1/31/2006

بازهم اسلام به خطر افتاد

حيف كه امام (ره) به لقاالله پيوسته است ونيست كه باآن بانگ پرطنين الهي اش(به قول صداوسيمايي ها) فريادبزندبه داداسلام برسيد.همين بغل گوش خودمان درپاكستان ديروزپريروزها اسلام را به شدت به خطرانداختند.باورتان نمي شود مسابقه ي دوي ماراتون مختلط برگزاركردند.زن ومرد قاطي.البته مسلمانان غيرت مند پاكستان تهديد كرده بودند كه بساط اين نمايش شرم آوررابه هم مي زنندولي درنهايت اسلام به خطر افتاد.خدا اين پرويزمشرف رالعنت كندكه 5000سربازگذاشته بودتا ازاين دوندگان بي شرم نگهباني كنند.
اي استكباراي ازخدابي خبران جرات داريددرميهن آريايي اسلامي ازاين بازي ها دربياوريد.مگربرادران وخواهران بسيجي وملت درصحنه مرده باشند.
نویسنده ی جوان زیر شکنجه و سکوت رسانه ای
نویسنده ی جوانی به نام «الهام افروتن» به دلیل انتشار یک مقاله ی طنز سیاسی، در معرض شکنجه و در خطر مرگ قرار گرفته است. اتهام او نوشتن مقاله ای به نام به نام «مبارزه با ایدز حکومتی را علنی کنیم» در یک روزنامه ی محلی به نام «تمدن هرمزگان» است که به مدیر مسئولی یکی از راهیافته گان به مجلس رژیم اسلامی در استان هرمزگان منتشر می شود.
الهام افروتن در این مقاله آیت الله خمینی را به ایدز تشبیه کرده است که در سال 57 از فرانسه به ایران منتقل شد، او لاجوردی ها و و خلخالی ها زا به عنوان ناقلان اولیه ی بیماری معرفی نموده و و مراکز تجمع کنونی بیماری را سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و قوه ی قضائیه و نمود عینی بیماری را محمود احمدی نژاد معرفی کرده است.
او او در این مقاله خاتمی را به آنتی ویروسی تشبیه کرده که علاوه بر عدم توانایی در نابودی بیماری، در تکثیر این بیماری نقش عمده ای ایفا نموده است.
الهام افروتن از اعضاء اصلی انجمن داستان نویسان شهر بندرعباس بوده و جامعه ی ادبی شهر بندرعباس به توانایی های ادبی او اعتقاد دارند. چند تن از اعضاء این انجمن در نامه ای خطاب به مریم هوله و پایگاه ادبی «مانیها» خواستار اطلاع رسانی درباره ی وضعیت او شده اند. این نویسنده ی جوان هم اکنون در بازداشتگاه های اطلاعات استان هرمزگان به سر می برد و ظواهر امر نشان می دهد که جریانات حکومتی سعی در حذف بی سروصدای او دارند.
با توجه به این که مسئولیت نشریه ای که اقدام به انتشار مقاله ی مورد نظر نموده است، برعهده ی یکی از راهیافته گان مجلس رژیم اسلامی ایران است، این شخص و جریاناتی که او را مورد حمایت قرار می دهند، با حذف این نویسنده ی جوان سعی در بازسازی چهره ی این راهیافته و نشریه ی او دارند و در مقابل هر گونه تلاش برای نجات او مقاله ی او را «غیر قابل دفاع» می نامند.
گمنامی این نویسنده ی جوان و عدم اطلاع رسانی درباره ی وضعیت او می تواند دست حکومت ایران و عوامل آن را برای هر گونه جنایت و سپس سرپوش گذاشتن بر آن باز خواهد گذاشت و هم چنان که بر هیچ کس پوشیده نیست، رژیم حاکم بر ایران در این گونه جنایات، پرونده ی سیاهی دارد و به عنوان مثال جنایتی که در مورد خانم زهرا کاظمی صورت گرفت، به لطف تابعیت کانادایی ایشان و بازتاب خوب رسانه ای همیشه در اذهان باقی خواهد ماند. در صورتی که خانم کاظمی حتی بر طبق قوانین ؤزیم ایران نیز هیچ جرمی مرتکب نشده بود و حتی برای دستگیری او م هیچ توجیهی وجود نداشت. یادآوری این خاطزه ی تلخ؛ شدت خطری که این نویسنده ی جوان را تهدید می کند، روشن تر می کند. عدم اطلاع رسانی در این مورد می تواند به مرگ فجیع یک انسان زیر شکنجه منجر شود، هیچ انسانی نباید به خاطر آراء و عقایدش مورد شکنجه قرار گیرد، زندانی یا کشته شود و موافقت یا مخالفت ما با آراء و نظریاتش نباید باعث شود که در برابر آزار و قتل او که تجاوز به حقوق تمامی انسانها است، سکوت کنیم. همین دلیل از تمامی رسانه ها، انجمن های دفاع از حقوق بشر، دفاع از روزنامه نگاران، دفاع از زندانیان سیاسی، انجمن های دفاع از حقوق زنان، فعالین سیاسی و تمامی انسانهای آزاده و آزاداندیش و تمامی کسانی که برای آزادی بیان و اندیشه مبارزه می کنند و آن را محترم می شناسند، فارغ از تمام موضع گیری های سیاسی و ... تقاضا می کنیم برای نجات این نویسنده ی جوان از مرگی تلخ و دردناک نجات دهید.
انتشار این خبر حتی در یک وبلاگ بیشتر هم می تواند عامل بازدارنده ای دربرابر این تجاوز باشد، پیشاپیش دستان همه ی شما را که به یاری او برمیخیزید، می بوسیم.
با احترام و عشق
هومن عزیزی و مریم هوله
1/30/2006

