4/30/2002
چهره ها: "مابه شکاکيون دوآتشه نياز داريم.رسالت دوران ما پارسايی بدون داشتن ايمان است...خيلی دير گام به اين جهان کهنه گذاشته ايم،بازی پيش از زادن ما آغاز شده بودودست ما از پيش دست بازنده ای بود.فرقی ندارد با تقوی باشيم يا خدانشناس،ميراث مان ماراشکاک بارآورده است و وادارمان می کند خواسته يا ناخواسته آقای خودمان باشيم.از اين رو هيچ گاه بی قيد وشرط تابع طايفه،قبيله،حزب يا نظامی نمی شويم" رژی دبره

قضيه ی مال بد وبيخ ريش:بابا اين افغان ها چقدر بی چشم ورو هستند ونمک نشناس!!می دونيد چه کار کردند؟هر چه کتاب دبستانی ومدرسه ای که وزارت آموزش وپرورش ميهن آريايی اسلامی برای شان فرستاده بود ،پس فرستادند(بيت :"هديه رو باز نکرده پس فرستاد،پس فرستاد.....")واعلام کردند که ازآمريکا کتاب خواهند آورد!!آقا جان بوی توطئه ی دشمن می آد!!اين افغان های يک لا قبا از کجا فهميدند که کتاب های مدارس ميهن آريايی اسلامی مزخرف است؟بچه ها شان راکه به مدرسه راه نمی داديم ومعلم ها واستادان دانشگاه ها شان هم که در ميهن آريايی اسلامی فقط کارشان سرايداری و مقنی گری بود پس اين ها از کجا بو بردند؟از من بپرسيد می گم کارکار محسن خان مخملباف است(گول مدرسه سازی اش را نخوريد!!)اين آقا از همان هنگام که فرزندان اش را از مدرسه بيرون آورد عنادش با کتاب های درسی بر همگان آشکار شد(تورو خدا حيف نبود کودکان افغان را از "حسنک کجايی؟"،"کتاب، من يار مهربانم" وهزار داستان زيبای ديگر محروم کرد؟)راستی راستی حيف شد!!چقدر معلم می توانستيم صادرکنيم!!هم کارآفرينی می شد هم اين معلم ها که به تازگی دم آورده اند با هواخوری درافغانستان شايد عقل شان سر جای اش بر می گشت!!
4/28/2002
درخيابان های شهر:توی خيابان طالقانی منتظرم که اتوبوس بيايد،روبروی همان هتلی که نمی دانم اسم اش انقلابه پنقلابه!!می آيد کنارم رو نيمکت فلزی می نشيند.هنوز نفس اش جانيامده که انگشت اشاره اش را به سوی ساختمان هتل می گيرد و می پرسد"مخابراته؟ " لهجه ی غليظ افغانی دارد.از دست اش پيدا است کارگر ساختمانی است از آن دست هايی که انگار يک ساعت توی آب يخ زده گذاشته باشی ،سرخ آماسيده!!می دانم که می خواهد سر حرف را باز کند پاسخ اش را می دهم گرچه ترديد داشتم که معنای هتل را بداند.پرسيدم "تاجيکی؟ " گفت "تورک"فهميدم که ترکمن است سيمای خوش چريده ی ژنرال دوستم جلوی چشم ام آمد.اسم ژنرال را که آوردم صورت اش غرق شادی شد انگار نام عزيز ترين کسان اش را شنيده.می گفت ژنرال از بستگان دورش است!!برايم گفت که اهل مزار(مزارشريف )است ووقتی پرسيدم چرا به ترکمنستان نرفتی گفت آن جا خرج گران است(بابا، ميهن آريايی اسلامی خاصيتی هم داشت وما نمی دانستيم!!).الان در ميدان فاوطيمی(فاطمی)کار می کند ولی تاچند هفته پيش در آمول(آمل) کارمی کرد.از کار در شاليزار های برنج چنان با حسرت حرف می زد که انگارکشتزارهای آمل بهشت بوده و خودش آدم ابوالبشرو رانده از بهشت.پرسيدم چرا به تهران آمدی؟گفت"صاحب کار ما چهار تا دوختر داشت.يکی به من نگاه کرد.من هم به او نگاه کردم.حرف نزديم فقط خنديديم!!!"

شادی تهوع آور: خروج ايران ازنظارت ويژه ی کميسيون حقوق بشر سبب شده که آقايان اصلاح طلب چنان خوش خوشان شان بشود که کم مانده به پايکوبی بپردازند ومی گويند اين رويداد خجسته يکی از معدود موفقيت های ديپلماسی ميهن آريايی اسلامی است.يکی نيست بگويد هر که نداند شما ديگر به خوبی می دانيد که نقض حقوق بشر در ميهن مادرمرده چه بازارداغی دارد.بابا ازشما که اين همه تهمت!! دفاع از حقوق بشر ،آزادی وغيره را به خودتان می زنيد بعيد است اين چنين آشکار وتهوع آور برای بهبود آن چه بهبودنيافته است سرازپانشناسيد!!

