1/30/2005
درستايش آن سيلي : تازه ترين سيلي رستمانه (سزارين؟!!امان ازدست اين فرهنگستان!!) وخردمندانه ي آقا برگوش مجلس آن هم مجلس نورچشمي هفتم يادآورسترگي همان مشت هايي بودکه همواره اززبان ايشان بردهان استکبارجهاني نواخته مي شده است.اي قربون سيلي هاي آبدارت بروندتمام مسلمين جهان!!اين سيلي نه تنها بردهان مجلس زورچپان هفتم بود تابيشترازقوپون شان(به قول كوپن فروش هاي ميدان انقلاب) گنده گوزي واستيضاح بازي نكنند بلكه بردهان اصلاح طلبان اكنون دراقليت مجلس هم بود كه درمجلس ششم هم چندين بارضرب دست مبارك آقا را نوش جان كرده بودند.سيلي به مجلس زورچپان هفتم خواندن ياسيني به گوش اصلاح طلبان بود درباره ي بديهي بودن پشم وارگي مجلس درميهن آريايي اسلامي.مجلس چه چپ چه راست دربرابر جبروت آقا پشمي بيش نيست وعظمت پنجه هاي ايشان كه تمام اصلاح طلبان فدايش بشوند وتمام تخميرشدگان درولايت، بارديگرعظمت اسلام ناب محمدي را نشان داد.بايك ضربه برگوش هردوجناح نواختن هم به راستي هنري است كه تنها ازآقا برمي آيد!!به قول خودمان درگردو بازي هاي بچگي :هردوهرسه در!!!
1/26/2005
گفت وگو با كاسترو:گفت وگويي با رفيق فيدل را مي خواندم،سخنان گهرباري درباره ي رفيق استالين گفته اند كه شايدبدنباشدشما هم بخوانيد.
پرسش:ازديدبيشتر انقلابيون آمريكاي لاتين بحران كنوني سوسياليسم زيرسريك نفراست وآن هم كسي نيست به جز ژوزف استالين!!!
پاسخ:به نظرمن استالين اشتباهات بزرگي مرتكب شد اماخردمندي هاي بسياري هم داشت
فيدل درجاي ديگري از اين گفت وگو هم مي گويد:براين باورهستم كه استالين ازقدرت هم سوء استفاده ي فراواني كرد.
به هرحال رفيق كاستروهم نمي تواند چشم به روي واقعيت ها ببندد.به سوءاستفاده ازقدرت اشاره مي كنداما روي ساختاري كه اين سوءاستفاده ازآن ريشه مي گيردانگشت نمي گذارد.ساختاري كه آميزه اي است ازسرمايه داري دولتي واستبدادحزبي.
مصاحبه گرازرفيق كاسترومي پرسد ازنظروي استالين چه شايستگي هايي داشته است؟
پاسخ:استالين شوروي را متحدكردوراه لنين را براي رسيدن به وحدت حزبي پي گرفت.به جنبش بين المللي انقلابي شورتازه اي بخشيدوصنعتي كردن شوروي يكي ازخردمندانه ترين كارهاي اش بود.به نظرمن صنعتي شدن عامل تعيين كننده اي درقابليت مقاومت شوروي بود.رهبري درست شوروي درجنگ جهاني دوم يكي ديگرازشايستگي هاي استالين بود.همه مي دانندكه استالين دردفاع ازشوروي ونبردعليه ي نازيسم نقش مهمي داشت.به نظرمن بايداستالين را بي طرفانه تحليل كرد.تقصيرهمه چيزراگردن او انداختن چيزي نيست مگرساده انديشي درعرصه ي تاريخ.
