5/31/2005
الحاد هم الحاد قديم!!
"باورنداشتن به خدا را نبايد دست آويزی كرد برای ضديت سرسختانه با دين يا هوادارای ساده انديشانه ازدانش"
اين سخنان "ديلان اوانز "استاد روبات شناسی دانشگاه وست انگلند در بريستول است.
"اوانز"در مقاله ای كه برای نشريه ی گاردين لندن نوشته است بينش الحادی قديمی و به سبك "سده ی نوزدهم" انديشمندان سرشناسی چون "ريچارد داوكينز" و "جاناتان ميلر" را به باد ريش خند گرفته است و از الحادی نوين و تازه سخن به ميان آورده است كه "به دين ارج می گذارد، به دانش همچون ابزاری برای دست يافتن به هدف می نگرد و معنای زندگی را در هنر می جويد"
جان كلام اش اين است كه به دين نيز به چشم " گونه ای هنر" بايد نگريست و آدم بايد "كودك باشد كه آن را با واقعيت اشتباه بگيرد و واقعيت نداشتن اش را دستاويز مخالفت قرار دهد". ديدگاه" اوانز" با ديدگاه "مايكل ريوز" آمريكايی (فيلسوف علم) مو نمی زند كه در كتاب تازه اش،" نبرد تكامل- آفرينش" بخش بزرگی از گناه اوج گيری آفرينش گرايی در آمريكا (و همچنين تقلای فزاينده ی راستگرايان مذهبی برای حذف نظريه ی تكامل از برنامه های درسی و نشاندن نگرش جزمی " طراحی هوش مندانه" به جای آن) را به گردن دانشمندان می اندازد، دانشمندانی كه كوشيده اند با دين به رقابت برخيزند يا حتی دين را از ميدان به دركنند. اين دانشمند خودش از جرگه ی هواداران پر و پا قرص نظريه ی تكامل است و هيچگاه غول های مدرنی مانند "داوكينز" و ادوارد ويلسون" را به باد انتقاد نگرفته است."
برديدگاه " الحاد ملايم" اوانز كه در پی برقرار سازی آتش بس ميان نگرش های دينی و غيردينی جهان است به آسانی می توان خط بطلان كشيد.
چنين آتش بسی تنها در صورتی می تواند كارساز باشد كه دوسويه باشد. ...ادامه
5/30/2005
همه فن حريف چون خلبان هاي صدراسلام!!
داشتيم ازكنارپوسترتبليغاتي مكش مرگ ما ي جناب قاليباف رد مي شديم.همان كه كنارطياره ايستاده است(نمي دانم جناب ايشان وقتي كه امام راحل داشت براي خلبانان سخن راني مي كرد وخطاب به خلبانان گفته بود:شما خلبان هاي عزيز بايدمانند خلبان هاي صدراسلام باشيد!!حضورداشتندكه سخنان گهرباراوشان فيض ببرند يانه؟!!).بامدادك هواپيما را كه ديدپرسيد:اين كيه؟!!
گفتم: جناب خالي باف!!
پرسيد: خالي باف يعني همان خالي بند؟!!
گفتم :عاقلان دانند!!
اين يكي را نفهميد.زيرچشمي نگاهم كردو
پرسيد: چتربازي هم بلده ؟!!
گفتم :چه جورهم!!!
بيانيه‌ی کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ برای آزادی فوری و بدون قيد و شرط اکبر گنجی
اکبر گنجی روزنامه‌نگار ایرانی از دوم ارديبهشت 1379 تا کنون در زندان بسر می‌برد. گنجي به ناروا و به خاطر افشای بخشی از رازهای مگوی قتل‌های زنجيره‌‌ای و نقش مقامات بالای جمهوری اسلامی در اين قتل‌ها دربند است. گنجی در اعتراض به شرايط بد زندان و دسترسی نداشتن به خدمات درمانی در بيرون از زندان دست به اعتصاب غذای نامحدود زده است. وضعيت جسمی گنجي که طی بيش از پنج سال زندان به وخامت گراييده است بسيار نگران كننده است تمام اعضای کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ و ساير وب‌لاگ‌نويسان رابه اعتراض منظم و سازمان‌ يافته برای آزادی اکبر گنجی فرا می‌خوانيم و هم‌گام با سازمان گزارش‌گران بدون مرز و ساير نهادهای مدافع آزادی بيان، آزادی بی‌قيد و شرط وبی‌درنگ اکبر گنجی را خواستاريم. به مقامات جمهوری اسلامی نيزهشدار می‌دهيم مسئول مستقيم هرگونه اتفاق ناگواری هستند که برای اين روزنامه‌نگار و ساير روزنامه‌نگاران و زندانيان سياسی رخ دهد.آزادی بيان بنيادی‌ترين حق انسان‌ها است در دفاع از اکبر گنجی اين حق بنيادی را مطالبه کنيم.
