میدان هفت تیررا می گویم.خداوکیلی زنان باتوم کش ندیده بودیم که دیدیم.گذشته ازشوخی ،جنبش زنان امید آزادی خواهان ایران است چون درصف نخست مبارزه با اسلام عزیزقراردارد.شوخی نیست که یکی از خواست های شان جلوگیری ازتعددزوجین است (چه اصطلاح مزخرفی) واین یعنی ستیزمستقیم با خوداوساکریم که درقرآن کریم مجیدسعیداصغراکبر گفته است که تا چهارفقره زن داشتن حق مسلم مردان است ولاغیر.تازه سوای این چهارتا می توانند ازطریق بحث شیرین صیغه واردکارزارشوند.درحالی که امروزه نه عرف اجتماعی پذیرای چنین کاری است نه ملاحظات اقتصادی.ببینید اسلام عزیزی چه قدرتی دارد که نه اجتماع را پشم حساب می کند نه اقتصادرا.اماجنبشی که درحکومتی مذهبی کلام خوداوسا کریم را پشم حساب نکند شوخی بردارنیست.درکل امت درصحنه ی اسلام چندصدسال است که با جماعت نسوان گلاویزشده است.می گوینددرقرن شانزدهم که سفیرانگلستان ازطریق دریا پای به ممالک اسلامی گذاشت دونکته مسلمانان گرامی را شگفت زده کرد.یکی بزرگی کشتی های انگلستان که ویژه ی اقیانوس نوردی بود ومجهز به کلی جنگ افزار.دیگری زن بودن فرمان روای انگستان که درآن هنگام ملکه الیزابت بود.تصورکنیدکه برادران مسلمان چه اندازه شگفت زده شده بودندچون می دیدندجایی دردنیا هست که زن غیرازبچه زایی وفرونشاندن تشنگی جنسی مردان کاردیگری هم می کند.جل الخالق.
درممالک اسلامی وازجمله میهن آریایی اسلامی،زنان ازبسیاری از مواهب روزگارنومحرومند وبنابراین طلب بسیاری دارند که تاپرداخت نشوداین جنبش همچنان از خطرناک ترین جنبش ها برای حضرات است.
به نظر این حقیر(به قول آخوندها) مشکل جنبش زنان درمیهن آریایی اسلامی این است که درسازماندهی خودتنها به نخبگان توجه داردیا ازپس سازماندهی زنان عادی برنمی آید.تا هنگامی که اتکای این جنبش تنها به نخبگان باشد باتون های سبزهمجنسان وباتون های سفید وزیتونی ناهمجنسان همچنان کارسازاست.
6/12/2006
امان ازدست این "عمر"های سرسخت

تیم فوتبال مان هم که خداراشکربه مکزیک باخت.دوتا گل را هم "عمربراوو"(همین شاخ شمشادی که می بینید)به مازد.امروزدراداره کلی سربه سریکی از بچه ضداهل تسنن گذاشتیم که هرچه می کشیم ازدست عمراست.می گفت کله ی پدرش. گمان نمی کردم بتوانم بازی را تماشاکنم.ازدست این مرتیکه بامدادک.همین که ببیند یکی دارد تلویزیون تماشا می کند فوری می رودیکی ازانبوه "سی دی " های اش را می آوردومی گوید"دوست داری راپونزل را با هم تماشا کنیم" تا بیایی پاسخ بدهی "سی دی" را می گذارد درون دستگاه والهی به امید تو.بنشیند ونگاه کند که خوب است .پشت می کند به تلویزیون می رود سراغ خراب کاری های دیگرش.