رگبارپيام هاي كوتاه

تازه داشت چشمم گرم مي شدكه دوسوت تيزتلفن همراه خواب راازسرم پراند.دوباره يادم رفته بودگوشي را خاموش كنم. حال نداشتم توي تاريكي بلندشوم وبروم خاموشش كنم. به گمانم ساعت يازده ي شب بود.دوباره دوتا سوت ديگرهم زد.دوتا پيام كوتاه(پيك) يا به قول فرنگي ها " اس ام اس". كورمال كورمال به سوي درمي رفتم كه چهارتا سوت ديگرهم بلندشد.چهارتا پيام پشت سرهم .بالاي سر گوشي كه رسيدم ديدم ازچهارنفرمختلف است.
پيام نخست: دفترمقام معظم رهبري گم شده است.اگردست شماست بياوريد.بيچاره فرداامتحان دارد.(توي تاريكي مانند ديوانه ها كه مي خنديدم پيام دوم را بازكردم)
پيام دوم: شنبه اعتصاب سراسري كارگران شركت واحد است.ازاعتصاب پشتيباني كنيم وخبرآن را پخش كنيم.
پيام سوم:من خوبم تو خوبي؟(شماره ي فرستنده را نمي شناختم.شماره اش را گرفتم.صداي زنانه اي پاسخ داد.گفتم سلام حال من هم خوبه اما شمارابه جا نمي آورم. مرابه اسم صدازدوگفت مرده شوراين مخابرات راببرد.دخترعموي عيال بود.آن پيام را براي همسرش فرستاده بودكه كشيك شب بود.انگاربه تمام شماره هاي درون گوشي اش رفته بودغيرازشماره ي همسرمربوطه. گفتم خوب است كه پيام ناجوري نفرستاده بود.زدزيرخنده)
پيام چهارم: " ماي وايف دايد"(دلم گرفت.شماره را نمي شناختم.اندكي فكركردم تا به يادبياورم همسركدام دوستم بيماراست.تنها يكي شان به يادم آمد.ازدرون دفترچه آكوردئوني شماره اش را باشماره ي فرستنده ي پيام مقايسه كردم.خودش بود. همسرش يك سالي مي شد كه باسرطان ريه دست وپنجه نرم مي كرد.چه زن نازنيني . شماره اش را گرفتم.صداي اش گرفته بود. پرسيد اس ام اس اس را ديدي يا اي-ميل را؟ گفتم چه فرقي مي كند مردحسابي.عشق انگليسي...........)
1/28/2006

ماشاالله به غيرت برادران سعودي

خداوكيلي پولي كه ملت صحنه مي روند درعربستان خرج مي كنند وبرادران عربستاني مي برنددرقمارخانه هاي مونت كارلو خرج مي كنندنوش جان برادران عربستاني باد.اگراين برادران نبودندچه كسي از اسلام ناب محمدي دراقيانوس بلاخيزكفرجهاني پشتيباني مي كرد.خداوكيلي نوش جان شان. آخرين نمونه ي غيرت مندي برادران عربستاني فراخواني سفيرشان از دانمارك بوده است زيرادولت آب زيركاه اين كشورچنان كه بايد باكاريكاتورهاي ضدخداوپيغمبرروزنامه هاي بي شرم شان مبارزه نمي كند.خودشان كه عرضه ندارندهيچ، كاريكاتوريست هاي بي شرم را هم به عربستان مشرف نمي كنندكه برادران عربستاني باشمشيرآخته ي اسلام نشان نوازشي نصيب گردن هاي نجس شان كنند.
يكي ازروزنامه هاي بي شرم دانمارك درماه سپتامبر12 كاريكاتورچاپ كرده بودكه يكي شان گويا پيامبراسلام بودبابمبي پنهان دردستار .
دولت ميهن آريايي اسلامي بايدازدولت عربستان ياد بگيردمبارزه با اسلام ستيزان ازخدا بي خبررا.البته صداوسيماي ميهن آريايي اسلامي گفته بودكه برخي ازآحادملت درصحنه روبروي سفارت دانمارك درتهران جمع شدندومشت محكمي بردهان اسلام ستيزان زدند.هرچندفراخوان سفيركجا ومشت زني روبروي سفارت كجا.
1/24/2006