4/27/2002
راننده های آژانس:موهای سپيدش تا روی شانه ريخته است وسبيل جوگندمی اش را رو به بالا تابيده است.ازنگاه اش خستگی می بارد.نوار ماشين را روشن می کند"تو مال کجايی بانو،تاج سر مايی بانو،يه جور ديگه است مرام ات،بی بی شاهی بانو".يک جعبه دستمال کاغذی "پاليز" گذاشته جلوی ماشين و درکنارش هم عينکی دودی.لنگ چرک مرده ای کنارجعبه دنده مچاله شده است.کف ماشين را هم روزنامه ی نوروز پوشانده است، جلايی پور از لای گل ولای نگاه ات می کند.کنار دنده يک پاکت سيگار بهمن به چشم می خورد.ترانه عوض می شود"برو برو برو برو،يارت نمی شم،گرفتارت نمی شم...."

4/25/2002
پسرشجاع!!!:هنگامی که چندی پيش ابراهيم يزدی با گفتن اين که بوی وطن آدم رازنده می کند(بيچاره پزشکان امريکايی که اين همه زحمت کشيدند يزدی را زنده نگه داشتند!!) وبه ناگاه تصميم گرفت وبه وطن آريايی اسلامی برگشت برخی شجاعت اش را ستايش کردند ، برخی به درايت سياسی اش آفرين گفتند وبرخی هم گفتند در پشت پرده توافق هايی صورت گرفته است.هفته ای که گذشت اندکی اوضاع روشن تر شد.درمطبوعات عکس حدادعادل(رييس جناح راست مجلس) به چاپ رسيد که داشت با دبيرکل نهضت آزادی ايران(به قول روزنامه ی رسالت که ديگر واژه ی گروهک را به کار نمی بست) چاق سلامتی می کرد.جناب يزدی هم که اگر چند ماه پيش به ميهن آريايی اسلامی می آمد يک راست برای نوشيد ن آب خنک راهی اوين می شد با سخن پردازی در باره ی وفاق ملی به دلجويی از جناح راست پرداخت واز تن دادن محافظه کاران به مقررات بازی مدنی خوش خوشان اش شده است تا کور شود هر آن که نتواند ديد وچشم حسود بترکه!!!
به هرحال هرگونه قدرت گرفتن ملی مذهبی ها وپس رانده شدن سنتی مذهبی ها گامی به جلو است به شرطی که کوتاه مدت نباشد وپس ازآن که آب ها ازآسياب افتاد دوباره همان آش وهمان کاسه برقرار نشود!!
4/24/2002
ماهم ملتی هستيم!!:گاهی آدم چيزهايی درباره ی ميهن آريايی اسلامی(به قول شبح ام القرای اسلام)می خواند که مخ اش سوت می کشد آن هم چه سوتی ،سوت بلبلی!!آمارهای زير را بخوانيد اگر مخ تان سوت نکشيد بامن!!
- نرخ بيکاری دانش آموختگان در ميهن آريايی اسلامی 22 درصد است وسالی 150 هزارنفر از تحصيل کردگان ازميهن آريايی اسلامی فلنگ را می بندند.
- کل استادان دانشگاه درميهن آريايی اسلامی 1500 نفر است درحالی که 4000نفرايرانی دردانشگاه های خارجی کرسی استادی دارند.
- 92درصددارندگان مدال های المپياد های جهانی طی دودهه ی اخير از ميهن آريايی اسلامی جيم شده اند.
هزينه ی زندگی در ميهن آريايی اسلامی طی 20 سال گذشته 100برابر شده است اما دستمزدها 55 برابر افزايش يافته است.
-درسال 78 خورشيدی 2ميليارد و643 ميليون دلار سرمايه از ميهن آريايی اسلامی خارج شده است.
- 60 درصد جوانان ميهن آريايی اسلامی دچارافسردگی اند.
-شالی 800 تن مواد مخدر درميهن آريايی اشلامی مشرف می شود.
- بيش از 90 درشد هرويين و80 درشد ترياک ژهان درميهن آريايی اشلامی مشرف می شود.
-دشت کم 6 ميليون معتاد درميهن آريايی اشلامی وژود دارد که ماهی 6ميليارد تومن اژبودجه ی کشورراهدرمی دهند.
4/23/2002
ای کاش!!:ای کاش می شد برهنگی آب راديد آن چنان که در رودخانه های کودکی،ای کاش می شد سپيدی بامدادراديد آن چنان که در کوچه باغ های کودکی،ای کاش می شد طعم خوش نان را چشيد آن چنان که درروزهای کودکی،ای کاش چهره های مردمان شهر اين چنين يکريخت نبود وگام های شان اين چنين يکنواخت،اي کاش می شد خستگی را از صدای مادران زدود،درماندگی را از چهره ی پدران راند،نم را ازچشم خواهران گرفت وکوله بار نوميدی را از دوش برادران برداشت،ای کاش می شد ازمحاصره ی چشم های کدر ورخسارهای پژمرده گريخت،ای کاش نشئگی نوزادان از نوک ترياکی رنگ پستان ها تنها نشئگی جهان می بود ودلواپسی زنان گريان ازبرهم خوردن بزک تنها دلواپسی آنان نمی بود!!!
تبريک به دست راستی های عزيز!!!:از پيروزی دشمن شکن تان در فرانسه شادکام باشيد واز دولت بی عرضه ائتلافی فرانسه(حزب سوسياليست+حزب کمونيست) سپاس گزار باشيد که اگردرلباس چپ اين گونه برای سرمايه داری فرانسه خوش رقصی مديريتی (بخوانيدنوکری) نکرده بودند پيروزی در فرانسه رامگر به خواب می ديديد!!.به هرحال داستان فرانسه نشان داد که نوميدی مردم چه مايه خطرآفرين می تواند باشد!!(قابل توجه اصلاح طلبان ميهن آريايی اسلامی)