1/25/2005
بي خيال فقرا!!!:برپايه ي گزارشي كه دست آوردبررسي صدها كارشناس مسائل توسعه است"اگرثروت مندترين كشورهاي جهان كه ايالات متحده، ژاپن و آلمان از جمله ي آن ها هستندكمك هاي خودبه فقيرترين كشورهاي جهان را بيش از دوبرابرافزايش دهندتاسال 2015 مي توان ميزان فقردرجهان رابه نصف كاهش داد وتاسال 2025 به كلي فقر را ازبين برد"
پيشنهاد اين كارشناسان بي چشم وروكه بايدبررسي كرد مباداسوسياليستي پوسياليستي چيزي باشند اين است كه راهبردي جهاني براي سرمايه گذاري دراين زمينه تدوين شودتازندگي فقيرترين افرادجهان كه ازپيش پاافتاده ترين وسايل براي زنده ماندن محروم هستند بهبودپيداكند.اين حضرات مي گويندكه خرپول هاي جهان بيايندمفت وجاني پول بي زبان شان را خرج ساختن مدرسه ، بيمارستان ،شبكه ي آب آشاميدني،جاده،نيروگاه برق وغيره براي فقرا كنند.رييس شان هم مي گويدنظام كنوني كارسازنيست.هيچ كس به مرگ ومير ورنج تهيدستان جهان توجه ندارد،تهيدستاني كه صداي شان به گوش كسي نمي رسد.درسال 1970 كشورهاي جهان متعهدشده بودند كه هفت دهم درصد از درآمدناخالص ملي شان راصرف كمك به توسعه ي كشورهاي فقيرجهان كنندوسازمان ملل هم درسال 2002 درهمايش تامين اعتبارمالي توسعه درمكزيك براين قول وقراردوباره تاكيد كرد"اما تاكنون تنها پنج كشوردانمارك،لوكزامبورگ،هلند،نروژو
سوئد به تعهدخودعمل كرده اند"
1/23/2005
اين همه شباهت!!: ازديدن قيافه ي اين قزافي حالم به هم مي خورد!!مانندتمام خودکامگان همپالگي اش بدجوري خودشيفته است.جناب ايشان چندروزپيش مي گفت که درليبي زنداني سياسي ندارندوتنها ملحدان وبي خدايان درسياهچال ها به سرمي برند.وزيرکشورسودان هم پيش پريروزها گفته بود که درسودان فقط توطئه گران درزندان ها به سرمي برند.حضرات ميهن آريايي اسلامي هم که تا دل تان بخواهد ازاين درفشاني ها کرده اند ومي کنند.آدم انگشت به دهان مي ماند ازاين همه هم ساني خودکامگان جهان!!!
مهر سبز:رفته بوديم بوستان ته کوچه.نخستين باري بود که برف را ازنزديک مي ديد.کاج هاي کوتاه زيرباربرف خم شده بودند.سرشاخه ي نزديک ترين شان راباانگشت اشاره وشست مي گيرم نرمانرم مي تکانمش.برف ها مي ريزدوکاج کمرراست مي کند.انگشت ها را زيربيني مي گيرم .بوي تندبرگ کاج. تا به خودم بيايم به سراغ يکي از کاج ها رفته است.زورش نمي رسد.سرشاخه را دودستي مي گيردوبه هرزوري که هست لرزه اي به اندام درخت مي اندازد.نيمي ازبرف روي خودش مي ريزد.درخت کمرراست مي کند.بي درنگ انگشتان رازيربيني سرمازده مي گيرد:چه بوي خوبي مي ده!!
برف را ازروي لباس اش مي تكانم:درخت ها اين جوري اندديگه!!مهرباني را بي پاسخ نمي گذارند!!!