دزيره

ديروزيكي ازدوستان واژه سازداستان پرخنده اي را براي مان تعريف كرد كه دراين وانفساي خنده بدنيست بشنويد.اين دوست واژه سازما مي گفت يكي از دوستان اش كه زني از اهالي فرانسه اختياركرده بوده است پس از سال ها براي بچه دارشدن به ميهن آريايي اسلامي بازمي گرددتاتوليد مثل را درسرزمين پدري خودش انجام دهند.خلاصه پس از نه ماه ونه روزونه ساعت ونه ثانيه ونه ميكروثانيه اوسا كريم دختري كاكل زري نصيب شان مي كند.فرزند هم كه به دنيا بيايد بايد براي اش نامي برگزيد.مادربچه گفت "حالا كه بچه دروطن تو به دنيا آمده است نام اش بايد فرانسوي باشد".فوري هم نام فرانسوي دزيره را پيشنهادكرد.مردهم هرچه گفت كه درميهن آريايي اسلامي نمي گذارند نام خارجكي برفرزندت بگذاري به خرج زن نرفت كه نرفت.مردناچاركفش وكلاه كرد ورفت اداره ي ثبت احوال. همان جوركه حدس مي زد حاج آقاي اداره ي ثبت به شدت(به قول صداوسيمايي ها) مخالفت كرد.مرددست ازپا درازتر به خانه برگشت وبه زن گفت "ديدي گفتم نمي شود".پدرمرد يا همان پدرشوهرزن غم زدگي عروس فرنگي اش را كه ديدگفت "غلط كرده اند".فوري كفش وكلاه كردوسرراه هم از قنادي محل دوجعبه شيريني گرفت.رفت سراغ حاج آقا.به تمام باشندگان ثبت احوال شيريني داد.كلي هم بابت نوه دارشدن ابرازشادماني كرد.حاج آقا هم كه شيريني مبسوطي خورده بود.پرسيدچه نامي مي خواهد براي نوه اش انتخاب كند.پدربزرگ هم نه برداشت ونه گذاشت فوري گفت"دزيره"( بروزن سميه).حاج آقا هاج وواج گفت كه تا حالا چنين نامي نشنيده بوده است.پدربزرگ هم مي گويد چه طورنشنيده بودي يكي از كنيزهاي حضرت فاطمه است.حاج آقا هم كه كلي از ناداني خوددمغ شده بودمي پرسد چه جوري مي نويسند.پدربزرگ هم راهنمايي مي كند: دال ذال، ره زه ،يه،ره زه، هه
1/21/2006

نژادپرستي وارونه

آمريكاي لاتين همچنان دوان دوان به سوي چپ مي رود.مردم بوليوي هم "اوو مورالس" سرخ پوست وسوسياليست را برگزيدند. رييس جمهوررجايي وارمندناك هم ازانتخاب مورالس شادمان شد.لابدبه اتحادنيروهاي ضدامپرياليست مي انديشد.پيروزي كساني مانند چاوز و مورالس درنهايت به نفع جنبش سوسياليسم است چون اين جنبش هم اكنون بيش ازهرچيز به روياپردازي نيازداردگيرم كه روياپردازي هاي كودكانه باشد.البته ماريوبارگاس يوسا كه رمان هاي اش را دوست دارم اما ازديدگاه هاي سياسي اش چندان چندان خوشم نمي آيدبراين باوراست كه روياپردازي چپ گرايانه خطرناك است ودرجايي مانند بوليوي مي تواند به نژادپرستي وارونه اي دامن بزند. يوسا معتقد است كه فروكاستن معضل آمريكاي لاتين به معضل قوميت ورنگ پوست كارمسئولانه اي نيست
1/18/2006

برگردانده ترين ها

يونسكو ازسال 1993 هرسال نمايه اي به نام نمايه ي ترجمه منتشر مي كندونويسندگاني راكه بيش ازهمه كارهاي شان ترجمه مي شودبه خلق الله معرفي مي كند.خدا خيرشان بدهد.تازه ترين نمايه بندي را به تازگي منتشر كرده اند.براي من جالب ترين نفراين فهرست نفرچهارم است.گمان مي كنيدچه كسي باشد؟ولاديميرايليچ لنين.جل الخالق.راستي راستي كه آدم شاخ درمي آورد.درواقع ديرزماني است كه لنين چنين جايگاهي دارد وسخن راني ها ونوشته هاي اش به اكثرزبان هاي جهان ترجمه شده است. مدت ها است كه لنين،آگاتاكريستي،انجيل(درواقع اوسا كريم) و والت ديسني جزوچهارنفرنخست اين فهرست هستند.تركيب را نگاه كن. به اين مي گويندآش شل قلمكار.باري تازه ترين نمايه اين است:
1- والت ديسني
2- آگاتاكريستي
3- انجيل
4- لنين
5- ژول ورن
6- بارباراكارتلند
7- انيد بلايتون
8- ويليام شكسپير
9- هانس كريستين آندرسن
10- برادران گريم

خلاصه انگار بازار رفيق لنين درست وحسابي داغ است.درميهن آريايي اسلامي هم كه به تازگي مجموعه آثارلنين باترجمه پورهرمزان چاپ شده است.خيلي شيك وپيك.گذاشته ام كه درنمايشگاه كتاب بخرم كه تخفيف مند هم بشويم.
خودم هم يك هفته اي است كه "تاملي دروحدت انديشه لنين" نوشته گئورگ لوكاچ را دارم مي خوانم.حسن شمس آوري و علي رضا اميرقاسمي ترجمه اش كرده اند.به هرحال بدون شناخت انديشه وعمل لنين نمي توان تاريخ سده ي بيستم را به خوبي درك كرد.نظريه ي امپرياليسم لنين را هم نمي توان دست كم گرفت.
1/17/2006