4/22/2002
ريشه ها وبتن ها:باز هم درميهن آريايی اسلامی ريشه ها کنجکاوان را به زير بتن ها رساند.نماينده ی نيشابور در باره ی موانع رسيدگی به شکنجه ی متهمان قتل های زنجيره ای فرموده اند"باکمال صراحت عرض می کنم که وجودمراکزقدرت غيرمسئول،مانع اصلی است.بنده ترديدی ندارم،ملت هم ترديدی ندارد پشت اين جريان وامثال آن قدرت های غير پاسخ گو وجود دارد که کسی نمی تواند آن ها را به محاکمه بکشد"

فيلم:اين فيلم "من ترانه 15ساله..." حرف ندارد.به خداکارگردان پسرخاله ی من نيست!!!.ديدگاه اجتماعی اش حرف ندارد ودر اين وانفسای فيلم های آب دوغ خياری وازسر بی دردی ديدن، اين گونه فيلم ها که انگشت بر زخم ها می گذارند موهبتی است وساختن شان هم انسانيت وشرافتی می خواهد که کمياب است.

4/21/2002
بی غيرت نباشيد!!!:مجلس ششم ووزارت مخابرات سر ماهواره ی زهره دعواشان شده است.مجلسی ها می گويندشرکت روسی برنده ی مناقصه ی ساخت وپرتاب ماهواره ی زهره اين کاره نيست ودلال است وزارت مخابرات هم می گويد نه به خاطر احترام به گوگول،داستايفسکی وتولستوی هم که شده روس ها بايد ماهواره را بسازند!!!اماآن چه در اين ميان از ديد ها پنهان مانده زشتی نام "ماهواره ی زهره" است!!معلوم نيست که کدام شيرپاک خورده ای واژه ای به نام ماهواره را ضرب زده است.بابا ماه يک زمانی نمادزيبايی وقداست بود ازهنگامی که فضانوردان رفته اند وتوی اش شاشيده اند آدم نگاه اش که می کند بوی آمونياک به مشام اش می رسد.به طور ی که الان بهترين راه يافتن ماه استفاده از دستگاه آمونياک سنج است نه دوربين وتلسکوپ!!(شايد اين عرب های پدرسوخته هم چنين دستگاهی دارند که زودتر ودقيق تراز سردمداران ميهن آريايی اسلامی مناسبت ها را اعلام می کنند!!الله اعلم!!!)ازاين رو به نظر می رسد که نام "خورواره" بهتر باشد چون خور به معنای خورشيد ويادآور ادبيات کلاسيک ما است درضمن هيچ فضانوردی هم نمی تواند برودآن جا بشاشد(راستی بخت بازرتشتی هايار بوده است!!).البته قبول دارم که اين نام يادآور بخوربخورهم هست واين شايد گزک دست رندان بدهد.ازهمه بدتر نام زهره است که آدم را ياددخترهمسايه می اندازد.برای سردمدارن کشوری که حتی برای سر وپستان تماشاگران فوتبال بوندسليگا هم احساس مسئوليت می کنند واصولا قيم تمام آلت های تناسلی دنيا هستندقباحت داردکه ماهواره ای ايرانی اسلامی را بااسمی چنين شهوت انگيز بفرستند ميان ماهواره های نره خربيگانه با آن شاخک های مشکوک شان!!!به نظر می رسد نام نريمان برای اين کار بسيار بهتر است چون هم نر است(هيچ نره خر اجنبی نمی تواند ترتيب اش را بدهد ،برای لواط کارها هم خدابزرگ است چاره ای پيداخواهدشد) وهم ايمان دارد.درضمن نريمان نيای رستم بود ونماد خوبی برای ميهن آريايی اسلامی است!!!اسم های مناسب ديگری هم هست.گرز اسلام چطور است!!يا می توانيم نام اش را بگذاريم فاکر.اين هم خوب است درزبان خودمان يعنی انديشه ورز ودرزبان انگلوساکسن هم می دانم که می دانيد!!!

