7/30/2005
اي انسان ها!!
نمي دانم فيلم سينمايي تايتانيك راديده ايد يا نه؟اين نسخه ي هاليودي تازه را نمي گويم.نسخه ي سياه وسفيدي را مي گويم كه به گمانم توليد بي بي سي باشد.درآن فيلم هنگامي كه همگان يورش مي آورندتا باقايق هاي كوچك جان خودرانجات دهنداعضاي گروه نوازنده اي نيزكه جزوسرنشينان كشتي بودندازجاي شان تكان نمي خورند.هم شمارقايق هاي نجات اندك بودوبه همه نمي رسيدوهم انگارخوشش شان نمي آمدكه با حرص زدن همگاني گيرم براي رهايي ازمرگ همراه شوند.براي همين سازهاي شان رادرآوردندوشروع كردند به نواختن تاهنگامي كه همراه كشتي درژرفاي آب فرورفتند.حالاچراياداين داستان افتادم.براي تان مي گويم .يكي ازهمكاران چندشب پيش رفته بودعروسي يكي ازخرپول هاي پايتخت ميهن آريايي اسلامي.ماجرايي را كه آن جا ديده بودبرايم تعريف كرد.ماجرايي تكان دهنده كه مرا به يادماجراي كشتي تايتانيك انداخت!!مي گفت عروسي درباغي سرسبزبااستخري درميان برگزارشد.پدرداماديا نمي دانم عروس طبق رسم ميهن آريايي اسلامي شروع مي كند به سكه افشاني!!اما نه سكه هاي دوزاري پنزاري خودمان بلكه سكه هاي طلا!!ربع ونيمه وتمام.خميني نشان.بهارآزادي.جناب ايشان ذوق ديگري هم به خرج دادوسكه هارابه درون استخرافشاند!!!خردوكلان، پيروجوان خودشان را به درون استخرانداختنددرپي به دست آوردن سكه اي. همكارم مي گفت!!خانم هاي هزارقلم آرايش كرده.آقايان اتوكشيده. جاي شكرش باقي است كه آب استخرگودنبوده است. پدرداماديا نمي دانم عروس هم درتمام اين مدت كناراستخربه خنده ايستاده بوده است وبه خودمي پيچيده است!!البته به فيلم برداران هم دستورداده بودازاين صحراي محشرفيلم بردارند!!!
همكارم كه اين داستان راتعريف كرد حالم بدشدبي اختياريادماجراي تايتانيك افتادم.آن هايي كه درون استخرپريده بودندخواه سكه اي گيرشان آمده باشدخواه نه ،باآن لباس هاي خيس تاپايان عروسي چگونه سركردند؟اين قسمت ماجراازهمه تكان دهنده تراست!!شلوارهاي اتوكشيده ي خيس!!دامن هاي خيس!!
7/27/2005
حقيقت نزدهيچ كس نيست!!
نسبي گرايي پسندروزاست وباهيچ كس نمي تواني دوكلمه اختلاط كني تا مي خواهي سخني بگويي فوري مي گويدواقعيت وحقيقت يعني كشك ودرنتيجه هرحرفي هم بخواهي بگويي كشك است!!آدم به همان اندازه كه گه گيجه مي گيردخشمگين هم مي شود!!
يكي از همكاران اداره ي خودمان هم به شدت دچاراين بيماري شده است وباكساني هم نشست وبرخاست مي كندبه اين بيماري اش دامن مي زنند!!(البته به غيرازخودم!!)سركلاس يكي از روشنفكران بهداشتي مي رودپديدارشناسي هگل مي خواند!!به من هم گفته بودباهم برويم ولي من گفتم استادتان فارسي بلدنيست حرف بزند!!ازسطح سوات من بالاتراست!!فارگليسي به مزاجم نمي سازد!!!
گفت: اگركاپيتال ماركس بودباكله مي آمدي!!سوسياليست كثافت!!!
شش هفت ماهي مي شودكه درمكتب استادپديدارشناسي هگل مي خواندوپدرما را درآورده است!!بعدازظهري كه كلاس داردفرداصبح اش دراداره داستان داريم!!پريروز مي گفت آن ماركس تان هم ازكون هگل مي خورد!!!
اين همكارما به شدت منكرهرگونه واقعيتي است ومن هم هرازگاهي كه سرحال باشم بخواهم اندكي پاسخ اش را بدهم درهمان گام نخست گيرمي كنم!!