تصديق بلاتصور

شايدباورتان نشوديكي ازبلاهاي بزرگ گريبان گير ميهن آريايي اسلامي همين"تصديق بلاتصور" است كه درقلمروفلسفه به كارمي رود.عربي آب نكشيده است؟چاره اي نيست فلسفه وحقوق آكنده ازاين گونه واژگان هفت طبقه عربي است.حالا يعني چي؟ يعني اين كه توي باغ چيزي نباشيم وبه ضرب توضيح اهل فن تصورنيم بندي ازآن پيداكنيم وبعدهم درباره ي آن نظرخودمان رابگوييم.ادارات ميهن آريايي اسلامي آكنده ازمديرياني است كه هرروزبرپايه ي همين تصديق بلاتصوربايدانواع تصميم گيري هاراانجام دهند. طرف مهندسي ساختمان خوانده است ومديركل بخش شبكه هاي رايانه است.چنين كسي رابه جاي كارشناس ارشديا دكتراي رايانه گمارده اند.تازه ترين نمونه اش همين رييس تازه ي سازمان تربيت بدني است كه درعمرشريف گهربارش به كون مرغي هم لگدي ننواخته است وبايدهرروزدرباره ي انواع ورزش هاي توپي تصميم گيري كند.ازآن بدتراستادان ادبيات فرهنگستان هستندكه بايد درباره ي تمامي واژه ها از دامپزشكي بگيرتا ريخته گري تصميم گيري كنند.اين تصديق بلاتصورياانكاربلاتصورپدرمملكت رادرآورده است.حالا به قول بامدادك چراياد اين افتادم.دريافت كوته پيامي (همان اس ام اس) از يكي ازدوستان .اين روزهابازارلطيفه هاي تلفن همراهي داغ داغ است.لطيفه اين بود:
"هميشه عكس همسرتان رادركيف تان داشته باشيد تا هرگاه مشكل بزرگي براي تان پيش آمدبه عكس نگاهي بياندازيدتايادتان باشد كه مشكل بزرگ تري هم داريد"
حالا چراتصديق بلاتصور؟اين كوته پيام را دوشيزه ي محترمه ي مجردي برايم فرستاده بود.بي درنگ برايش زنگ زدم وپرسيدم تو كه تجربه همسري نداشتي ازكجا به اين دشواري آگاهي داري؟
مي دانيدچه گفت؟خنده كنان گفت" نداشتيم نون گندم ديديم دست مردم"
كوته پيام را براي عيال هم خواندم بي درنگ جبهه گيري كردكه اين حرف ها كدام است. برايش توضيح دادم كه توي كوته پيام گفته اند" عكس همسرتان" نه" عكس زن تان".خنده اش گرفت.
راستش را بخواهيداين كوته پيام را هم براي آقايان هم براي خانم هاي اداره خواندم.آقايان همه زدندزيرخنده وخانم ها همه اشان همراه باخنده بدوبيراه هم گفتند.به گمانم اشكال از فرستنده پيام است.يعني همان خانم مجردكه جزو فمنيست هاي گرامي است وبه احتمال بسياردست به ويرايش فمنيستي زده است.
1/16/2006

جايزه نگير

لابددرفيلم هاي گاوچراني يا به قول سينمايي ها"وسترن" قهرمان هاي جايزه بگيرراديده ايد.مثل كلينت ايستوود.درعالم واقعي هنرهم گروهي هستندكه مي شودنام شان را گذاشت "جايزه نگير".مانندخدابيامرز"سارتر"كه جايزه ي نوبل ادبيات را نپذيرفت. به تازگي خانم "آروندهاتي روي" داستان نويس هندي هم به جرگه ي "جايزه نگير"هاافزوده شد.ايشان دست رد به جايزه ي فرهنگستان ادبيات هندوستان زده است ودردورنگاري يك برگي كه براي آن ها فرستاده است نوشته است كه نمي تواند از نهادي دولتي جايزه بپذيردزيراباخط مشي دولت هندوستان مخالف است.البته فرهنگستان جايزه دهنده هم دست بردارنيست وسخن گوي آن گفته است كه" كوشش مي كنيم خانم " روي" را ازتصميم اش منصرف كنيم. فرهنگستان توسط دولت تامين اعتبارمي شودولي ازلحاظ فكري وفرهنگي استقلال دارد.فرهنگستان بارها باسياست هاي دولت مخالفت كرده است."
آروندهاتي روي درسال 1997براي نخستين داستان بلندش به نام" خداي چيزهاي كوچك"(به فارسي ترجمه شده است ولي من گيرش نياورده ام) برنده ي جايزه بوكر شده است(آن جايزه را تحويل گرفت؟) وبراي انتقادهاي آتشين اش به دولت هندوستان وبه ويژه مخالفت باآزمايش هاي هسته اي هندوستان درسال 1998 و طرح هاي بزرگ سدسازي پرآوازه است.جايزه ي فرهنگستان ادبيات هندوستان شامل 40000روپيه هم مي شود(مي شود چندتومن؟)
1/14/2006
امان ازدست نادان ها