4/20/2002
راننده هاي خطي(ميدان گرگان-عباس آباد): سوارکه مي شوي ترانه اي کوچه بازاري گوش ات رادربست دراختيار مي گيرد"کجايي مادرخوبم کجايي "عشوه هاي داش مشتي وارونازواطوارهاي لات منشانه اي که درصداي خواننده موج مي زند دچارچندش ات که نکند لبخندبي اختياررابرلب ات مي نشاندمسافرتکميل نيست راننده ي پشت سري مي پرسد"يک نفرمي خواي دبلنا شي ؟!!"سري تکان مي دهديعني آره .سني ندارد پيراهن آستين کوتاه به تن دارد.دست هاي اش پشمالو وورزيده است. زيرلب پاييني خالکي داردحلقه ي سياهي دورچشمان اش نشسته( لابد بيدارخوابي ديشب وبامدادخمار)آدامسي دردهان دارد که لاتي وار مي جود!!مسافرآخر سوارمي شود دبلنا!!!فوري راه مي افتدترانه ي بعدي شروع مي شود"به خدا بي تو دلم پرازغمه،همه ي دنيا واسم جهنمه"گربه عروسک پشمالودردست اندازهاتکان مي خوردبه اندازه ي مشت دست است وقلاده اش به ميله ي دنده وصل است.کنارش يک بسته سيگاروينستون ويک بسته آدامس پي کي(آدامس عرق خورها!!)هردو نيمه باز،آن سوتر يک قرآن جيبي با جلدچرمي
4/18/2002
مارکس اشتباه می کرد!!!: مارکس لعنت الله عليه!!! جمله ای دارد که دست کم برای اهل دين ازکفرابليس مشهورتراست. همان جمله ی مشهور که درباره ی دين وترياک ونشئه جات است ونزديک بود بيان تلويحی اش سريکی از روشنفکران دينی رابرباد بدهد وزيرآب سازمان مربوطه رابزند.يک بارديگر ثابت شد که اين جمله ی مارکس لعنت الله عليه ازبنيان نادرست است ودين رهايی بخش وانگيزاننده است: ديروزمردم شهرستان فردوس دراعتراض به الحاق شهرستان شان به استان بيرجنددرطرح تقسيم استان خراسان دست به راه پيمايی زدند.راه پيمايان شعارمی دادند"ازتربت پاک رضا هرگزنمی شويم جدا".درنهايت کار به درگيری وگازاشک آور کشيد.خبر راکه خواندم فوری به يکی ازاين آقايان ملحد زنگ زدم تادماغ اش رابسوزانم.اين آقا هنوز پس ازفروپاشی شوروی هم خجالت نمی کشد وسبيل کلفت اش را نمی تراشد!!ماجرا را که گفتم باپررويی تمام وبی آن که کم بياورد گفت"برو کشک ات رابساب.اين شعاردرواقع برا ی پنهان کردن خواست های اقتصادی است.مردم می دانند که اگرمرکزيت مشهد راازدست بدهند سرشان بی کلاه می ماند!!!"
می بينيد؟روکه نيست سنگ پای قزوينه!!اين جماعت که غرض ورزی چشم دل شان را کورکرده است اما ازسردمداران ميهن آريايی اسلامی بعيد بود که شعور دينی مردم را دست کم بگيرند!!!
4/17/2002
هراس بيهوده ي جناح راست: پس ازدوم خرداد1376 درهرکوي وبرزني بحث جامعه ي مدني داغ داغ شد ودست راستي هاي مادرمرده گمان کردند که با پيدايش چنين جامعه اي لابد هست ونيست شان برباد مي رود وسر ستيز با آن رادرپيش گرفتندسرمايه داري سنتي که جناح راست نماينده آن است به علت نداشتن شعور سياسي هنوز که هنوز است درنيافته است که بابرقراري جامعه مدني چيزي را ازدست نمي دهد وفقط بايد درجامه ي نوتري نقش خود را ايفا کندازهمين رو اگرجناح سرمايه داري مدرن که بسيارهم بی عرضه وبی جربزه تشريف دارد بتواند همتايان سنتي اش راشيرفهم کند درحل وفصل منازعات کنوني گشايش چشم گيري رخ خواهد داد.
سنگ بناي دموکراسي و جامعه ي مدني درانقلاب هاي فرانسه وامريکا نهاده شد وطبق قانون اساسي دست آوردهمين انقلاب ها شش اصل براي آن وضع شد:احترام به مالکيت خصوصي،برابري،آزادي،امنيت،سکولاريسم وآزادي مطبوعات
اماچرا راست سنتي نبايد ازهيچ کدام ازاين اصول بترسد؟
1-اصل مالکيت خصوصي:اصل محوري سرمايه داري به معناي آن که به مالکيت خصوصي کوچک ترين خدشه اي نبايدواردشودمنابع بايد درخدمت آزمندي پايان ناپذيرفردي قرارگيرد(هم اکنون ثروت سه خرپول برتر دنياازمجموع ثروت600 ميليون نفر ازمردم جهان بيشتر است)خداوکيلي اين ترس دارد؟
2-برابري:همه دربرابر قانون برابرند.اين هم که ترسي ندارد در جامعه ي مدني سخني ازايجادفرصت هاي برابر براي همه نيست پس باز هم خيالي نيست نابرابري گسترده وفزاينده ي اقتصادي همچنان پابرجااست وتمرکز ثروت ،قدرت وامتيازات دردست سرمايه داران عزيز باقي مي ماند!!!