شورای دبيران کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ
5/29/2005
چه آسوده اند اين فرنگيان!!!
ازخيلي بچگي كوشيده ام بي پرده سخن گفتن را آزمايش كنم!!كارآساني نيست آن هم درفرهنگي كه ازسرتاپاي اش تابووخط قرمز مي بارد!!نه آن كه بي شرم بوده باشم!! نه !!گاهي خودنيزازبي پرده گويي هاي خودم درته دلم شرمگين مي شدم اما همچنان دست پنجه نرم كردن با اين چالش برايم وسوسه كننده بود وهست!!!دودسته حرف كه پيش مادرم از دهانم بيرون مي آمد بي درنگ مي گفت نمي دانم توي آن دانشگاه خراب شده چه يادتان مي دهند!!
يكي وقتي كه بي محابا درباره ي مقدسات سخن مي راندم !!!يكي هم هنگامي كه حدومرزهاي جنسي را درگفتارجرواجر مي كردم!!!بيشتربا واكنش زنان روبروبوده ام وكم ترباواكنش مردان!!درروزگارسرجواني مادرووخواهرسردمدارشگفت زدگي از بي پرده گويي هايم بودند واينك عيالات متحده!!!
حالا چرا دراين باره سرمنبررفتم؟!!!چندروزپيش مقاله اي مي خواندم ازحضرت نورمن ميلر دامت بركاته درباره مشكل مندي سارتربا اوسا كريم!!اصل مقاله دروبگاه نشريه ي نيشن چاپ شده است!!پربدنيست!!پيش درآمدنورمن ميلر را كه خواندم حسابي جا خوردم!!حضرت ميلرمعتقد است كه تمام مشكلات سارترازاين جا ناشي مي شودكه بيش از اندازه به هايدگربهاداده است.سپس دريك جمله هايدگرراوصف مي كندوهمين توصيف است كه مرا چارشاخ كرد!!!جناب ايشان فلسفه را به كون تشبيه مي كندويك كپل آن رابودن وكپل ديگرآن راشدن نام گذاري مي كند!!سرآخر هم مي گويدهايدگردرسراسر عمرش درچاك ميان اين دوكپل سرگردان بوده است وپرسه مي زده است!!!
5/28/2005
مكافات روزنامه خريدن!!
يكي از دردسرهاي خودرومندي اين است كه پدرآدم درمي آيد تا روزنامه بخردخريدن فهرست كالاهاي عيال از كاهووماست پرچرب بگيرتاسيب زميني وپيازكه جاي خوددارد!!خودرورايك روزدرميان مي برم اداره تا خوشي هاي گذشته ازيادم نرود.چه كيفي دارد خوش خوشك قدم زدن تا دكه روزنامه فروشي وكنج صندلي تاكسي يا اتوبوس لم دادن و خوش خوشك روزنامه خواني ورسيدن به اداره!!!نه بايد ششدانگ حواس ات به موتورسواران گرامي باشد ونه به عابران كه سربه هوايي براي يك ثانيه اشان كفايت مي كند!!روزهايي كه باخودروراهي اداره مي شوم دراكثرمواقع نمي توانم روزنامه بخرم چون جاي توقف پيداكردن كارحضرت فيل است.ناچاروقتي به خانه رسيدم پياده مي روم سراغ روزنامه وسفارش هاي عيال.چندروزپيش هم همين كارراكردم .نمي دانم اين مرتيكه بامدادك از كجا پيداي اش شدوپابه پاي ما راه افتاد.مرتيكه تازگي ها نمي گذارددستش را هم بگيري!!رسيديم به سقاخانه چه عرض كنم سوراخي كه سرخيابان توي ديواركنده اند وملت بي كارتوي اش شمع روشن مي كنند.دوتا خانم شيك پوش(نه اين كه فكركنيدژنده پوشان اين كاره نيستند!!) ايستاده بودندوداشتندبه بچه هاي شان شمع مي دادندكه بگذارنددرون سقاخانه!!بامدادك تا اين ماجرا را ديد رو به من كرد وگفت:دارند چي كارمي كنند؟روزتولدشونه؟
گفتم : نه پسرم به اين كارها مي گويند خرافات!!!