سرداستان انتخابات هم جناب ايشان راي نداداما تحليل اش اين بودكه فرقي نمي كندچه كسي باشدوتحريميان هم مخ شان تاب دارد!!وقتي كه امضاء استادهگل شناس اش را پاي بيانيه ي دفاع از عالي جناب سرخ پوش نشان اش دادم خيلي جا خورد!!به شوخي گفتم: ناراحت نشودست برقضارفتارش درحوزه ي سياست هگلي هگلي بود!!!پاسخي ندادحسابي توي ذوق اش خورده بود!!مي گفت مي روم ازخودش مي پرسم!!جرات نكردمستقيم بپرسدوبه صورت ناشناس براي جناب استادنامه ي الكترونيكي فرستادواستادهم هم كس شعرهايي را كه روشنفكران هوادارعالي جناب سرخ پوش مي بافندتحويل اش داد!!حالا ديگرصددرصدمطمئن شده است كه هيچ واقعيت وحقيقتي وجودندارد!!همه درست مي گويندوبه تعدادآدم ها حقيقت داريم
7/24/2005
"خميني" يا "زورو"
اين مرتيكه بامدادك نمي دانم چرابه همه ي آخوندها مي گويد خميني.لابدآن سيداولادپيغمبرراعصاره تمام عمامه به سرها مي پندارد.الله اعلم.ديروزباهم رفته بوديم بيرون كمي قدم بزنيم.مرتيكه راديگردرون خانه نمي شودنگه داشت.همه ماراترسانده بودندكه باآمدن بارانك بايدهواي حسادت هاي اين مرتيكه را داشته باشيم اما طرف به هيچ وجه گام درراه حسادت نگذاشت ازهمان آغازبارانك را خانوم خانوما ناميد وحرف هاي گنده ترازدهان صادركرد."اوخي ازتنهايي درآمدم" وازاين حرف ها.ولي انگارشست اش خبردارشده بودكه ماناچاريم دردوجبهه نبردكنيم وآتش توپخانه را چندبرابر كرده است!!تخم جن به تمام معنا شده است.هردم بايد ببرمش بيرون قدمي بزنيم تا عيال وبارانك نفسي تازه كنند!!
ازجلوي مكانيكي ردشده بوديم كه ديدم آخوندميانه بالايي با عمامه ي سياه وعباي پوست پيازي سياه ازروبرو مي آيد.انگشتان بامدادك را فشاردادم وگفتم" اين كيه داره مياد؟!!"
همان گونه كه پيش بيني مي كردم گفت:خميني!!
گفتم: مطمئني؟!!خوب نگاه كن!!"زورو" نيست؟
ازپشت به عباي مواج آخوندبي نوا نگاهي انداخت وگفت: يادت مي آد كوچولو بودم اين قدري(انگشت اشاره وشست را به هم چسباندوآوردبالا) بودم برام سي دي "زورو" خريده بودي؟
گفتم : آره!!خوب كه چي!! تو پرتش كردي روي سراميك كف آشپزخانه !!فاتحه!!
پرسيد: فاتحه ديگه چيه؟!!
گفتم : يه چيز تو مايه ي اذان!!
اذان را مي شناسد!!
كمي فكركرد وپرسيد: سي دي " زورو" برام مي خري؟!!
گفتم: باشه !!مي خرم!!!
7/23/2005
پمب گذاران اسلامي
انگاردوباره دست اوساكريم ازآستين عاشقان الله بيرون آمدو باغرش بمب هاي ذوب شدگان درعشق الهي پايتخت دولت فخيمه ي انگلستان را لرزاند!!جزيره نشينان انگلستان دوباره يك مثقال ازرعب ووحشتي راچشيدندكه مردم بيچاره ي عراق هرروزخرواربايدفروبدهند!!
بورژوازي اسلامي انگلستان بيانيه صادرمي كندكه اسلام را انگشت شماري تندروبه گروگان گرفته اندومسلمانان مسئول افراط كاري هاي آن يك مشت تندرونيستند!!راست هم مي گويندمسلمانان به ويژه مسلمانان مرفه انشاالله تعالي كه مسئول چنين كشتارهايي نيستنداما اسلام چطور؟اسلام عزيزهم مسئول نيست؟!!
موضوع مال امروزوديروزنيست تاريخ تمامي دين ها ازيهوديت ومسحيت بگيرتا آيين بودايي واسلام عزيزآكنده ازخشونت وكشت وكشتاراست!!!حقيقت محض انگاشتن هرآن چه دركتاب هايي متعلق به شونصد سال پيش آمده است چه دست آوردي جزاين مي تواند داشته باشد!!آدم سوزي هاي مسحيت وجهادهاي خون باراسلام عزيزراهيچ گاه نمي توان فراموش كرد!!كوتاه آمدن دربرابرنابخردي هاي آشكارولي لي به لالاي باورهاي مضحك گذاشتن دست آوردي جزپنجول كشيدن مذهب به چهره ي انسانيت درسراسرجهان نداشته است!!اكنون بيش ازهرزماني آشكارشده است كه دين را بايدبه كنج حوزه ي خصوصي پس راند!!!بانهادي كه براي همه ي پرسش ها پاسخ ازپيش آماده داشته باشد،حقيقت رافقط نزدخودمي پنداردوتنهاراه خوشبختي را راه خود، راه مماشات درپيش گرفتن اشتباهي مرگ باراست!!
دراين ميان برخوردمليح چپ افراطي بابمب گذاران مذهبي از همه خنده دارتراست ويادآوربرخوردروادارانه ي چپ ايراني بامذهبيون درسال هاي آغازين انقلاب. چپ ايراني، امام راحل راضدامپرياليست وضدامريكايي مي انگاشت چپ افراطي درسراسرجهان نيزمذهبيون بمب گذار راضدامپرياليست وضدامريكايي مي انگارد.چپ ايراني ضديت امام راحل وداردسته اش با دمكراسي وآزادي زنان وهزاران موضوع بنيادي ديگررازيرسبيلي ردكردچپ افراطي نيزهمين اشتباه راهم اكنون درباره مذهبيون بمب گذاركنوني مرتكب مي شود!!پشت پازدن چپ به ميراث سكولاريستي اش همواره ازاشتباهات مهلك اين جريان بوده است!! راندن مذهب به كنج خلوت حوزه ي خصوصي گريزناپذيراست!!