3-آزادي:انسان ها آزادند به شرطي که حقوق ديگران راپايمال نکنندهرگونه تلاش تهيدستان براي دگرگون سازي روابط اجتماعي که بدون خدشه وارد کردن به مالکيت خصوصي سرمايه داران ممکن نيست نقض آزادي تلقي مي شودآزادي در جامعه ي مدني يعني آزادي سرمايه داران براي چاپيدن مردم. پس اين هم به هيچ وجه ترسناک نيست!!
4-امنيت:امنيت يعني جلو گيري از فروپاشي جامعه ي مدني براثرنابرابري هاي اقتصادي( به کمک نيروهاي انتظامي عزيز)اين کجاش بده؟؟!!!
5-سکولاريسم: يعني سرمايه داران سنتي عزيز دست از امل بازي بردارند واندکي باکلاس بشوندآزادي وجدان وپوشاک ومذهب وچندچيزديگر که به جايي برنمي خورداينک به شيوه هاي مدرن تر مي توان سرمردم شيره ماليد وذهن شان را تخدير کرد!!
6-آزادي مطبوعات:اين آزادي هم شرط دارد وآن هم مخل آزادي عمومي نبودن است(يعني آزادي سرمايه داران نبايد خال بردارد)سانسور درخدمت پاسداري ازآزادي(آزادي مطبوعات به هنگام بمباران عراق وافغانستان را که ازياد نبرده ايد؟!!!)
نتيجه گيري: باباجامعه ي مدني ترس ندارد لفاف خوش نمايي است براي خودکامگي سرمايه داري !!ترا به خدا ازخرشيطان بيايد پايين!!!
4/16/2002
چهره ها:روزنامه ی بنيان درمدت کوتاهی که ازانتشارش می گذرد ازطريق مصاحبه های رک وسرراستی که با اين وآن انجام داده است پته ی بسياری راروی آب انداخته است.اين بارنيز همين بلا را برسر مهاجرانی آورده است.آقای تسامح وتساهل!! طی گفت وگويی درازوآکنده ازماکياوليسم وبندبازی سياسی،بدون هيچ گونه شرمی فرموده اندکه با عمليات انتحاری فلسطينی ها عليه مردم غير نظامی دراسراييل مخالفتی ندارندزيرا"ساکنان اسراييل باساکنان ايران،اروپا وآمريکا فرق می کنند.آن ها کشورفلسطين را اشغال کرده اند!!!"استدلال گل سرسبد روشنفکری دينی واز همه جالب تر رييس سازمان گفت وگوی تمدن ها که چنين مشعشع باشد ديگر ازکسانی مانند جناب حجت الاسلام والمسلمين محتشمی پور چه انتظاری می توان داشت!!!
4/15/2002
چهره ها:با درگذشت يدالله سحابی باران تعريف وتمجيد است که ازدروديوار می بارد اما از همه جالب تر سخنان لطف الله ميثمی است که می گويد"زمانی که سحابی درزندان بود،علامه طباطبايی به ملاقات ايشان رفته وگفته بودازديدن تو لذت می برم.مهندس بازرگان گويا شمس خودرادر دکترسحابی می ديداومولايی بود عاشق ومرادش دکترسحابی بود"
به نظر من راه برون رفت جامعه ی ايران ازبن بست سياسی کنونی به قدرت رسيدن ملی مذهبی ها است وتنها از اين طريق است که ميدان فعاليت برای نيروهای مترقی ديگر باز می شود.اما نکند که اين جماعت هم بخواهند وارد عرصه ی مريد ومرادبازی بشوند وبخواهند باز هم برای اين ملت مادرمرده مولاتراشی کنند!!چنين مباد،چرا که از ايفای نقش تاريخی خودبازمی مانند.دراين دوره وزمانه کسی حال اين جور مرادپروری ها را نداردگيرم که مرادهاازنوع کراواتی و اتوکشيده باشند!!!
تبريک: دولت چپ گرای هوگوچاوز درونزوئلا به قدرت بازگشت.پوزامريکا درست وحسابی خورد!!!تبريک به تمام آزاديخواهان جهان!!!دراين اواخر چنين لحظات خوشی بسيار کمياب بود!اين پيروزی دريادها خواهدماند!!چپ های جهان هرگز تراژدی شيلی را فراموش نمی کنند اما اينک زمانی است که مضحکه ی امريکا درونزوئلا ازيادها نرود!!
4/13/2002
شاهکارمديريت:بابااين مديران صداوسيمای ما چرابرای مديران ساير جاها دوره ای، چيزی نمی گذارند واين انبوه دانش را به انبوه تشنگان هديه نمی کنند.بابا!!فروتنی هم حدی دارد!من که سردرنمی آرم!!
ديشب باز هم يکی ازاين مجريان تی تيش مامانی وپرچانه ی صداوسيما،ازهمان هايی که وسط پخش مستقيم فوتبال می گويند"رسيديم به اوقات ملکوتی!!! اذان مغرب به افق تهران،الهی فلان والهی بهمان.."بر صفحه ی جعبه ی جادويی پديدار شد وبعد از کلی وراجی گفت که به جای قسمت چهارده ام فلان سريال قسمت پانزده ام را ديشب پخش کرده بودند!!!!!!!!بعد هم از بينندگان وتهيه کننده ی سريال نامبرده پوزش خواست وگفت که 14 و15 راباهم پخش خواهند کرد!!!به قول بروبچه ها بابا ای ول!!!