كم كم دارم به اين فكرمي افتم كه بخش ويژه اي دراين خانه ي مجازي براي سونا و استخر به راه اندازم ازبس كه اين سونا واستخري كه مي روم پرسوژه است.جاي فيلم نامه نويس جماعت ونمايش نامه نويس جماعت خالي.اگرداستان هاي استخروسونا را دنبال كرده باشيد مي دانيدكه مشت ومال دهندگي آخوندي و نمازخواني درسوناي خشك ازكرامات اين مجموعه ي پررويداداست.آخرين باري كه ديدم يكي دارددرسوناي خشك نمازمي خواندديگرطاقت نياوردم وگفتم نرمش كردن درسونا خشك براي تندرستي زيان آوراست.نمازهم هرچه نباشد به اندازه ي نرمش كه اندام جنبان هست. طرف هم نه گذاشت ونه برداشت.وراندازم كردوگفت هرچه خدابخواهد همان مي شود.بگذريم. چهارشنبه كه نميدانم عيد قربان بود يا غدير،ساعت چهاركفش وكلاه كردم وراه افتادم طرف استخروسوناي پررويداد.ازپيش پرسيده بودم ومي دانستم كه عيد به پشم شان نيست وپول درآوردن از هفتادسال عبادت بهتراست.صحنه ي رويداداين دفعه، سوناي بخاربود.لابدسوناي بخاررفته ايد.اگررفته باشيدمي دانيدكه مانندگودزورخانه پله پله است. آن هايي كه كم ترتحمل دارندپله هاي پايين ترمي نشينند.كساني هم كه پرتحمل اندپله هاي بالاتررابرمي گزينند.من كه هميشه روي بالاترين پله مي نشينم يا درازمي كشم.ازهم اكنون دارم خودم را براي گرماي جهنم آماده مي كنم.تا هنگامي كه سروكله ي ناداني درسوناي بخارپيدانشوداوضاع بروفق مراداست.اما ازآن جا كه درميهن آريايي اسلامي نادان كم نداريم صددرصدهرچندگاهي يكي ازاين جماعت به تورتان مي خورندگيرم كه درسوناي بخارهم باشيد.ازقضاآن روزهم نادان سوناي بخاربه پست ماخورد.چنين ناداني لنگي به دست مي گيرد وهمانندخدابيامرز آقاسي به پاي كوبي مي پردازدولنگ رادورسرمي چرخاند.درنتيجه اگركف سونا هم درازبكشي بخارداغ پدرت رادرمي آورد.همين كه ديدم نادان مي خواهدكارش راآغازكندبي درنگ آمدم كف سونانشستم.اندكي بهتراست.جالب اين است كه همپالگي هاي نادان هم براي سلامتي وشيرين كاري اش از جماعت صلوات مي گيرند.صحراي محشري مي شودكه بياوببين.چنان همه جا را بخارمي گيردكه حتي نمي تواني بيرون هم بروي.همين جوركلافه نشسته بودم كه ديدم يكي داردزيرپايم دنبال چيزي مي گرددوبعدهم باصورت ولوشدروي پايم.فوري گفتم يكي ازحال رفته وجماعت نادان دست برداشتند. طرف راكشان كشان برديم بيرون. بيرون كه رسيديم برديمش زيرآب سرد.قدري حالش جا آمد.كوتاه قامت وتپلي بود.ريش سياهي هم داشت.همين كه زيردوش حالش جا آمدجماعت نادان رفتندپي كارشان. اندكي ايستادم.مي ترسيدم دوباره حالش به هم بخورد.نگاهم مي كرد ولبخند مي زد.گفت"يكهو پرتاب شدم به سال 64. جبهه ي غرب.".جانبازشيميايي بود.ازاندام وقيافه اش چيزي پيدانبود.مي گفت يك آن گمان كرده بودكه گازخردل زده اند.برايش گفتم كه زيرپاي من دنبال چيزي مي گشت انگار.خنده كنان گفت دنبال كوله پشتي مي گشت . بعداسم آمپولي راگفت كه به هنگام بمب باران شيميايي بايد به خودشان مي زدند.طرف راستي راستي پرتاب شده بودبه سال 64.
1/09/2006

هزارتوي هويت

چندرروزپيش ها سالگرد مرگ هانا آرنت بود وازنشريات وروزنامه هاي خارجي بگيرتا داخلي به ديدگاه ها وزندگي اين آدم پرداخته بودند. افرادي كه اقليت ديني هستند وعلي رغم اعتقادنداشتن به دين شان برحمايت ازآن پافشاري مي كنند هميشه مايه ي شگفتي ام بوده اند. هانا آرنت هم اين جوري بود.يهودي تباربود.به دين يهوداعتقادي نداشت ولي برهواداري از آن پاي مي فشرد. درميهن آريايي اسلامي هم بسياري از اقليت هاي ديني اين گونه اند.به خصوص بهايي ها. خودم دوستاني داشته ام كه درخانواده اي بهايي به دنيا آمده اند.آن دنيا واوسا كريم به پشم شان هم نيست.يكي شان ماركسيست دوآتشه بود.ولي بازهم از موجوديت ديني خودشان دفاع مي كردند.به گمانم دراين گونه مواردديگربحث دين درميان نيست.دين به جايگاه هويت آدم بركشيده مي شود.حمايت ازدين مي شودحمايت ازهويت.فشارهاوسركوب ها هم بي تاثيرنيست. چه فشارحكومتي مانندفشارحكومت به بهاييان درميهن آريايي اسلامي.چه فشارخودمردم كه من دركودكي ودوران گهربارشاهنشاهي دردبستان به چشم خودم مي ديدم كه بچه ها خطاب به كودكان بهايي فحش هايي چون " سگ بهايي" را هم سرايي مي كردند.هانا آرنت هم مي گويد"ازخانواده هاي بسيارقديمي يهودي هستم.اما واژه ي يهودي را هيچ گاه دركودكي درمحيط خانواده ام نشنيدم.نخستين باردرجوك هاي ضديهودي شنيدم".بعيد نيست اگرخودم نيزجزواقليت شيعه مذهب عربستان بودم تشيع مي شد پاره اي از هويتم نه وبال گردن .
1/08/2006