بلندبلندگفتم كه خانم هاي شيك پوش بشنوند!!
يكي شان چپ چپ سرتاپايم را عاقل اندرسفيه وراندازكرد!!وآن ديگري گفت:آقا اين حرف ها چيه يادطفل معصوم مي دهيد؟!!
گفتم:مثل همان شمع ها است كه دست طفل معصوم مي دهيد!!
داشتندغرغر مي كردند كه ازكنارشان ردشديم ورفتيم آن سوي خيابان.
روي بساط دكه خبري از روزنامه ي اقبال نبودازصاحب دكه پرسيدم: اقبال تمام شد؟!!
با لهجه ي غليظ آذري گفت:آره تمام شد!!
ازروزنامه ي شرق دوسه تايي مانده بود.يكي را برداشتم.روزنامه فروش نگاهي به روزنامه انداخت وگفت:اين را كه مي دانم دست چپيه!!ايقبال هم دست چپيه؟!!
اندكي جا خوردم.سري تكان دادم كه يعني بله!!حوصله چانه زدن نداشتم!!
دوباره پرسيد:هموطن چطور؟اون هم دست چپيه؟
گفتم : نه!! دست راستيه!!
گفت: دست چپي ها روي مي ذارم جلوي چشم همه ببينند!!اما اين دست راستي هاي پدرسوخته را مي ذارم آن ته ته ها تا كسي نبيندشان!!!
برگشتني بامدادك پرسيد: پدرسوخته چيه؟
مانده بودم جواب اين مرتيكه را چي بدهم!!!
5/25/2005

توالت نويسي كارمندي
به خدمت سربازي كه رفته بودم وبراي مام ميهن آريايي اسلامي وقتم را آتش مي زدم يكي از سرگرمي هايم يادداشت برداري از ديوارنوشته هاي توالت هاي پادگان بود.آخري ها حتي نقاشي ها را هم توي دفترم ثبت مي كردم.هنوزهم آن دفترچه را دارم.اين باركه فرستاده بودندم ماموريت دوباره به ياد ايام جواني خوب به ديوارنوشته ها دقيق شدم!!دركل مي توان گفت كه سربازها از كارمندان بي تربيت تر تشريف دارند.برخي از نوشته هاي كارمندان گرامي رانوشتم:
نابودبادخايه مالان حكومت آخوندي
محل كشيدن حشيش وموادديگر
مرگ برآخوندهاي كوس كش
مرگ براسلامي نماهاي گرگ سيرت گوسفند چهره
البته برادران ذوب درولايت هم بي كارننشسته بودند وپاسخ كارمندان ضدانقلاب را داده بودند:
مرگ برسلطنت طلب بدبخت
مرگ برضدانقلاب (منافق،توده اي....)
جالب اين جا است كه اين دوگروه از ابزارهاي متفاوتي هم براي توالت نويسي استفاده كرده بودند.ضدانقلابيون به روش حكاكي متوسل شده بودند ودست برادران ذوب درولايت را ازپاك كردن شعارها كوتاه كرده بودند.برادران ذوب درولايت هم به ماژيك هاي اداره متوسل شده بودند(بيت المال = بيت الحال!!)
آخرين روزي كه مي آمدم شعارجديدي خطاب به اصلاح طلبان برديوارحك شده بود:
اي اصلاح طلبان بي عرضه اگرجرات داريد برينيد به حكم حكومتي آقا!!!!