بامداد:می خواستيم نام اش رابامدادياباران بگذاريم اما هم باران آمد هم بامداد.باران ازآسمان آمد.هنوز هم می بارد!!
4/11/2002
کتاب: چندی پيش دوستی کتاب"جهالت" نوشته ی ميلان کوندرا(ترجمه ی دکترآرش حجازی) را روز تولدم برای ام هديه آورد.می دانست به کارهای کوندرا علاقه دارم.به هر حال فرصتی دست داد و توانستم اين کتاب را با صنعت پرش!!! بخوانم.عاشق کوندرا هم که باشی تا اين کتاب را پايان ببری جان ات بالا می آيد.نه آن که اشکال از کوندرا باشد دسته گل را جناب مترجم به آب داده است.اين جناب مترجم که متخصص ترجمه ی آثار پائولو کوئيلو است لابد گمان کرده اند آثارکوندرا هم راحت الحلقوم است.گرچه درلابلای سطرهای کتاب شايد بتوان بهره هايی هم برد خواندن اين کتاب درست مانند آن است که آدم بخواهد خوراک خوشمزه ای را بخورد ودر هر لقمه ای که بر می دارد مويی پيدا کند يا سنگريزه ای زير دندان اش برود!!!برای مثال جمله های زير را بخوانيد(مشتی ازخروار):
-"وچنين اعترافی به يک زن،ملغمه ای ايجادکردکه خودش را قادر به آن نمي ديد"(ص 55)
-"اولين ليوان آبجوش روی ميز مانده که ديگرکف اش رفته وبا سرافکندگی کنارانبوه کف ليوان آبجوی تازه رسيده ايستاده."(ص 44)
-"دو سه دست لباس امتحان کرد واحساس ناراحتی به دست داد."(ص 38)
جالب اين جاست که فرهادکاشانی کبير طراح جلد کتاب!!! نيزدر پيشگفتارمی نويسد"متاسفانه به عذرهای اخلاقی فراوان به جا يا نابه جا،کوندرايی که فارسی زبانان ازطريق ترجمه ها می شناسند،چيزی کاملا متفاوت از کوندرای اصلی است"(38)
آخرتسامح وتساهل!!!: جناب آقای باقرپرهام درپيشگفتارترجمه ی "جنگ داخلی درفرانسه 1871" نوشته ی کارل مارکس لعنت الله عليه !!!می نويسد " خداراسپاس گزاريم که توفيق يارمان شد وتوانستيم به وعده ای که ....درمورد ترجمه ی کامل اين سه جستار(سه کتاب مارکس لعنت الله عليه!!) داده بوديم عمل کنيم"
4/10/2002
شعر:شاعرفلسطينی محموددرويش شعر بلندی دارد به نام"سرزمين محاصره شده" که خواندن چکيده ای از آن خالی از لطف نيست!!
اين جا،درکنار باغستان هايی که سايه سارشان به يغمارفته است
خوراکی برای مان نمانده است جزاميد
چونان که برای انبوه زندانيان و انبوه بيکاران
شبانه نيست شب ما
زيرامی درخشدازآتش توپخانه ها!!
در محاصره که باشی
زندگی چيزی نيست مگر گذران ميان دو رويداد
يادآوردآغاز محاصره وبه فراموشی سپردن پايان آن!!
اين جا دربلندای دود وبرپلکان خانه ها
زمانی نمانده است برای انديشيدن به زمان !!
سربازان فاصله ی بين هستی ونيستی را با تلسکوپ تانک می سنجند
وما فاصله بين تن مان با گلوله ی توپ را با حس ششم !!
درمحاصره که باشی زمان به مکان بدل می شود ودر ابديت اش سنگواره می شود!!
درمحاصره که باشی مکان به زمان بدل می شودوپس پشت می گذارد ديروز وفردا را!!
چهره ها:سناتور مک کارتی معروف در اوج بازجويی هايی که برای سرکوب روشنفکران چپ گرا به راه انداخته بود وازقضا شباهت های فراوانی به محاکمه های نمايشی مسکو در دهه ی 1930 ميلادی داشت روزی از يکی از متهمان می پرسد"آيا در حزب کمونيست عضويت داشته ای يا خير؟" متهم بيچاره پاسخ می دهد "من آنتی کمونيست(ضدکمونيست)هستم"جناب مک آرتور می گويد"اين که چه نوع کمونيستی هستی برای من به هيچ وجه اهميتی ندارد !!فقط بگودر حزب کمونيست عضويت داشته ای يا خير؟!!!!"
4/09/2002
اعتراض: قوه ی قضاييه ی نيجريه در22مارس زنی به نام" آمنه لاوا"رابه سنگسارشدن محکوم کرده است.آمنه به جرم آبستنی پس ازطلاق، به چنين کيفری محکوم شده است.يکی ازراه های جلوگيری از اين حکم ضدبشری فرستادن اعتراض نامه ی زير به نشانی الکترونيکی سفارت حکومت اسلامی نيجريه در پاريس است:
embassy@nigerian.it