"ساكو" و"وانزتي"، بي گناه يا گناه كار؟

يادش به خيردوره ي سرجواني كه هنوز دانش آموزي دبيرستاني بوديم ازپول توجيبي قطره قطره جمع مي كرديم ازكتابفروشي شهرمان كتاب مي خريديم. كتاب كه مي خريدم صفحه ي اولش تاريخ خريد را مي نوشتم ويكي از آن امضاهاي گردالي دورجواني راهم مي زدم پاي آن.براي همين اكنون سرپيري هم به آساني مي توانم آمارگيري كنم كه دردوران دبيرستان با چس مثقال پس اندازي كه از پول توجيبي مي زدم چندتا كتاب خريده ام. راستي راستي كه قطره قطره جمع گرددوانگهي دريا شود. يكي از كتاب هايي كه همان هنگام خريدم وبه سرعت خواندم رماني بود به نام " جنگل" نوشته ي آپتن سينكلر.خيلي برايم عجيب بودباكتاب هاي احساساتي ورويابرانگيزي كه به طورمعمول مي خوانديم تفاوت بسياري داشت. كتابي با جلدي به رنگ سرخ.سرخ گل اناري. بسياربسيارواقع گرايانه.عين فيلم هاي مستندداستاني.نمي دانم اين رمان راخوانده ايد يا نه.درباره ي صنعت گوشت وبسته بندي گوشت درشيكاگو واگردرست يادم مانده باشدزندگي خانواده اي كه ازليتواني به شيكاگو مهاجرت كرده بودند.بامدادك اين روزها يادگرفته است هرچي كه مي گوييم فوري مي پرسد "چه طورشد ياد اون افتادي؟ "حالا چطورشد ياد سينكلرافتادم.به تازگي نامه اي ازاين بشرپيداشده است كه نشان مي دهد كه مي دانست پشت پرده ي داستان محاكمه ي "ساكو" و"وانزتي" چه مي گذرد.سينكلر دربخشي از نامه اي كه به وكيل خودنوشته است مي گويد" درآن هنگام بادشوارترين تنگناي اخلاقي زندگي ام روبروشده بودم.به بوستون رفته بودم واعلام كرده بودم كه درباره ي حقايق آن پرونده خواهم نوشت."
اما نامه هاي ديگري نيزكه دربايگاني ايالت نگه داري مي شده است نشان مي دهد كه چرا يكي از حقيقت جوترين نويسندگان آمريكا سرانجام دراين باره سخني نگفت ودم فروبست.
سينكلر درنامه اي كه درسال 1927 به يكي از دوستان خودنوشته است مي گويد" همسرم اعتقادداشت كه اگرحقيقت را بگويم برچسب خيانت به جنبش رامي خورم وحتي ممكن است آن قدرزنده نمانم كه نوشتن كتاب را به پايان ببرم"
لابد مي دانيد كه "ساكو" و"وانزتي" دوآنارشيست ايتاليايي بودند كه به آمريكا مهاجرت كرده بودندوبه اتهام كشتن يك كارخانه دارونگهبان كارخانه به اعدام محكوم شدند. درآن هنگام آزادي خواهان سراسرجهان با اين حكم مخالفت كردند.ولي نامه اي كه از سينكلر به دست آمده است نشان مي دهد كه وي با وكيل " ساكو" و"وانزتي" ملاقات كرده است وهمان وكيل به وي گفته است كه قتل ها وسرقت پول كارآن ها بوده است .
من كه ياد داستان غرق شدن صمدبهرنگي افتادم.شمارانمي دانم.
1/07/2006