با کمال ناامیدی نزدیک ساعت 7.5 خودم را به خانه رساندم.عیال که دررابازکرد دیدم انگارخانه ساکت است.پدرم نشسته بود ته اتاق وبارانک هم داشت ازمبل بالا می رفت.بامدادک خوشبختانه خوابیده بود.نفسی به راحتی کشیدم.عیال هم بارانک را برداشت بردبیرون تااندکی با کالسکه بگرداند.من ماندم و ابوی گرامی.فوری داروهای اش را دادم ونشستیم پای جعبه ی جادو.بیش ازهمه علی دایی اعصابم را خرد کرد ومربی ایران که علی دایی راتعویض نکرد.بازی را که باختندابوی نزدیک بودازناراحتی سکته ی دوم را بزندتوی رگ.عادل فردوسی پورهم که مانند همیشه تخته بند فعل "نشان دادن" بود.خداوکیلی اگرخودش راازدست این فعل تخماتیک نجات بدهد گزارش های اش تومنی دوزاربهترمی شود.چندتارا یادداشت کرده ام بدنیست برای تان بگویم:
این مدافع مکزیک متزلزل نشان می دهد(یعنی متزلزل است)
مکزیک دربازی های اخیرضعیف نشان داده است(یعنی ضعیف بازی کرده است)
مکزیک کم ترازحدانتظارنشان داد(یعنی کم ترازحدانتظاربوده است)
این مهاجم مکزیک بازی خوبی از خودش نشان نداد(یعنی خوب بازی نکرد)

اگریکی به این بنده ی خدا بگوید که نشان دادن به این معنا هیچ گاه درفارسی کاربرد نداشته است کلی صواب کرده است.ازآدمی که طبق نام خانوادگی اش از تبارفردوسی است این گونه سخن گفتن بعید است نه تنها تن فردوسی را درگورمی لرزاندبلکه تن مجسمه اش را درمیدان فردوسی نیز.
گزارش گر اگرفارسی را خوب سخن نگویددیگرهنری نداردعمه ی من هم می تواند بروددرون امام زاده اینترنت دربیاورد که دروازه بان هلند با فلان بازیکن ماهی گیرزاده هلند مشاجره کرده است که چرا روزجشن عروسی شان یکی شده است وبازیکنان آژاکس آمستردام کم تر به جشن وی آمده اندو بیشترشان به جشن آن یکی رفته اند.
بین دونیمه بازی مجری برنامه وکارشناس مهمان یعنی امیرحاج رضایی(می گویند پسر طیب حاج رضایی است.الله اعلم.) چونان حس ملی گرایی شان آماس کرده بود که بیا وببین.راه به راه هم می گفتندستایش شان از سر وجدان است وربطی به ناسیونالیسم ندارد.چهره ی دمغ شان درپایان بازی هم دیدنی بود.یکی نیست بگوید گنده گوزی های تان را بگذارید آخربازی.45 دقیقه گنده گوزی نکنید که نمی میرید.کم مانده بود دیگرازعظمت دوران هخامنشی هم سخن سازکنند انگارکه مکزیکی ها اززیر بته درآمده اند یا اگرآدمی قدمت تاریخی نداشته باشد هیچ پخی نیست.اوسا کریم هم باز عمر دیگری را مامور کرد تا بشاشد به هرچه عظمت تاریخی ومنش ملی وسیفون را هم نکشد.تازه نوک حمله ی ما علی هم بود.خودش تنها هم که نبود.همراه دایی خودش بود.عمرهم دخل علی را آورد هم دایی را.