5/23/2005
عشق خودرو
ارثي بودن خيلي از ويژگي ها را شنيده بوديم غيرازارثي بودن خودروشيفتگي را !!!برادرزن جان گرامي ازآن عشق ماشين هايي است كه كم تر ديده بودم.باورتان نمي شود داريم يك فيلم جدي نگاه مي كنيم ناگهان مي گويد اين پژو را مي بيني آخرين مدل است وهنوزبه ايران نيامده است.براي برادرزن جان شخصيت اصلي هرفيلمي انگارخودروهاي آن فيلم اند!!!
ازقديم گفته اند حلال زاده به دايي خودش مي رود!!حالا حكايت اين مرتيكه بامدادك است كه ازهم اكنون پاي درجاي پاي خان دايي گرامي گذاشته است!!باورتان نمي شود؟
ديروزعيال داشت بامدادك را تهديد مي كردكه تنهايي به كوچه نرود:
عيال: بامدادك جان اگرتنها بري توي كوچه بچه دزدها مي گيرنت مي اندازنت توي ماشين ومي برنت!!
بامدادك: ماشين شون چيه؟!!!
عيال به زورجلوي خنده اش را گرفت وگفت: پيكان!!بامدادك: چه رنگيه؟!! بژ نقره اي؟؟
5/21/2005
نمایشگاه کتاب امسال
امثال هم سعادتی دست داد تا سری به نمایشگاه کتاب بزنیم اما چه سرزدنی که حسابی پدردرآوربود!!نخستین حماقتی که مرتکب شدیم این بودکه به شیوه ی رایج درمیهن آریایی اسلامی دردقیقه ی نود به نمایشگاه تشریف فرما شدیم که پرواضح است سایرهم میهنان گرامی نیزهمین کاررا می کنندوآن بلایی به سرآدم می آید که نباید بیاید!!یعنی دست وپا زدن دراقیانوس خروشان مشتاقان کتاب!!دومین حماقت ازاولی هم بدتربود!!خودرومندی کاردست مان داد. به سرمان زدبرای نخستین باربا مرکب فلزی خودمان راهی نمایشگاه شویم!!دورازجان به این می گوینداوج حماقت!!!نشان به آن نشان که پس از یک ساعت رانندگی دربزرگراه شهیدپارک وی وگوش دادن یک نیمه ی کامل از بازی صنعت نفت آبادان ویادم نمی آید چه تیم دیگری به داخل نمایشگاه که راه یافتم توفقگاه خالی نصیبم نشدكه نشد.ناچارسرالاغ را کج کردم ودست ازپادرازترخودرورا بردم توی خیابان ولی عصرزیرچنارتنومندی گذاشتم وبازهم دست ازپادرازترپیاده برگشتم به نمایشگاه!!دوساعت بیشتروقت نداشتم.سرتیررفتم سراغ ناشرهایی که دوست شان می دارم.فهرست کتاب ها ی جدیدشان را گرفتم وآن هایی را که می خواستم برداشتم.برای این مرتیکه بامدادک هم چهارتا کتاب خریدم.یک کتاب هم برای همشیره ی گرامی خریدم (آخرین رمان فریبا وفی : رویای تبت)برگشتنی تابرسم به خودروی مربوطه حسابی از کت وکول افتادم!!