سعه صدربلري وگستاخي پينتري

لابد مي دانيد كه برنده ي امسال جايزه ي نوبل ، نمايش نامه نويس انگليسي جناب آقاي هارولد پينتر بود.جزومعدود برندگاني كه پيش از برنده شدن درميهن آريايي اسلامي هم گم نام نبود.دست كم جماعت اهل تئاترمي شناختندش.شايد براي همين هم چندان سروصدايي به پانشد.خودم كه از دوره ي سرجواني دردانشگاه مي شناختمش.اگرهم خودم نمي خواستم به واسطه ي پسرخاله ام كه خوره ي تئاتربود به اين فيض اجباري دست مي يافته بودم.پينتربيچاره سرپيري به نوبل رسيدودراوج بيماري سرطان حنجره.براي همين پزشكان هم اجازه ندادند كه خودش درآيين دريافت جايزه شركت كند وسخن براند.پينتربه ناچاردريكي از استوديوهاي لندن ، نشسته برصندلي چرخ دار،روبروي دوربيني به سخن راني پرداخت وفيلم سخن راني را براي برگزاركنندگان مراسم فرستاد.اين فيلم را در وبگاه نوبل گذاشته اند واز همان جا مي توان بارگذاري كرد.صداي گرفته اي دارد وبه سختي سخن مي گويد.سرجمع 7 دقيقه درباره ي آثارش حرف زده است.حدود40 دقيقه گيرداده است به سياست خارجي ايالات متحده ي آمريكا.ازآن ضدجنگ هاي دوآتشه است.ضدآمريكا هم كه تا دل تان بخواهد.سرآخرهم رفت سراغ حاكمان بي نواي انگلستان.چندي پيش اسم توني بلر راگذاشته بود"نادان فريب خورده".امادرسخن راني نوبل ديگرسنگ تمام گذاشت وازدادگاه بين المللي رسيدگي به جرايم جنگي درخواست كرد كه نخست وزيرانگلستان را دستگيركند.خيلي جالب است اين بخش از حرف هاي اش . مي گويد"اگردادگاه دوست داشته باشد نشاني را هم مي دهيم.لندن، داونينگ استريت، شماره ي 10". تصورش را بكنيد كه شيرين عبادي درسخن راني نوبل مي گفت كه" اسمشو نبر" ( به قول زيتون) را به دادگاه فراخوانند.خوشبختانه شيرين عبادي گستاخي هارولدپينتررا نداشت وگرنه درميهن آريايي اسلامي سنگ روي سنگ بندنمي شد چون "اسمشونبر" هم سعه ي صدر(ازآن عبارات آخوندي ناب) توني بلر را بي بروبرگرد نداشت وندارد.عمراً.
1/04/2006

پيروزي از راه وحشت آفريني

"تفكري داشتيم كه درسال 60 حاكم شد واين تفكردومساله ي اصلي داشت.بارها گفته اند يكي "النصربالرعب".يعني پيروزي با ايجادوحشت. اين پيروزي با ايجاد وحشت خيلي اهميت داشت.اگربه تاريخ آن دوره دردهه ي شصت نگاه كنيد مساله مشخص مي شود.همين ديروزقسمتي ازخاطرات حسني درروزنامه ي شرق چاپ شد.ايشان پسري به نام رشيدداشت.بامن درزمان شاه زندان بود.اورامي شناختم.بسيارپسرخوبي بود.آقاي حسني بي هيچ پرده پوشي مي گويد ايشان فقط به خاطرعقايدش اعدام شد.فقط به خاطر عقايدش بله.دقيقا خودش مي گويد من رفتم اورالودادم اما جرم اودرحداعدام نبود چون فقط كمونيست بود.خيلي روشن مي گويد كمونيست بود جرم اودرحداعدام نبود.حداكثرحبس ابد بود.درسال 60 اعدام هاي زيادي داشتيم.تعدادزيادي از روشن فكران مان دردهه ي 60 به جرم عقيده اعدام شدند.خودشان هم دارند اعتراف مي كنند به جرم عقيده.اين "النصربالرعب" بود...............فروهررا مي كشندبعدجسدش را 20 تا چاقومي زنند.درحالي كه مي شد با يك آمپول اورا بكشند.پوينده ومختاري را مي كشند.مي شد آن ها را بايك آمپول راحت كنندولي حتما بايدسيم بكسل دورگردن شان ردبياندازد."( عليرضا ثقفي ، عضوكانون نويسندگان، نقدنو، شماره ي 8)
1/03/2006

هري مگداف(1913-2006)

هري مگداف ، سردبيرماهنامه ي " مانتلي رويو" باقلبي آرام وروحي مطمئن درست دراول ژانويه ي 2006 به ابديت اعلي پيوست. اوسا كريم روح آن مرحوم را قرين رحمت كناد.گمانم پارسال بودكه " پل سوييزي" آن يكي سردبير" مانتلي رويو" به لقاالله پيوسته بود.
ازسخنان آن خدابيامرز است كه:
" درسراسرزندگي ام هيچ گاه چشم انتظار آمريكاي سوسياليستي نبوده ام.نه آن كه ازديگران باهوش تر بوده باشم چنين حال وهوايي نداشتم.
هرسال تابستان مدرسه ماركسيست ها درجايي كه داشتيم پيك نيكي برگزارمي كند.وقتي كه همه مي رفتند براي شنا وغذاخوردن، مي نشستيم زيردرختي وچندساعتي گپ مي زديم.خيلي خوش مي گذشت. آخرين باربودكه يك نفرازمن پرسيد"به چه اميدي دل بسته ايدچرابه تحقق سوسياليسم اميدنداريد؟"
گفتم"نمي دانم.چشم به راه هيچ چيز خاصي نيستم.خصلتم اين جوري است.نمي توانم خودم را عوض كنم
"
به هرحال آن مرحوم با عمر آخوندي 93سال يكي از پيرترين نمايندگان " ماركسيسم غربي " بود، ماركسيسم بدون پرولتاريا و متكي به نقد فرهنگي بورژوازي.
يك ازسه