To the President of Nigeria

To the European Union

We have been informed that on March 22 the Nigerian government has
sentence Ameneh Lava to death by stoning. She is to be stoned to dead
due to her pregnancy after her separation from her husband. We are
also informed that she has only 30 days to appeal her sentence.

We express our strong protest against this medireview treatment of
women and demand that your government cease stoning. Stoning a woman
to death for her private life is a shame for humanity and has to be
stopped immediately.

Name
Signature

سيبيل هيتلری، برازنده ی شارون!!!!!:هيچ آرمانی اين گونه به ضدخودبدل نشده بود که آرمان رهايی يهوديان!اکنون صهيونيسم با نازيسم مو نمی زند، نوارغزه يادآور آشويتس است، ستاره ی داود به صليب شکسته پهلو می زند، هيتلر ازگورسربرآورده وازگلوی شارون عربده می کشد و گتوی ورشو نام ديگری يافته است:گتوی رام الله!!آش چنان شور است که پاپ نيز زبان به نکوهش اسراييل گشوده است همان پاپی که اسلاف اش دست در دست هيتلروموسولينی گذاشتند.اينک شاعران فلسطين ناچارند در"ستايش سرخی خون بسرايند نه سرخی گل سرخ"(به تعبيرمحموددرويش) ومردم نيزپايداری می کنند برای رهايی وبرای آن که نژادپرستان دريابند انسان سزاوارتحقير نيست ونمی توان به بندش کشيد.هرگزمبادکه خون چنين شيواتر وگوياتر ازواژگان باشد!

4/08/2002
امان ازدست اين روشنفکران دينی!!!: درروزنامه ی بنيان امروزآقايی به نام نادرصديقی مقاله ی جالبی نوشته به نام "حيات اجتماعی از نگاه آلن تورن" که يک بند تاآخر خواندم.اما بازهم دربخشی از مقاله تجاهل العارف(می دانم عربی آب نکشيده است!!!) جماعت روشنفکران دينی توی ذوق می زند!!جناب صديقی می نويسد"خروج تخصصی ترين مباحث اصولی-که جزوقواعد مولد فقه محسوب می شود- ازانزوای حوزه ای وانتقال به قلمروی شهروندی امری بودکه بنيان گذارنظام بدان خوشامدگفت ودرکنارآن ازنقد وتخطئه همچون هديه ای الهی ياد کرد.اين همان تحولی بودکه به حکومت کليسا درقرون وسطی پايان دادودرسويه ی ايدئولوژيک به فروپاشی يک امپراتوری عظيم درآخرين دهه ی قرن بيستم راه برد.امادرايران اسلامی بحث دراطراف همان مقال همچون موهبتی الهی وامری مقوم نظام تلقی شد"!!!!!!!!!!!!!!!
4/07/2002
فراربی مغزها: درباره ی پديده ی فرارمغزها چه قلم فرسايی ها که نشده است اما آن روی سکه نيز ازچشم بسياری پنهان مانده است.بابا پديده ای به نام فرار بی مغزها هم داريم!!هم اکنون انبوهی از بی مغزان نيزخودرابه هردری می زنند که ازميهن آريايی اسلامی دربروند!!بی مغزهايی که تاآدم را می بينند بالای منبر می روند که"نکنه می ترسی ازصفرشروع کنی؟""تو مهندسی ،می دونی امتيازت چقدر بالاست؟"آدم اون ور عمله باشه بهتره تا...."وقتی بهشان می گويی" اين جا نمی گذارند حرف بزنی اماآن جا حرفی برای گفتن نداری" هاج وواج نگاه ات می کنند و می گويند "حرف زدن چه فايده ای دارد؟!!!" بعد هم برای ات روضه می خوانند که درعوض پاي ات که به اون جا رسيد می توانی فلان ماشين کوفت وزهرمار را بخری،عيال مربوطه می تواند گيسو پريشان کند، می توانی روزروشن آشکارا شادخواری کنی و الی آخر" حالا تو هر چی بگو بابا من رانندگی بلد نيستم که ماشين بخرم!!! " فايده ندارد که ندارد.اگر هم ازکلمات قصار استفاده کنی بگی "چراغ ما در اين خانه می سوزد" اصلا معنای حرف ات را نمی فهمند!!.راستی تا يادم نرفته فراربی مغزها سبب می شود ازشمار مهمانی ها وشب نشينی های تهی مغزانه به ميزان چشم گيری کاسته شود وآدم از بسياری از مکالمه های تلفنی ملال آور خلاص می شود!!