به هرحال هرچه بود گذشت!!!کتاب هایی که خریدم این هااست:
* سپیده دم ایرانی( امیرحسن چهل تن – انتشارات نگاه)
* چندگفتاردرباره ی توتالیتاریسم(داستایوسکی، نچایف، میلوش ، کوندرا و کولاکوفسکی ، برگردان: عباس میلانی- انتشارات اختران)
* دولت وجامعه ی مدنی( آنتونیو گرامشی، برگردان: عباس میلانی- انتشارات اختران)
* سارترکه می نوشت(بابک احمدی- نشرمرکز)
* جدال علم وفلسفه دراندیشه ی مارکس(نادرانتخابی- انتشارات هرمس)
* یک مهمانی یک رقص(آیزاک باشویس سینگر،برگردان: مژده دقیقی- انتشارات نیلوفر)
* مرگ قسطی(لویی فردینان سلین،برگردان: مهدی سحابی- نشرمرکز)
* باغبان جهنم (شمس لنگرودی- انتشارات آهنگ دیگر)
5/16/2005
درفراق اوسا كريم
من آمدم منافق ها!!!(با لهجه ي پرملات گيلكي بخوانيد)اين اصطلاح را ازحجت الاسلام والمسلمين حاج آقا احسان بخش دامن اضافه تو،امام جمعه رشت كش رفته ام كه نوربه قبرش بباردچون يكي ازعاملان حلال شدن اوزون برون بود(نه اين كه وقتي حرام بود نمي خورديم!!!).جناب ايشان را تروركرده بودندوپس ازآن كه چندين ماه وشايد هم چندين سال دربيمارستان بستري بودسرانجام پزشكان توانستندراست وريست اش كنندوبرگشت سرشغل امام جمعه گري خودش.درنخستين جلسه نمازجمعه وپس ازآن غيبت طولاني همين كه پشت ميكروفون قرارگرفت فرياد زد منافق ها من آمدم!!!حالا حكايت ما است !!انگاراوساكريم بيزارازديدن قيافه حقيراست وما را به اين زودي ها نمي طلبد!!ديروزعكس ها و نتايج تمام آزمايش ها را برديم پيش پزشك پيرمردخودمان.سرآخرفهميديم كه هيچ مرگي هم نداريم.سل هم نداريم(حيف شد!! سل داشته باشي احساس چخوف وارگي مي كني!!).
اين پزشك پيرما هم آدم بامزه اي است وقتي تمام عكس ها وآزمايش ها را ديدگفت بيرون كه مي روي سرت را مسواك بزن!!!اولش گمان كردم به خاطرسيرفراواني كه جمعه خورده بودم مي خواسته بگويد دندانت را مسواك بزن!!با تعجب پرسيدم :بله؟
دماغ اش را چين داد وگفت ببخشيد منظورم اين بود كه بعد ازحمام سرتان را حسابي خشك كنيدوبعدبرويد بيرون!!!
امان ازدست پيري!!اين جمله چه ربطي به آن جمله داشت!!
اين چندروزحسابي از كاروزندگي افتاده ايم!!نمي دانم ماموريت را چه كسي اختراع كرده است اما هركه بوده خدابراي اش نسازد!!!
دستاورداين ماموريت دوعددجوك فرداعلي هم بوده است كه بي مزگي اشان را به بزرگي خودتان ببخشيد!!!
جوك 1
ازيكي ازهمشهريان مي پرسند چرا خامه را با ني مي خوري
مي گويد: مي خواهم خامنه اي بشوم!!

جوك 2
روايتي پسا مدرن از داستان ابراهيم واسماعيل:
اوساكريم به ابراهيم مي گويدمي خواهيم امتحان ات كنيم ابي جان!!اگرراست مي گويي ودل وجانت با ما است بروپسرت را سرببر!!
ابراهيم كه ذوب درعشق بي كران به اوسا كريم بود بي درنگ قمه اي برداشت ورفت سراغ اسماعيل بيچاره.همين كه قمه را گذاشت روي گردن اسماعيل ناگهان اوسا كريم ازپشت ابرها فرياد برآورد: دست نگه دارابي جان تودربرابر دوربين مخفي ايستاده اي!!!لبخند بزن با وفا!!!
روايت پسا ماركسيستي: ابي جان ايل وتبارچوپاني داشته است وداستان قرباني را سرهم كرده است تا تقاضا براي گوسفندرا افزايش دهد!!!

پي نوشت : دراين مدت كه دكان را تخته كرده بوديم عالي جناب سرخ پوش هم پس از نازونوزهاي بسيارقدنم رنجه كردندوعرصه انتخابات را به نورقدوم پربركت شان منوركردند!!اين رويدادفرخنده را به تمامي مسلمانان جهان تبريك عرض مي نمايييم!!!
5/04/2005
زانوان پينه بسته ي من!!!!