ازسه گانه هاي پايين خوشم مي آيداما ازيكي شان بيشترخوشم مي آيد
· شجريان، بنان يا دلكش؟ دومي
· كانت، هگل، ماركس؟ سومي
· جك نيكلسون، ژرار دپارديو يا رابرت دونيرو؟ سومي
· پرويزپرستويي، عزت الله انتظامي يا مهدي هاشمي؟ اولي
· صبح، ظهر يا غروب؟ اولي
· حكم، شطرنج يا تخته نرد؟ سومي
· ماركوزه، لوكاچ يا گرامشي؟ سومي
· فوتبال، شنا يا كوه نوردي؟ دومي
· ميلان كوندرا، گابريل گارسيا ماركز يا ماريو بارگاس يوسا؟ سومي
· ملوان ، پرسپوليس يا پاس؟اولي
· سوسن تسليمي، فاطمه معتمد آريا يا ليلا حاتمي؟ دومي
· خوج، به يا انجير؟ دومي
· لنين، تروتسكي يا رزالوكزامبورگ؟ سومي
· پاريس، مسكو يا رم؟ اولي
· سبز، آبي يا سرخ؟سومي
· شنبه، جمعه يا پنج شنبه؟ سومي
· كوه، جنگل يا دريا؟سومي
· باران، برف،آفتاب؟ اولي
· باقلي، سير يا چوچاق؟ دومي
· تمشك، توت فرنگي يا كونوس؟ اولي
· باقلا قاتق، ميرزاقاسمي يا ترش تره؟ اولي
· حصير، قالي، گليم؟ اولي
· سنجاقك، مورچه، گنجشك؟ اولي
· آلوچه ديشكين، كال كباب يا زيتون پروده؟ دومي
· اشبل پلا،كله پاچه يا املت؟ اولي
· اردك،گربه يا ماهي؟ اولي
1/02/2006

درستايش تن آسايي

دركلبه ي درويشي حقيردرچندروزگذشته ويروس بازاري به پا بود كه بيا وببين. بيچاره ويروس شده بودمثل توپ بازي. بارانك ازآن ور آبشار مي زد، بامدادك از اين ور دريبل مي زدومن هم ازسوي ديگر سر مي زدم. كم مانده بود كه عيال هم يك ضربه ي قيچي نثاركند.خلاصه دوسه روزي ناخوش درخانه افتاديم به تن آسايي ونتوانستيم دراداره به ملت مسلمان درصحنه خدمت خالصانه كنيم. انشاالله بتوانيم درآينده اين كاستي را جبران كنيم.خدمت نكردن به ملت مسلمان كه جاي خوددارددچاروسوسه هاي اهريمني هم شديم.خدابگويم اين شيطان را چه كاركند.بي خود نبود كه اوسا كريم با پاي مباركش لگدي برنشيمن گاه اهريمني اش كوفت وازبهشت برين( ب را باكسره نخوانيد) فروانداخت. خلاصه درخانه كه بوديم به ذهن مان رسيد كه بي كاري هم بد چيزي نيست وعالمي دارد. البته نه آن كه گمان كنيد اين افكارهمين جوري كشكي كشكي به ذهن حقير خطوركرد.نه والله .وسوسه ي اهريمن به كنار، استدلال هايي هم داريم براي خودمان. نخست از خود اوسا كريم آغازمي كنم. اوساكريم خودش مثل اعلاي تنبلي وتن آسايي است. البته زبانم لال. اگراين گونه نبود نمي آمد كلك آفرينش كائنات راظرف شش روزبكند وتا ابد به خودش مرخصي بدهد. بنابراين خداپرست جماعت به راحتي مي تواند ازسرمشق خوداوسا كريم استفاده كند ودرانواع "كون گشادخانه" هايي كه به راه انداخته دلي از عزا دربياورد از تن آسايي. جماعت خدانشناس هم نگران نباشند. خدابزرگ است .ازگوشه وكنار مي توان سرمشق هايي يافت و عاقبت به خيرشد.البته اين جماعت بهتراست به سراغ ماركس لعنت الله عليه نروند چون آن خدانابيامرز ركن جهان بيني اش را كارگر جماعت قرار داده بود واگرخودش هم مي خواست نمي توانست زيرآب كاررا به طوراساسي بزندگيرم كه درسرزنش كارمزدي حرف هايي زده باشد.ولي نگران نباشيدجناب ايشان دامادي داشت به نام " پل لافارگ" (عكس بالا)كه از هواداران سينه چاك تن آسايي بود.درنااميدي بسي اميد است.پدرزن نشد، داماد.جناب ايشان رساله اي هم دارندبه نام"حق تنبلي" وبرخلاف پدرزنش مخالف خود كار بود نه شرايط كار.ازسخنان گهربارايشان است كه درجامعه ي سرمايه داري، كاركردن عامل اصلي انحطاط انديشه وهرگونه ازريخت افتادگي اندامي است.خداراچه ديدي شايدبتوان باتفسيرهاي جديد ازدرون آثارماركس لعنت الله عليه هم مطالبي يافت وزيرآب كاررازد.نااميد نبايدبود.به قول مادربزرگم ناميدي كارشيطان است.

بازگشت به بالا