1/18/2005
جنس لطيف را چه به اين حرف ها!!:مارابگو که گمان مي کرديم که آخوندهاي ميهن آريايي اسلامي ختم روزگارندودرسراسرگيتي لنگه اشان پيدانمي شود!!انگارچندان هم بي همتا نيستند.دست کم سرکرده ي آخوندهاي مصر(انگار مفتي صداي اش مي کنند) روي دست شان زده است.جناب ايشان بازيرکي خاص اين جماعت به خوبي دريافته است که تمام اين بلبشويي که درخاورميانه داردرخ مي دهدبراي گمراه کردن علماي اسلام عزيزاست تا فعاليت هاي اصلي شان را فراموش کنند.ازهمين رو جناب ايشان باآن که وقت اش به خاطربرنامه هاي فشرده ي کتاب سوزي هاي ريزودرشت وهم چنين دم جنباني هاي پيوسته دربرابرروساي خودکامه ي حکومت مصرپرپراست بازهم به تازگي از وقت گران بهاي اش زده است وبراي مسلمانان پيام صادرکرده است که زنان حق ندارندسرخودشان را بتراشند!!!مرحبا صدآفرين به اين هوشياري بي نظير!!!
تومار:وسط روزپيام نابرخط!!(همون آفلاين فرنگي ها!!) ازدوستي عزيزدريافت كردم كه هستي يا نه؟!!نوشتم : درخدمتيم!!
مي خواست براي اعتراض به اعدام متهمان پرونده ي هواپيماربايي توماردرست كند وبه اشكالي برخورد كرده بود.من هم فوري خداي تومارسازي را معرفي كردم!!كي؟خب معلومه ديگه هاله ي سرزمين آفتاب!!حالا آن تومارره به راه شده است.وقت تنگ است قراراست فردا اعدام شان كنند.برويد امضا كنيد.اين هم نشاني:
http://www.petitiononline.com/3ofus/petition.html
1/17/2005
به ياد روزا لوکزامبورگ: ديروزهشتادوششمين سالگردقتل روزالوکزامبورگ بود.درپايان واپسين سرمقاله اش در۱۴ ژانويه ي ۱۹۱۹ روته فان نوشته بود:

کل تاريخ سوسياليسم وتمام انقلاب هاي نوين نشان گرچيست؟ نخستين اخگرنبردطبقاتي دراروپا،خيزش كارگران نساجي درليون درسال 1831 باشكستي سنگين پايان يافت، جنبش چارتيست ها درانگلستان به شكست انجاميد، خيزش كارگران پاريس درژوئن 1848 به شكستي خردكننده انجاميدوشكست، فرجام سهمناك كمون پاريس بود. سرتاسرراه سوسياليسم،دست كم نبردانقلابي، باشكست هاي سنگين هموارشده است ولاغير.اما تاريخ گام به گام همچنان به سوي پيروزي نهايي به پيش مي رود. بدون آن "شكست ها" كه ازآن ها به تجربه ي تاريخي، شناخت ، توان مندي و آرمان گرايي دست يافتيم امروز جاي مان كجا بود؟امروزكه به سوي واپسين نبرد درجنگ طبقاتي به پيش مي رويم همان شكست ها همچون سكويي زيرپاي ما است.بدون آن ها كاري ازدست مان برنمي آيد زيرايكايك شان برتوان وشناخت مان مي افزايد.
1/15/2005
باگنده ترازخودتان شوخي نکنيد!!: يکي از عادت هاي تازه ي اين مرتيکه بامدادک اين است که به محض شنيدن زنگ تلفن درهرجاي خانه که باشد مثل اجل معلق خودش را به تلفن مي رساند وگوشي رابرمي دارد.فوري هم مي پرسد: تو کي هستي؟!!!پريروز خانه ي مادرزن جان که بوديم نزديک ظهرصداي زنگ تلفن بلندشدوطرف ازروي بساط خانه سازي بلندشدودبرو که رفتي.تلفن توي اتاق خواهرزن جان هاي عزيز(نفسم گرفت!!) است ومن تنها شنيدم که طرف همان سئوال هميشگي اش را پرسيد.ديگرنفهميدم چي شدتااين ۱۰ دقيقه بعد خواهرزن جان خنده کنان آمد پهلوي ما.گفت که دوستش گوشي را برداشته ووقتي پرسش بامدادک را شنيده درپاسخ مي پرسد اسم خودت چيه؟ بامدادک هم مي گويد: من بامداد هستم!!تو اسمت چيه ؟!!