7/20/2005
پاپ جان بي خيال شو!!
انگارجلدنمي دونم چندم هري پاترهم انتشاريافته است!!چندروزپيش داشتم روزنامه ي وزين شرق
راورق مي زدم(شرقي كه بعدازحماسه ي انتخابات اخيروزين تر هم شده است بالاخره روزنامه اي كه چندصباحي به شدت به قول مجريان صداوسيما هاشمي نامه شده باشدلياقت وزين ترشدن رادارد!!) كه اين مرتيكه بامدادك خودش را پرت كردوسط روزنامه ي وزين شرق ونعره زد هري پاتر!!هري پاتر!!!(نعره زدن همان وازخواب پريدن بارانك همان!!)انگشت گذاشته بودروي عكسي كه ازجلدكتاب جديد هري پاتر درروزنامه وزين شرق چاپ شده بود.نگاه تعجب زده ام را كه ديدگفت: سي دي شو دارم!!!
گفتم : اون فيلم اش بوداين كتابه عزيزدل برادر!!
گفت: سي دي اينو هم برام بگير!!
خبري چاپ كتاب جديد هري پاتر راكه ديدم داغم تازه شد!!چرابايدرهبرمسيحيان جهان منتقدآثارادبي باشدورهبرمسلمانان اين گونه نباشد؟!!جناب پاپ ، چي بوداسمش؟راتزينگركتاب جديدراانگاربه بادانتقادگرفته است.انگارجناب ايشان خيلي بي كارتشريف دارندودرجلدمنتقدادبي هم فرورفته اند!!آخركتاب داستاني كه براي كودكان نوشته شده است چه خطري مي تواند براي دين معظم مسيحيت داشته باشد!!خداوكيلي بچه ها خيلي هم ازداستان هري پاتر خوش شان هم مي آيد مثل همين مرتيكه بامدادك كه وقتي سي دي فيلم هري پاتررامي گذارد كلي حال مي كند!!!به نظرمن ازخواندن انجيل وسايركتاب هاي مقدس كه نمي خواهم آبروي شان را ببرم خيلي بهتراست!!!يكي هم برودبه اين پاپ بي نوابگويدبي خود انتقادنكن كه كتاب مربوطه را معروف ترهم مي كني!!!خداراشكردوران قرون وسطي به سرآمده است وگرنه بعيدنبودحضرت ايشان براي هري پاتر هم كتاب سوزي وسي دي سوزي جانانه اي راه بياندازد!!!
7/18/2005
ساندويچ براي اوسا كريم!!
بارديگردست پرتوان اوساكريم از آستين چندتن از ذوب شدگان مخلص بيرون زدوشماري از كفاررادرشهرلندن به خاك خون كشيد!!خبربيات است؟ نه خير!!شيرين كاري هاي سربازان اوساكريم بيات ناپذيراست!!هرگزوحاشا!!
درداستان بمب گذاري لندن دوچيزمايه ي تاسف اين حقيرسرپاتقصيرشد.نخست آن كه چرا اين بمب گذاري ها با وقت معاينه پزشكي يكي از حضرات دامن اضافه توي ميهن آريايي اسلامي درلندن همزمان نشد!!اين جوري هم آن حضرت دامن اضافه تو به لقاالله پرتاب مي شدودرآغوش حوريان ريزودرشت بهشت آرام مي گرفت(البته اگرتاكنون نسل حوريان بهشتي رابيماري ايدزبرنداشته باشد!!) وهم ما به نوايي مي رسيديم درنخستين گام ،از سه روزتعطيلي شيرين بابت عزاي عمومي براي آن سفركرده برخوردارمي شديم وبه كارهاي عقب افتاده مي رسيديم.خداراچه ديده ايدشايد هم دامن اضافه توي به لقاالله پرتاب شده ازكله گنده هاي شان مي بودوهرسال هم روزارتحال ملكوتي اش را تعطيل مي كردندكه اين جوري مي شد نورعلي نور!!(تصورش را بكنيد كه استاد تمساحي يا عاليجناب سرخ پوشي چيزي براي درمان بيماري قندخوني چيزي به لندن رفته بودوبه لقاالله پرتاب شده بود چي مي شد!!!)