6/06/2006
عجب گوهری بود
این چندروزخمینی هالیدی جایی نرفتیم وازکمبودراه بندان وصدالبته فراق آن سفرکرده کلی غمباد گرفتیم ولی
به لطف برنامه های درخشان صدوسیما وخاطره گویی های خردوکلان جماعت هم پیاله با آن سفرکرده دریافتیم چه گوهرغلتانی راازدست بدادیم وخودنمی دانستیم.خداوکیلی من یکی که ازخواب غفلت درآمدم اساسی.برنامه ها چنان پرباربودکه سرآخربامدادک هم به زبان آمدوپرسید"بابایی خمینی چرامرد؟" مانده بودم جوابش راچه بدهم.خواستم بگویم آفتابه اش سنگین شده بودبی خیال شدم.البته رازنگه داری آن سفرکرده هم دربی خبرماندن ما ازاقیانوس بی کران دانش وحکمت اش بی تاثیرنبود.فکرش رابکنیدتازنده بودکسی نمی دانست که جناب ایشان درشعروشاعری هم دستی دارندوبعدهمین که سرش راگذاشت زمین دیوان شعرشان ازآستین بیت شان بیرون آمد.یادتان که هست؟من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم وازاین حرف ها.پس از گذشت این همه سال هنوزهم رازگشایی سرتمام شدن ندارد.باورتان نمی شودنشسته بودیم که اخباریکی از کانال های صداوسیما شروع شودببینیم رییس جمهوررجایی وارمندناک چه دست گل تازه ای به آب داده است گوینده همین که جلوی دوربین آمدبالحنی عرفانی تخماتیک گفت نامه ای رابرای تان می خوانم نویسنده اش راحدس بزنید.نامه ای بوددرمایه ی نامه هایی که سرجوانی برای دخترهمسایه می نویسیم.نویسنده می گفت اکنون که دربیروت به منظره ی زیبای فلان بهمان می نگرم زیبایی اش چسبناک نیست چراکه تودرکنارم نیستی وازاین حرف ها. عیال نام بیروت راکه شنید گفت لابدچمران برای زنش نوشته است. گفتم شک نکن که نامه ی امام ره است.عیال درآمد که به گروه خونش نمی خورد.سرآخرحرف من درست درآمد.طرف درعهدسرجوانی ودرراه مکه که دربیروت اطراق کرده بودنداین نامه راسرقلم رفته بود.عیال دست بردارنبود می گفت لابد یکی دیگربرایش نوشته است.بعدهم گفت چندی پیش یکی از دوست دخترهای قدیم برادرزن جان رادیده است که از خط وانشای خوب برادرزن جان درنامه های عاشقانه ی جوانی تعریف می کرد.عیال هم که می دانست برادرزن جان دربدخطی رودست نداردومال این حرف ها نیست داستان رابرایش تعریف کرده بود.برادرزن جان هم گفته بودمی دادم سعید شتر برایم می نوشت.
خلاصه دراین چندروز کلی فیض بردیم. برای حسن ختام ،خاطره گویی جناب سحابی پسررا(پدرکه به لقاالله پیوست) ازموقعی که به قول خودش خدمت امام رفته بودند می آورم بلکه شما هم فیض ببرید.رفته بودندکه زیرآب چپی های ازخدابی خبررابزنند.خداخیرشان دهاد:

" بنده در بيستم دى ماه به اتفاق همسرم خدمت امام رسيدم. آقا بنده را شناختند. مصافحه اى شد. حرف زديم. گفتم كه: حقيقتاً شما اين انقلاب را رهبرى مى كنيد و همه ديد، نظر و نگاهشان به دستور و رهنمودهاى شما است. شما كارى كنيد كه مسلمانان در اين جريان ضرر نكنند. واقعيت اين بود كه گروه هاى چپ ماركسيستى مثل حزب توده، ماركسيستى چپ، ماركسيست هاى جديد وقتى كه انقلاب شد سريعاً خودشان را سازماندهى كرده و بسيار متشكل شدند. در جريان ۲۲ بهمن به سبب همين سازماندهى جلوتر و زرنگ تر از مردم به داخل پادگان ها رفتند، مثلاً پادگان نيروى هوايى را چريك هاى فدايى رفتند و اسلحه، توپ و تانك آنجا را بردند. اين بود كه از همان زمان شوراى عالى انقلاب بيدار شد كه به اين گروه هاى چپ نبايد ميدان داد. آن موقع كه خدمت آقا مى رفتم نگرانى اين بود كه چون مسلمانان سازمان و تشكيلات منسجمى ندارند ممكن است كه مسئله ايجاد شود. به آقا گفتم: تا اينجاى كار را مسلمانان زحمت كشيدند. بعد از اين ديگر اختيار دست غيرمسلمان ها نيفتد. آقا فرمود: نه، خيالتان راحت باشد. هر كسى بخواهد كارى بكند با يك راهپيمايى حل مى شود"(روزنامه ی شرق)
6/03/2006
سلسله مراتب غذامندی
منیژه خانم و اعظم خانم اومده بودند یک تک پا برای احوالپرسی. سردرد کهنه ام عود کرده بود و کلافه شده بودم. خودم که نای از جا بلند شدن نداشتم از آزاده دختر همسایه بالایی خواستم بیاید و یک چایی جلوشان بگذارد.