دوست خواهرزن جان هم که مي خواسته سربه سر اين مرتيکه بگذارد مي گويد: من هم بامشاد هستم!!!
بامدادک هم بي معطلي مي گويد: پس گوشي رو بده به اردل!!
1/12/2005
نامه ي دوستي از استراليا:
نزديک به پنج سال است که حدود هفتاد ايراني در اردوگاه بکستر در استرلياي جنوبي و در يکي از متروک ترين شهرهاي اين ايالت زنداني هستند. اکثر اين ايراني ها تقريباً هيچ اطلاعی از وضعیت ويزای شان ندارند و نمي دانند تا کي قرار است که در آن جا بمانند. اين البته بيشتر سرنوشت ايراني ها است. بيشتر پناهنده های دیگر کشورها فقط مدتي كوتاه در اين اردوگاه ها مي مانند و بعد از چندی اگر واجد شرايط پنا هندگی باشند بيرون می آيند. ولي داستان براي ايراني ها فرق مي کند روال کار ايراني ها به شدت کند است. عرصه شديدا به پناهندهای ايراني در این اردوگاه ها تنگ است. درست قبل از کريسمس پيمان پسر 30 ساله ی اهوازي که پنج سال است در اردوگاه بکستر زندانی ست به گفته خودش برای لحظه ای تصميم مي گيرد که روي شيرواني برود و فرياد بزند "يا کار ما ايراني ها را درست می کنيد يا من اينجا مي مانم تا بميرم" بعد از دو روز که پيمان تنها روي شيرواني فلزي اردوگاه ماند دو دوست ديگرش مهرداد و سعید هم به او پيوستن. اين اعتصاب غذا روي شيرواني داغ اردوگاه در دمای 40 درجه بالای صفر بدون غذا 12 روز ادمه پيدا می کند. درست هم زمان با اين اقدام پيمان پنج ايراني ديگر لب هاي شان را می دوزند و 23 نفر ديگر دست به اعتصاب غذا می زنند. اين اعتصابات تا دو هفته البته ادمه پيدا مي کند. پيمان سعید و مهرداد تقريباً جنازه های شان را بعد از دوازده روز پایین مي کشند . داريوش و پنج نفر ديگر هم که لب هایشان را دوخته بودند و اعتصاب غذا کرده بودند براي کريسمس به اعتصاب شان پايان مي دهند. درست در تعطيلات کريسمس دو ايراني به ايران دیپرت مي شوند. روحيه اين پناهنده ها شديدا خراب است همين ديروز خبر دار شدم که جواد يکي ديگر از اين پناهنده ها در بيمارستان رواني بستري شده است.دوستان عزيز اين فقط گوشه اي از زندگي سياه هم و طنان فراموش شده ي ما در اين گوشه دنياست. لطفا به کمک آن ها بشتابید و با صرف چند ثانيه از وقت تان اين تومار رو امضا کنيد:
http://www.petitiononline.com/snabja13/petition.html
1/11/2005
دفاع درخشان!!!: جناب رياست جمهوري عزيز ،معروف به محمددکور،که علي رغم نگراني شديددرباره ي سرنوشت وبلاگ نويسان شکنجه شده(حتي مي گويندشب ها ازفرط ناراحتي پابرهنه مي خوابد!!) راهي بلادآفريقا شده است از مجلس درپيت وزورچپان هفتم سيلي نخورده بود که خورد.نوش جان وگواراي وجودش باد.مجلسيان ذوب درولايت نامزدپيشنهادي سيدخندان براي وزارت راه وترابري را پشم حساب نکردندوخبرنگاران هم ديروزازچشمان غم بار سيد نوشتند.آخي!!دل آدم کباب مي شود!!چيزي که دراين ميان جالب بوددفاع درخشان جناح اقليت مجلس(اصلاح طلبان کله پا شده از کرسي اکثريت) از نامزدپيشنهادي بودکه اوج اين دفاع را مي توان درسخنان گهربارنماينده ي اصلاح طلب شهربناب جست که دست برقضاهمشهري نامزدپيشنهادي بود.