نكته ي دومي كه مايه ي تاسف اين حقيرسراپاتقصير شدايجادتنگنادرشبكه هاي تلفن همراه لندن بود!!دلم كباب شد براي لندني هاي بي نوا!!براي نخستين باردرعمرشريف شان مجبورشدند براي تماس گرفتن با عزيزان شان انگشت رنجه كنند وچندبارشماره گيري كنند!!به هرحال خداوندباري تعالي هردردي كه به بندگان اش مي دهددرمان اش را هم مي دهد.جاي نگراني نيست.براي جلوگيري از لطمه خوردگي روحي ونوميدي معنوي ناشي از چندبارشماره گيري براي برقراري تماس با مخاطب مي توان لندني هاي همراه بازرامدتي براي درمان روحي به ميهن آريايي اسلامي فرستاد.اين حضرات به ويژه اگردرتجمعي پجمعي روبرودانشگاه تهران شركت كنند وببيند كه تلفن همراه اشان بالكل ازكارافتاده است پوست شان كلفت مي شودودرنهايت آسودگي مي توانند به لندن برگردندوبراي انفجارهاي بعدي هيچ غمي به خاطرراه ندهند!!
نكته ي جالب درانفجارهاي لندن ردگيري مرتكبين بوددرواقع سربازان گمنام مسيح درلندن مانند سربازان گمنام امام زمان درميهن آريايي اسلامي خودمان ثابت كردن كه پشيدن جنبه اي ( جنبيدن پشه اي؟) روي خس وخاشاك لندن هم ازنظرشان دورنمي ماند وهيچي نشده فيلم بمب گذاران مربوطه را هم پيداكرده اند!!عكس يكي ازاين بمب گذاران مايه حيرت وانگشت به دهاني حقير شد. جناب بمب گذاردرراه انجام وظيفه ي الهي چندساندويچ نيزبه همراه دارد!!آدمي كه مي خواهد خودش را به لقالله پرتاب كندساندويچ به چه كارش مي آيد؟!!به گمانم اوساكريم هوس ساندويچ كرده بودوبه اين بنده ي جان نثاردستورداده بود چندساندويچ با نان اضافي هم همراهش بياورد!!مي گوييد ساندويچ ها هم درانفجارها پودرشده اند!!!بايد بگويم كدوازچشم تان پنهان مانده است!!خدايي كه مي تواند درروزرستاخيزيكايك انسان هايي را كه جسم شان به خاك تبديل شده است به شكل نخست بازگرداندنمي تواندبا چندتا ساندويچ همبرگريا فلافل چنين كاررا انجام دهد؟البته كه مي تواند!!!
7/16/2005
فراخوان کانون وبلاگ نویسان ایران برای آزادی فوری احمد سراجی
طبق اطلاعات رسیده به کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ) احمدسراجی وبلاگ نویس که در سال 82 یک بار دستگیر شده و با وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شده بود صبح روز شانزدهم تیر ماه توسط مامورین وزارت اطلاعات از جلو منزلش به زندان تبریز برده شده و هم اکنون در زندان تبریز زندانی است.احمد سراجی از هنگام دستگیری در حال اعتصاب غذا به سر میبرد و وضع جسمانی وخیمی دارد. وی فعلا به بهداری زندان تبریز منتقل شده است.کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) از همه نهادها و سازمان های بین المللی تقاضا میکند به این دستگیری اعتراض کنند و برای آزادی احمد سراجی و نجات جان او اقدام فوری به عمل آورند.
کانون وبلاگ نویسان ایران-پن لاگ
اكبرگنجي:
من به جای آقای خامنه‌ای از دانشجویان، روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان، مراجع تقلید منزوی، خانواده‌ی مقتولین قتل‌های زنجیره ای، خانواده زهرا کاظمی و ... به خاطر هر آنچه در این سال‌ها بر آن‌ها رفته است پوزش می‌طلبم. من به جای آقای خامنه‌ای از خانواده زندانیان اعدام شده‌ی تابستان ١٣٦٧ در زندان‌های سراسر کشور به شدت عذرخواهی می‌کنم.
محموددولت آبادي:دربعدازظهرروزي پاييزي درسال1347 به اتفاق سياوش كسرايي وسعيدسلطانپورازخيابان صباپايين مي آمديم...من گفتم سعيدجان تو مي خواهي به خاطراين مردم خودت را به كشتن بدهي.من مي خواهم به خاطراين مردم زنده بمانم!مي خواهم استعدادهاي نهفته ي خودم را كه مي شناسم شكوفاكرده وكاربكنم.
بامدادك:اميدوارم هم پياله شدن با عالي جناب سرخ پوش آن استعدادهاي نهفته را به خوبي شكوفا كرده بوده باشد عزيزدل برادر!!!
بارانك: امثال سلطانپورعقده ي خودكشي داشتندتوخودشوناراحت نكن عزيزدل برادر!!!
7/13/2005
بازهم عمه ی بارانك و بامدادک
در راستای زدن مشت محکم به مواضع ضد فمینیستی اخوی (و نه همه ی مواضعش البته) من و چند تا از دوستام رفتیم تظاهرات ولی خداییش اهل تظاهر نبودیم. این گزارش را نوشتم و برای اخوی می فرستم تا دوزاریش بیفته.