صحبت از آنجا شروع شد که گفتم می خواهم برم خانه ی اخوی دلم می خواهد چیزی برای بامدادک و بارانک بپزم و ببرم. شما چی پیشنهاد می کنید؟ منیژه خانم گفت معلومه همون غدایی را که برادرزاده هات دوست دارن بپز و ببر. اعظم خانم گفت راستش باید نظر مامانشون را هم درنظر گرفت شاید خوشش نیاد و اون غذا به نظرش هله هوله برسه. آزاده گفت عمه خانوم مثل مامان من دوازده جور غذا درست کن بعدش هم بگو ببخشید خیلی ساده برگزار کردم اگر دوست ندارید می تونم نیمرو درست کنم. این بلازده آزاده دائم سر به سر مامانش می گذاره. من لبخندم را جمع کردم و گفتم آزاده خانوم خوب نیست آدم به قول اعظم خانوم به مامانش تسخر بزنه. گفت نه بابا شوخی می کنم حالشو ببریم.
بعد هم گفت اگر بخواهید به شیوه ی بزرگان عمل کنید من تازه تو روزنامه جمهوری اسلامی خوندم که آقای امام جمارانی در وصف خصوصیات رهبر سابق انقلاب گفته است: "من چون مي‌دانستم و سابقه داشتم كه آقا خورشت بادمجان و آبگوشت دوست دارند، از كباب و اين جور غذاها خوشش نمي‌آمد. اما از اين دو نوع غذا سابقه داشتم كه آقا مي‌پسندند." بعد هم با خنده اضافه کرد چون می دونم خیلی ارادت دارید می گم.
منیژه خانم گفت راست می گند این آخوندها سنگین تر از آفتابه بلند نکردند ها. این مرتیکه نمی دونه زحمت خورشت بادمجان و آبگوشت خیلی بیشتر از کبابه و ارزانتر هم در نمیاد؟ مثلا می خواد تو غذا خوردن هم سابقه ی ساده زیستی بتراشه که گند می زنه؟ اعظم خانم گفت: منیژه خانم راست میگی این حرف خبر از بی اطلاعی اون آقا می ده اما اگر دقیقتر بشی حکایت از سلسله مراتبی می کند که در ذهن این آقا نسبت به منزلت اجتماعی غذا ها وجود داره. خب تو این جامعه ی طبقاتی اگر تو اداره یا مدرسه از کسی بپرسند ناهار چی خوردی، کمی کسر شأن داره آدم بگه آبگوشت، اما کباب کلاس داره. آزاده پرسید اعظم خانم این که میگن کلاس داره به کلمه ی انگلیسی کلاس به معنی طبقه ی اجتماعی ربط داره؟ اعظم خانم گفت دقیقاً. آزاده ی بلازده فوری گفت اگزکتلی. اعظم خانم ادامه داد که کلاس داره و
با کلاسه یعنی همون طوریه که طبقات بالای اجتماعی می پسندند. آزاده پرسید این تحلیل شما از غذا همون چیزی نیست که فوکو میگه؟ منیژه خانم گفت یعنی میشل فوکو در مورد خورشت بادمجون هم نظر داده؟ من دیدم که چهره ی اعظم خانم رنگ به رنگ شد ولی خیلی خودشو نگه داشت و حرفی نزد.
آزاده گفت ببینید عمه خانوم همه ی بچه ها عاشق پیتزا هستند. خودتونو به دردسر نیاندازید. برید اونجاپیتزا سفارش بدید. بچه ها هم حالشو می برند. فکر می کنم با همه ی جوانی و شیطونیش کارش خیلی درسته.

بازگشت به بالا