سرفه ي خشكي چندماهي گريبان گيرحقيراست ودست بردارنيست.بارنخست رفتم پيش پزشك كهن سال وكراواتي اداره(اگرسن وسال كم تري داشت به ا ش مي گفتم خوب حال مي كني كراوات مي زني ها ناقلا!!يادت هست اوايل انقلاب شعارمي دادندكراوات ورافتادبه كون انترافتاد؟!!).يك مشت قرص وشربت برايم نوشت افاقه نكرد.درگام بعدي رفتيم سراغ پيرزني كه پزشك خانوادگي ايل وتبارعيال از1/1/1 تا الان بوده است.خيلي خوش خنده بود.موهاي اش را هم پركلاغي رنگ كرده بود.يك مشت قرص وشربت هم ايشان به خوردمان دادند كه افاقه نكرد.سرانجام رفتيم سراغ پزشك متخصصي درمحله ي خودمان.غيرازحق ويزيت 5000 تومني فرق ديگرش فزود.سرتان را دردنياورم امروزصبح كله ي سحرناشتا شال وكلاه كرديم رفتيم سراغ آزمايشگاه.نيم ساعتي درصف مانديم تا نوبت مان رسيد.حواله امان دادندبه جواني باروپوش سفيد تا خون مان را بگيرد.پيراهن جين آبي به تن داشت وسبيل بوري پشت لب.نشاندم روي صندلي وكشي را محكم بست به بازويم.ديدم پنج تا لوله درآورد بيرون.گفتم ديگه چي براي خودم مي مونه؟
خنديد.دفعه هاي پيش كه خون مي دادم چشم هايم را مي بستم تا حالم به هم نخورد.اين بارحماقت كردم وچشم ازسرنگ برنداشتم.نصف سرنگ پرنشده بود كه اللهي به اميدتو!!چشمهايم سياهي رفت.چنددقيقه بعدروي تخت كناراطاق چشم بازكردم.جوان سبيل بوربالاي سرم بود.گفت :چرانگفتي حالت بدمي شه؟!!تا روي تخت ازت خون بگيرم؟!!
جوان سبيل سياهي هم برايم شربت آبليمو آورد.خواستم بلندشوم كه سبيل بورگفت:بخواب آمپول آزمون هم بايد بزنم!!
وسط آرنجم سرنگي تزريق كردودورش را نقطه چين كرد.انگاربراي حساسيت سنجي است.
ازتخت كه پايين آمدم سبيل بورگفت:درون اين دايره نبايدآب بخورد.وضونگيرباتيمم نماز بخوان!!
اين را كه شنيدم حوش وحواسم حسابي آمد سرجاي اش!!
گفتم : ببخشيدبراي زانوهايم هم اگرپمادخوبي بدهيد ممنون مي شوم چون ازبس كه سجده رفته ام پينه بسته!!!
هاج وواج نگاهم كرد!!بعدهم زد زيرخنده!!خنده اش كه بندآمد گفت: گفتم شايد اهل نمازباشيد!!!
5/02/2005
چه سنگ پاي قزويني است روي بعضي كسان!!
خداهيچ بنده اي را دچاركارگل نكندكه بددردي است واين اوساكريم راه به راه نصيب اين حقيرسراپاتقصير مي كند!!!يكي نيست بگويدآدم ناحسابي همان قلم صدتايك غازكه براي خودت مي زدي چه بدي داشت كه خودت رااسيرسروكله زدن با حروف چين جماعت وصفحه بندان كرده اي!!!اين نرم افزارهاي صفحه بندي هم كه قندپارسي رابدهي دست شان فوري تبديل اش مي كنند به زهرپارسي!!من هنوزكه هنوزاست نتوانسته ام براي خرابكاري هاي گوناگون شان نموداري چيزي درست كنم!!پيش خودت گمان مي كني همين كه فرمول ها ودرصدها يا حروف خارجكي را مواظب باشي چپكي نشده باشند كارتمام است!!مطلب چاپ مي شود مي بيني هرچه عددنشان گرسال توي آن بوده است به ديارعدم روانه شده اند!!اين بيل گيتس بيچاره هرچه مي گويد دوزارتوي سفره اش بگذارندتا نرم افزارهاي خارجكي را براي مان به جامه ي پارسي شكرين بيارايد به خرج كسي نمي رود كه نمي رود.
خلاصه اين جوري ها است كه نويسنده جماعت هم حتي اگرمطب شان را خودشان روي نرم ديسك تحويل بدهندبازهم بعدازصفحه بندي وقبل ازچاپ دوست دارندنگاهي به جمال اش بياندازند!!اين هم يعني دوتا سه روزتاخيردرروندكار!!