اما ما دیروز بین ساعت 6 و 7 که از جلو دانشگاه عبور می کردیم دیدیم به طرز محسوسی از روزهای مشابه در ساعت های مشابه رفت و آمد بیشتر است و دستمان آمد که مثل ما زیادند کسانی که آمده اند ببینند چه تعداد می آیند. بعد که جلوتر رفتیم دیدیم خیر قضیه جدی تر از این حرف ها هست و یک تعدادی هم آمده اند که ببینند کی ها مي آیند و باز یک تعدادی هم آنجا هستند که نگذارند کسی آن جا بیاید و یک تعدادی آدم هم در خیابان فخر رازی و لابد خیابان های فرعی دیگر بودند که نمی دانم چرا لباس های آن ها مانند هم بود و نفهمیدم آن ها چرا آمده بودند. شاید به مجلس ختم دعوت داشتند. اما روبه روی پنجاه تومنی بزرگه و این طرف خیابان جمعیتی نزدیک به 100 نفر در پیاده رو ایستاده بودندو بی خودی تجمع ایجاد شده بود. فکر می کنم این ها آمده بودند که ما آن ها را بشماریم و یک عده ای هم آن ها را ببینند و یک عده ای هم نگذارند آن ها آن جا بایستند. بعد که از آن جا رد می شدی در سمت دانشگاه و از اول خیابان شانزده آذر تا جلو سینما کاپری سابق و بهمن فعلی و تا داخل پیچ میدان هم عده ي دیگری لب خیابان کنار دیوار صف بسته بودند که از عده ي اول بیشتر بودند و دویست و پنجاه نفری می شدند و هر کس بگوید تعداد ماموران از تعداد تجمع کنندگان بیشتر بود حتما ضد انقلاب است یا بلد نیست تعداد محاسبه کند و من فکر می کنم ماموران در اقلیت بودند( اما سازمان یافته بودند!) و از صحبت های گوشه و کنار خبردار شدم که گویا بعضی را هم نواخته اند. در مجموع و در دستگاه مختصات نماز جمعه تجمع باشکوهی بود و ده ها هزار نفر در آن شرکت داشتند. نکته ي مهم این که هر چه در قیافه ي تجمع کنندگان (که بیشترشان از من و شما بیشتر سن داشتند) دقیق شدم اثری از اصلاح طلبی در آن ها ندیدم و و بیشتر به دگراندیشانی شباهت داشتند که خون شان هدر است. مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی چون در انتخابات شرکت کرده بودند تکلیف شان روشن بود. اما نفهمیدم چرا از تحکیم وحدت اثری نبود که مدت هاست از حاکمیت گذر کرده است (البته به قول خودشان) و ما آدم های ساده دل فکر می کنیم که اینها باید در این جور جاها سروکله شان پیدا شود و خودی نشان بدهند. شاید هم ما اشتباه می کردیم و این جماعت از فرط گذر از حاکمیت به شکل و قیافه ي دگراندیشان در آمده بودند.
7/12/2005
درستايش ياري
هيچ چيزبدترازدودلي درياري رساني به ديگران نيست!!اين ازبدترين دودلي هاي است كه هرازگاهي دچارش مي شوم. آخرين نمونه اش همين چندروزپيش. نمي دانم گذارتان به خيابان هاي انديشه افتاده است يانه؟!! انديشه ي اصلي برفرازبلندي ودرراستاي شمالي جنوبي ميان سهروردي و شريعتي قرارداردوانديشه هاي كوچك هم با شيب ها ي خشك وتند يا پله هاي توان فرسا ازانديشه ي اصلي شاخه شاخه مي شوند وبه دوخيابان كناري مي پيوندند!!به خاطرهمين بلندي توان فرسا بهاي زمين وخانه درانديشه اندكي ازشريعتي وسهروردي ارزان تراست.باورنمي كنيد برويدازبنگاه هاي همان دورواطراف بپرسيد.چندروزپيش داشتم از يكي از انديشه هاي شونصدپله اي به سوي شريعتي سرازير مي شدم.دراوج گرماي اين روزهاي تهران(ترموستات اوسا كريم به گمانم خراب شده باشد!!يكي نيست بگويد يزدان حسابي !!براي تيرماه تهران حدنصاب گرما به جا گذاشتن هم شد هنر!!اگرتوانش راداري توي تيرماه برف بفرست!!). در ميانه ي كوچه پله رسيدم به زني ميان سال.دوتا ساك دستي آكنده ازروغن وگوشت وخرت وپرت هاي ديگرراگذاشته بودكنارپاي اش وداشت نفس تازه مي كرد. عرق ازسروروي اش مي ريخت. پاسست كردم.دلم مي خواست تا بالاي پله ها كمك اش كنم. دودل بودم.ازكنارش گذشتم چندگام پايين ترايستادم.داشت تقلاكنان بالا مي رفت.چندپله پايين تررفتم.دوباره به بالا نگريستم. بازهم ايستاده بود به استراحت كردن.به پايين ترين پله كه رسيدم دوباره به بالاي سرم نگاه كردم.جوان سفيدپوشي داشت بارها را ازدست اش مي گرفت. انگارسبك بارشدم. درواپسين دم به چهره ي جواني نگاه كردم كه انگاربادودلي ميانه اي نداشت. صورت تپل وته ريش سياه براق.(اين رويدادجان مي دهد براي ساختن فيلم دوسه دقيقه اي كياررستمي وار!!البته كيارستمي ازنوعي كه زيرعلم عالي جناب سرخ پوش سينه نزندو به دل سوزي هم به سرشهردارمادلن دستي نكشد!!)