جناب ايشان که گويا از همنشيني چندماهه با نمايندگان ذوب درولايت جناح مقابل، تمامي هارت وپورت هاي جناح اصلاح طلب درباره عقلانيت انتقادي و تحقيرتفکرروضه خواني وپامنبري را فراموش کرده انددردفاع از همشهري شان مي فرمايند:
«وى در خانه يكى از اقوام بنده مستاجر بود و زمانى كه با هم به حج رفته بوديم، گريه هاى وى بنده را متاثر كرد.»
به راستي خاک برسرمجلسي باد که به چنين نامزدي راي عدم اعتماد مي دهد.نامزدي که هم اجاره نشين بود(الان نيست؟ خب چه ربطي دارد!!) وهم به درگاه اوساکريم اشک هاي اصلاح طلب کش مي افشاند!!عجب روزگاري شده است.کفردارددنيا راتسخيرمي کند!!
1/09/2005
رفيق درخت!!!: به گمانم کودک بسياري ازويژگي هاي پدرومادررابه ارث مي برد ولابددرخت دوستي يکي از همان ويژگي هايي است که ازحقيرسراپاتقصير به اين مرتيکه بامدادک به ارث رسيده است.چه خيال کرده ايدالبته که ماهم درعلم وزين(اين هم عاقبت پريدن بااصحاب مطبوعات) وراثت دستي داريم!!ولي انگاراين ويژگي دربامدادک تشديدشده وسرزده است به درخت نوازي که چه عرض کنم به درخت بازي.دونمونه ازنشانه هاي اين بيماري راکه براي تان بگويم بامن هم راي خواهيدشد.
تاهمين دوسال پيش دريکي ازکوچه هاي نزديک خانه امان(يک کوچه مانده به کوچه ي خودمان که پاتوق عشاق وحشاشين است) درختي کهنسال بودکه ابواب جمعي شهرداري ترتيب اش را دادند.ولي انگاربخواهندزجرکش کننددرخت بيچاره راريشه کن اش نکرده بودندوکنده اي نيم متري ازدرخت بيچاره به جا مانده بود.بامدادک آن موقع ها هنوزخيلي کوچک بودوهروقت ازکناراين کنده مي گذشتيم وطرف راهم قلمدوش گرفته بودم همين جوري مي پراندم که بي انصاف ها درخت بيچاره را بريدند.چه مي دانستم که اين حرف پيش درآمدبيماري درخت بازي است.آن کنده هم چندماه بعدشروع کرد به جوانه زدن ومن هم خيلي خوش حال بودم تااين که حضرات شهرداري آمدندازته اره اش کردند.من هم مايه ي بدوبيراه گويي رازيادکردم.کف دستم را که بونکرده بودم.ازآن ماجرادوسال گذشت.پريروزداشتيم ازکنارآرامگاه آن درخت مي گذشتيم که بامدادک گفت:« درخت بيچاره رابريدند چه پي پي هاي عني بودند!!!»
عيال گفت:حرف بدنزن پسرم.
من هم گفتم : نه تنها پي پي عن بلکه جاکش هاي قهاري هم هستند!!
عيال داشت چشم غره مي رفت که اين چه حرف هايي است پهلوي بچه به زبان مي آوري وطرف هم ازقيافه اش آشکاربودکه داردواژه ي جاکش رادرسلول هاي مغزش براي کاربردهاي آينده ذخيره سازي مي کند!!!