حالاچرادارم سرتان را بااين لاطاعلات دردمي آورم؟!!چندي پيش يكي ازاين دكترهاي جوان مطلبي داده بود كه به زيورطبع درمجله ي وزين مان بياراييم وطبق معمول التماس دعا كه مباداقبل از صفحه بندي مطلب را به دستش نرسانيم!!مطلب صفحه بندي شده را گرفت وقرارشدفلان روزدرهمايش بهمان همديگرراببينيم و اصلاح شده اش را به دستم برگرداند.اين دكتركه مي گويم براي خودش يدوبيضايي دارد.بسيارخوش سيمااست.دختركش دختركش.خوش پوش. دردانشگاه هم كه درس مي دهد.ديگرچه مي خواهي؟؟مرگ مي خواهي برو گيلان. اين مقاله اي راهم كه داده بودبه همراه يكي ازدانشجويان اش نوشته بود.خانم نمي دونم چي چي.روزهمايش مقاله را آورد كلي خطخوردگي انداخته بودتوي مقاله!!ولي يكي از اين خط خوردگي هاي حسابي مراخجالت زده كرد!!!نمي دانم براي تان پيش آمده است كه كسي ديگري جلوي تان كارشرم آوري مي كند وبعد شما خجالت مي كشيد؟!!من كه خيلي اين جوري مي شوم!!جناب دكتردرصدرمقاله جلوي اسم خودش وخانم نمي دونم چي چي دوتا پيكان وارون كشيده بود كه يعني اسم خودش بالا بيايد واسم طرف پايين!!ازتعجب دهنم چندثانيه وامانده بود!!گمانم طرف فرصت يافت دندان هاي رديف پايين دهانم را بشمارد!!الان هم كه سرقلم (سرصفحه كليد؟!!) رفته ام حيرانم از اين همه پررويي برخي از بندگان خدا!!اميدوارم دست كم مقاله را خودش نوشته باشد نه آن دخترك بيچاره!!!مي دانيد كه درميهن آريايي اسلامي استادان محترم بسياري هستندكه به اين طريق كتاب ها ساخته اندومي سازند.بازهم خداپدراين يكي را بيامرزد كه به مقاله اي بسنده كرده است!!(اين جوركتاب ها فراوان براي ويرايش زيردستم آمده است. هم اكنون يكي را دردست دارم!!اگرخداعمري باقي گذاشت ازاين كتاب سازي ها هم براي تان خواهم نوشت!!!)
5/01/2005
روزجهاني كارگرگرامي باد
جاي سپاس گزاري است كه سران ميهن آريايي اسلامي به صرافت نيافته اند تا براي روزكارگرهم روزي اسلامي دست وپا كنند. مثلاروزي را كه فلان پيشواي ديني خيلي درباغ مباركه بيل زده است بكنندروزكارگر!!مثل روزدوگانه ي زن درميهن آريايي اسلامي كه بيچاره مردان درهردوروزبايددست به جيب بشوند!!لابدحكمتي بوده است كه ازخيرروزكارگرگذشته اند.شايددردم ودستگاه دين مداران كارگري به هم نمي آمده است.الله اعلم!!!
اما گويا درينگه ي دنيا چنين بلايي سرروزكارگرآمده است!!به حق چيزهاي نشنيده!!جالب اين جا است كه ايالات متحده ي آمريكاازخاستگاه هاي روزجهاني كارگرهم است!!!لابد مي دانيدبه خاطركشتاركارگران درشيكاگواين روزراروزكارگرنام نهادند.اما انگارسردمداران ينگه ي دنياتوانسته اندروزكارگررا به روزي درماه سپتامبرترانسفر(به قول فوتبالي هاي ميهن آريايي اسلامي) بدهند!!بسياري از كارگران ينگه ي دنيا هم ازتاريخچه ي روزجهاني كارگرخبرندارندوگمان مي كنندهديه اي است ازسوي كارفرمايان (به قول امروزي ها كارآفرينان) ودولت جليل القدر. به هرحال كارگران آمريكايي روزسپتامبري رابه شادخواري صرف مي كنندنه روزماه مه را!!!

بازگشت به بالا