نمي دانم ريشه ي اين دودلي چيست؟ دودلي درياري رساندن.شايدحضورآن ديگري كه مي خواهي دست ياري به سوي اش درازكني!!نمي دانم به طوردقيق چيست امامي دانم به حضورطرف ربط دارد!!خانه امان طبقه ي چهارم است .آسانسوربالابرهم ندارد.گاهي كه ازخانه بيرون مي روم ومي بينم كه همسايه زباله را پشت درگذاشته است تاپدرخانه كه آمدببردپايين.زباله رابي هيچ دودلي پايين مي برم!!كسي نيست ومشكلي پيش نمي آيد!!!
7/11/2005
اندرحكايت گدايي بامدادك!!
اين برادران وخواهران تازي هم كه درتنبل بازي دست برادران وخواهران ايراني شان را ازپشت بسته
اند!!چوب تنبلي شان را پس از شونصد سال ناهمرنگاني چون حقيربايدبخورند!!عجب بساطي است!!همين تنبل بازي شان درنوشتن را مي گويم.ازسرتنبلي براي واژه ها نقطه نمي گذاشتند.بي نقطه مي نوشتندوازاين رو تاريخ مرگ دخترپيامبراسلام قاطي پاتي شده است.اين جوري شده است كه به جاي يوم فاطميه ايام فاطميه مي گيرند.دراين ايام هم ملت علم وكتل به پا مي كنند وباراه بندان هايي كه به پامي كنندودادوهواروقت وبي وقت شان نهايت ارادت شان را به بانوي دنيا وآخرت نشان مي دهند!!!
بازارتكيه وهيئت بازي هم كه تا دل تان بخواهد داغ است. ازجمله هيئت پسرعموي عيال هم بي كارنمي نشيند وهرشب درايام فاطميه درخانه ي عموي عيال مجلس روضه خواني مي گذارند.يك بارهم مادرزن جان دست اين مرتيكه بامدادك را گرفت وبردبه مجلس روضه خواني. ده بيست روزپيش بودگمانم. بامدادك كه ازروضه خواني برگشت خانه را باعربده هاي بچگانه اش گذاشته بودروي سرش.مدام فرياد مي زد: من گداي فاطمه ام!!
سردرخانه ي عمومي عيال هم پرده ي سياهي زده بودندآراسته به همين شعار.براي همين فهميدم كه عربده هاي بامدادك از كجا آب مي خورد!!!
ديروزكه به خاطر فوت دخترپيامبرتعطيل رسمي بودما هم درخانه بوديم مانند هرپدرمهربان وهمسرجان نثار
ديگري!!بامدادك كه انگارشگفت زده شده بود از خانه نشيني حقير، درآمد كه: بابايي چرا نمي ري سركار؟!!
من هم گفتم: براي اين يكي مرده واداره تعطيله!!
گفت : كي مرده؟
گفتم : همون كه تو گداي اوني!!
گفت: فاطمه؟!!
انگارباورش نمي شدنزدمرده اي به گدايي مي رفته است چنددقيقه حيرت زده نگاهم مي كرد!!
بعيدمي دانم ديگربا آن شعاركذايي سرمان را ببرد!!
7/06/2005
ابرونشيني را عشق است!!!
به امثال خودم نام هاي بسياري داده اند وداده ايم از دگرانديش وناهمرنگ بگير تا خرمگس معركه وساز مخالف!!چندروزپيش ازديدگاه نشانه شناسي هم به وضعيت قاراشميش امثال خودم پي بردم!!داستان ازآن جا آغازشدكه خبررسيدعموي عيال همراه عيال مربوطه وهمچنين دختر، داماد ونوه ي مربوطه به سفرحج (عمره ؟تمتع؟هميشه اين ها را قاطي مي كنم!!)مشرف شده اند(اين آخري پسربچه ي هفت ساله اي بيش نيست به نام پارسا!!).ازآن جا كه هررفتني برگشتني داردحضرات حجاج نيزازسفربه خانه ي خدابرگشتندودردسرمن بدبخت هم ازاين جا آغاز مي شود.همين كه برمي گردندسفره اي مي اندازند وبارعام مي دهند.هرچه هم مخ عيال را بگذاري توي چرخ دستي وبگرداني كه بي خيال آمدن تو شودسودي ندارد!!"مگرمي شود!!عمووزن عمو به اشان برمي خورد!!!"تصورش را بكنيد مي رويدخانه ي حاجي آقا همه به صف مي شوند وبه هنگام روبوسي سيل تعرفات را روان مي كنند." زيارت قبول""خوشا به سعادت تان""انشالله به عمره؟تمتع؟ مشرف بشويد" وهزارتا ازاين حرف ها!!من را كه بكشيد حاضرنيستم يكي از اين حرف هاي آب دوغ خياري را به زبان برانم!!ناچارصم وبكم مي روم با عموودامادمربوطه روبوسي مي كنم.دستي هم به سرحاجي كوچك مي كشم.بازهم جاي شكرش باقي است كه بامردان مي شود روبوسي كرد.مواجه شدن بازنان كه ديگرافتضاح است!!مثل مادرمرده ها بايد بروم جلو سلامي بگويم!!بعدازاين چندان سخت نيست!!بخوربخورآغازمي شود وهرازگاهي هم صلواتي ازجماعت مي گيرند.عموي عيال آمد كنارم نشست وازماجراهاي مكه ي مكرمه داستان هايي گفت.مي گفت آن جا كلمه "لامشكل " سرزبان اش افتاده بودوراه به راه وجا وبي جا "لامشكل " نثارخلق الله مي كرده است.من هم جوكي به مناسبت تعريف كردم كه كلي شكم حاج آقا را دستخوش نوسانات عمودي كرد(جوك: به همشهري مي گويند خانه ي خداخوش گذشت مي گويد بدنبوداماهيچ جا خانه خودآدم نمي شود!!!)