4/06/2002
نگاه:خسته ومانده داشتم ازچهارراه شيخان می گذشتم که ديدم اش، دلخوربود از بی پروايی يکی ازاين جوان های زباله کاوی که موهای فيتله وارشان مايه ی غبطه ی بسياری از کم مويان و بی مويان است!!جوانک حق داشت آدم که ناچارباشد ازبام تاشام برای يافتن لقمه ی نانی ميان زباله ها پرسه بزند ديگر حوصله ی نصحيت شنيدن آن هم از نوع مذهبی اش رانخواهدداشت. به ويژه اگر نصحيت گو هم پيرزنی باشد نه ماهرويی دل ربا!!پيرزن لبخند پذيرای مرا که ديد پاکشان به سوی ام آمد.عينکی ذره بينی باقابی سياه وکلفت برچشم داشت. انگارعينک را با چادرسياه اش ست!!!کرده بود.رسيده نرسيده گفت"جوان سه چيزرااگررعايت کنی وبه ديگران ياد بدهی عاقبت به خير می شوی 1-نمازاول وقت 2-حجاب 3-ترجمه ی قرآن"صدای اش رسا بود وبی هيچ گونه لرزشی.انگارپيامبری باستانی است که دين اش را تبليغ می کند(راستی چراازميان زنان پيامبری مبعوث نشد؟؟لابدبه خاطرآن که مقام شامخ ايزد منان کجا ورابطه ی بی واسطه با ضعيفه های بی عقل کجا!!بگذريم).صدای پيرزن عزم راسخی رافرياد می زد که تنها می تواند ازايمان های کورکورانه سرچشمه بگيرد.مانده بودم مانند مخاطب قبلی اش دستی تکان بدهم که يعنی برو پی کارت يا آن که بگويم اي از نسل دايناسور های منقرض شده بی خود خسته می کنی خودت را.سرآخر تشکری کردم وراه ام را کشيدم ورفتم!!

4/03/2002
بر چشم بد لعنت: طبق يک نظر سنجی وزارت ارشاد از دانشجويان،دربين نويسندگان خارجی موثر بر قشردانشجو، پائولو کوئيلو در صدرقراردارد(7/6درصد) وپس از او دانيل استيل(6/2درصد) و ويل دورانت(8/1درصد) از پرطرف دارترين ها درميان دانشجويان هستند!!

نامه : دوستی به نام الف.سيامک از سوئد نامه ای فرستاده درواکنش به سخنانی که از کاسترو نوشتم. شما هم بخوانيد:
آقای کاستروغلط می کندازاين حرف ها می زند.من خودم به کوبارفته ام وبدبختی، فقروفحشاراکه درآن جاديدم باورنکردنی است.دروسط هاواناکه هستی ازتعجب نمی دونی چه بکنی.درعقب افتاده ترين شهرايران هم يک چنين افتضاحی را نمی توانی ببينی.خيلی ازآدم هايی که من باآن ها صحبت کردم ماه ها بود که گوشت نخورده بودند و می دانيد آن ها چه کاره بودند؟ مهندس،استاددانشگاه،پزشک،.....
درايران هنوزخيلی ها فکرمی کنند که کاستروآدم حسابی است.اصلا اين طورنيست.کسی که چهل سال است درقدرت نشسته وهيچ حزبی حق تشکيل نداردوبرادرش هم فرمانده ی ارتش است.ليبراليسم که برپايه ی اقتصادآزاد،احترام به فرد وآزادی های فردی بنا شده بهترين آلترناتيو موجودبرای دنيا است.چه برای ايران،چه برا ی کوبا وچه برای هرکشورديگر.

بازگشت به بالا