بعدهم دامادمربوطه آمد كنارم داستان خودش را ازمكه ي مكرمه تعريف كرد.مي گفت عربستاني ها تا مي فهميدندباايراني جماعت طرف اند مي گفتند:علي دايي!!علي كريمي!!كريم باقري!!
يك جوك مكه اي هم براي داماد مربوطه گفتم ايضا شكم برآمده ي ايشان نيزنوسانات عمودي خوبي كرد!!(اين جوك طولاني بوداگرخداعمري دادسرفرصت نقل مي كنم براي تان!!).داماد مربوطه انگارباگوشه چشمي به ناهمرنگي حقيرخواست وارد معقولاتي شودكه برادران وخواهران روشن فكرديني درباره كرامات حج مي سراينداماوقتي ديددارم مي گويم آن جايي كه به زيارت اش رفته دكاني بيش نيست براي كسب درآمدشازده هاي سعودي وقماربازي درمونت كارلو، دم فروبست.سرآخرهم كه گفت انشالله نصيب شما بشود(رو كه نيست !!) گفتم خدا نكند!!بروم درآن بيابان برهوت چكاركنم؟خسي درميقات بنويسم؟!!دعاكن گذارمان بيفتدبه اروپا وچين وماچين!!اين را كه شنيدپاشدرفت آن طرف مجلس مراازسخنان گهربارش محروم كرد!!
دراين ميان اين مرتيكه بامدادك هم گيراساسي داده بود به حاجي كوچولووراه به راه مي گفت"حاجي پارسا فلان حاجي پارسا بهمان!!!"
ازداستان خودمان دورافتاديم!!اين حجاج كه مي آيندلابد مي دانيد كه كوچه اشان پرمي شود از پرده نويسي هاي خيرمقدم گويي.بازگشت ملكوتي تان را ازسفرملكوتي تبريك مي گوييم وازاين حرف ها!!!پدرزن جان هم داده بود پرده اي بنويسندوزده بوددرخانه عموي عيال.پايين پرده هم نوشته بودندازطرف خانواده ي فلاني.انگاركاركه ازكارخانه گذشته بوديادنام حقيرافتادندولي ديگرجايي نبودكه نام حقيررااضافه كنند.براي همين ته جمله ي كذايي ابرويي (يا به قول فرنگيان آكولادي) بازكرده بودندنام مرا هم به رنگ ديگري افزوده بودند!!آن ابرويا آكولادبه خوبي نشان گروضعيت امثا ل من درميهن آريايي اسلامي است.مي شودنام خودمان را بگذاريم ابرونشين!!(آكولادنشين!!).اسم با مسمايي است!!
7/05/2005
اينك معجزه!!
اين همه سران ميهن آريايي اسلامي از معجزه ي انتخابات مي گويندتوي كت ما نمي رود كه نمي رود!!گاهي از اين همه كوردلي وشب نوردي خودم انگشت به دهان مي شوم.اين روزها كم كم دارم معجزه ها را به چشم جان مي بينم.به گمانم اوسا كريم رفته رفته دارد نيم نگاهي به اين بنده ي سراپا تقصيرمي اندازد و زورزوركي هم كه شده مي خواهد به صراط مستقيم بياندازدمان.آمين يا رب العالمين!!مي دانم كه كوردلان بسياري كه چون خودم شب نوردهستنداين يادداشت ها را مي خوانند ازاين رو دو فقره معجزه اي را كه به تازه گي به چشم جان ديده ام سرقلم مي روم بلكه شماري ديگر از گمراهان نيز به صراط مستقيم رانده شوند.آمين يا رب العالمين!!
نخستين معجزه: يادتان مي آيد كه يكي از همكاران مان درانتخابات مجلس هفتم نامزد شده بودوچون نام اش درفهرست امام زمان نبودراي نياورد. آن جناب مدتي است به اداره ي ديگري انتقال يافته است وهنگام رفتن نيزباهم سرسنگين بوديم.خودش مي گفت كه فلاني يعني من به مقدسات توهين مي كنم(من واين حرف ها!!) براي همين با من درگيرشده است.راستش را بخواهيد يك بارخيلي پرروبازي درآوردومن هم سرحال نبودم وحال اش را جا آوردم.بماند.امروززنگ زده بوداداره.گوشي را كه برداشتم شناختم اش.فوري گفت : كون تان حسابي سوخت از حضورميليوني مردم!! نه؟!!
بعدش هم زد زير خنده!!حالا نخند كي بخند!!انگارنه انگاركه با هم قهربوديم!!(قهرقهرتا روزقيامت!!).خنده اش كه تمام شد پرسيدم به كي راي داده است.دوراول به عالي جناب سرخ پوش راي داده بود. اندكي با روحيات اش جورنبود!!ولي با آن آدم هاي عجيب وغريب كه درخيل هواداران عالي جناب سرخ پوش ديده بودم چندان شگفت زده نشدم!!اما وقتي شنيدم كه دردوردوم به شهردارمادلن راي داده است راستي راستي شگفت زده شدم!!!حالا من بودم كه ازشدت خنده گوشي داشت ازدستم مي افتاد.قربان اوسا كريم بروم كه چه معجزه ها كه درآستين ندارد.
معجزه ي دوم: درميهن آريايي رسم است كه وقتي رييس جمهورتازه اي مي آيد مديران بلندپايه را كه عوض نكندبسياري ازمديران رده ي مياني را عوض مي كند.ازهمين روپس از دورنخست انتخابات بسياري از مديران رده ي مياني دوران رياست جمهوري عالي جناب سرخ پوش كه گمان مي كردنداين استوانه ي انقلاب درنهايت بركرسي رياست جمهوري مي نشيندراه مي رفتندوازخوشي بشكن مي زدند.يكي ازهمين مديران مياني رفته بود تابلويي را ازانباري خانه اشان آورده بودكه خودش وعالي جناب سرخ پوش را درحالي افتتاح پروژه اي دردارقوزآباد نشان مي داد!!خودش كت وشلوار آبي رنگ پوشيده بود وعالي جناب سرخ پوش هم كه گفتن نداردهمان لباس هميشگي آخوندها را!!نتايج دوردوم را كه اعلام كردنددوان دوان خودم را به اتاق طرف رساندم ببينم چه بلايي سرتابلو آورده است.روي ميز كه نبود.همكارطرف كه انگارفهميده بود دنبال چه مي گردم باچشم به گوشه ي اتاق اشاره كرد.تابلوي بيچاره را تبعيد كرده بودپشت گلدان كنج اتاق تا لابد سرفرصت بازگرداند به انباري خانه اشان!!دوران بشكن زدن گروه ديگري فرارسيده بود!!باورتان نمي شود توي آسانسوربه چشم خودم ديدم كه يكي از همكاران ذوب درولايت بشكن مي زد.
7/02/2005
و اما باران
فقط خدا می دونه من از دست این اخوی و موضع گیری های ضذزنانه اش چی
می کشم. به هیچ صراطی مستقیم نیست که نیست. خب کسی نیست بهش بگه بابا شده یک خط در مورد این زن داداش بنده خدا ی ما بنویسی که توش طعنه نباشه؟ حالا هم من خیلی زور ورم می داره که این جا صبح تا شب در مورد شیرین کاری های بامدادک می نوشته اما بارانک بنده خدا خبرش هم باید تو کامنت ها بیاد. وقتی هم که بهش می گم سیبیلاشو تاب می ده و می گه آخه همشیره وبلاگ که جای مسائل خصوصی نیست. بهش می گم همه می گن فایده ی وبلاگ آوردن خصوصیات به عرصه ی عمومی و گسترش فضای عمومی است. می گه آره اما می دونی جلوی بقیه یک جوراییه.
می خواد توضیح بده بهش می گم زور نزن می دونم برات افت داره جلوی دوست و آشنا که خودتو از اوج مسائل روشنفکری و غم خلق را خوردن به حضیض مسائل روزمره بیاری. می گه باز طعنه می زنی آبجی؟ می گم اگر طعنه اثر داره این شعر را که زنده یاد بیژن نجدی گفته (از کتاب خاطرات این تابستان) بذار تو ویترین که پیشکش عمه ی بامدادک باشه برای بارانک عزیز، زن داداش گل، بامدادک و خود اخوی.

برنج و تبٌرک وباران و رودخانه های جهان
از سینه ریز این همه کوه می ریزند
پا به پای اسفالت می آیند رودخانه های جهان
به زیارت آب
دیدار سپیدرود نازنین من
تن پوش خیس خویش ریخته اند بر سرزمین من
گنگ با گاو مقدس و رقص شیوای دست های آب
نیل با صدای سیل، دو نیمه شده مغموم
از زیر شیطان کوه
استخر لاهیجان، با خال گل آلود پیکرش آمده است
زاینده رود هم اینجاست، تکیه اش به درخت
قابِ بلندی و بالاش، خاتم و کاشی
سفره انداخته ایم بر باغ های چای
آن سویش
برنج و تبٌرک و مخمل
و در کف تابستان
سپیدرود آرام است
همان قدر که علف
گاهی سبز می شود، همان قدر که علف
صدای ریختنش در شورآب های خزر
از دور می آید
مهربان همان قدر که علف
و باران
با لهجه ی ما شمالی ها بر سپیدرود می بارد
در رودخانه های جهان
رودخانه هایی که در راه اند تا سرزمین من تا سپیدرود این چنین من
.

بازگشت به بالا