اما نشانه ي دوم درخت بازي بامدادک.توي کوچه خودمان يعني همان کوچه عشاق وحشاشين درخت بلندبالاي ديگري سربه آسمان کشيده است که تاکنون ازدست شهرداري جان سالم به دربرده است وبامدادازهمان روزهايي که شروع به تاتي تاتي کردبااين درخت نظربازي ها داشت.اوايل فقط دست نوازش به تنه اش مي کشيد وسرآخرنيزکاربه بوسه هم کشيد.زبان هم که درآوردهربارکه ازکناراين درخت ردمي شديم مي گفت: اين رفيقمه!!!(به کاربردن واژه ي رفيق به جاي دوست هم که ازآن کارهاي دردسرآفريني است که نگاه مشکوک پدرزن جان را نثارحقير مي کند!!)
پريشب که برف بودعيال ساعت ۹ شب هوس ماست موسيرکرد.من که حال نداشتم توي برف وباران بروم تامغازه ي سرکوچه بامدادک را بهانه کردم وگفتم اين هم گيرمي دهد که همراهم بيايد وسرما مي خورد.عيال هم هرچه سعي کردسرطرف راجاي ديگري گرم کندنشدكه نشد.تااين که زن همسايه زنگ زدببيندنشاسته داريم.براي قرقره کردن دوقلوهاي سرماخورده اش مي خواست.عيال گفت نداريم.ديدم مردهمسايه ديروقت مي آيدودوقلوها هم بايد زودبخوابندکه صبح بروندمهدکودک.ناچارهمراه اين مرتيکه کفش وکلاه کرديم برويم هم براي دوقلوهانشاسته بخريم هم براي عيال ماست موسير. پدرفردين بازي بسوزد.درتاريکي وميان برف وباران داشتيم ازکناررفيق درخت مي گذشتيم که چشم تان روزبدنبينداين مرتيکه دستش را ازدستم درآوردورفيق درخت را درآغوش گرفت و بعدازنثار بوسه اي( ازآن بوسه هاي سفارشي !!به قول خودش ماچ سفت) گفت: مواظب خودت باش!!يخ نکني امشب!!!

1/08/2005
شاخص آزادي مطبوعات: سازمان گزارش گران بدون مرز که البته برماوهمگان واضح ومبرهن است که جزو سازمان هاي استکباري وسردمدارتهاجم فرهنگي به ميهن آريايي اسلامي است درتازه ترين اقدام ننگين اش کشورهاي جهان رابراساس شاخص آزادي مطبوعات رتبه بندي کرده است وميهن آريايي اسلامي را دررتبه ي نازل ۱۵۸ قرار داده است به طوري كه تنها ۹ کشوروضع شان از ميهن آريايي اسلامي بدتراست:۱
- دانمارک ۲- فنلاند ۳- ايسلند...۲۳- ايالات متحده ي آمريکا...۳۰- انگلستان...۳۷- اسراييل...۶۴- بورکينافاسو...۹۷- افغانستان...۱۵۸-ايران۱۵۹- عربستان۱۶۰- نپال۱۶۱- ويتنام۱۶۲- چين۱۶۳- اريتره۱۶۴-ترکمنستان۱۶۵- برمه۱۶۶- کوبا۱۶۷- کره ي شمالي
به هرحال اين حقيروظيفه ي خود مي دانم اين افتخارتازه را به امت درصحنه،زيرصحنه وپشت صحنه تبريك بگويم به اميدروزي كه ريشه ي هرچه مطبوعات است درميهن آريايي اسلامي بركنده شود.آمين يارب العالمين!!
1/05/2005
اندرحكايت رانندگي !!!: سرانجام توانستم گواهي نامه ي رانندگي را بگيرم!!!تا الان كجا بودم؟زيرسايه ي درخت.به جان شما نباشد به جان خودم امكانات نبود.يعني بودخودم چندان دنبال اش نبودم.اين بارهم اگرفشارعيال نبودبعيدبودبه اين زودي ها (چه قدرهم زود بود جون عمه ام!!) سراغ خودروراني نمي رفتم كه نمي رفتم.دردوران نوجواني با آن كه پدرگرامي ماشين مند هم بودرغبتي به ماشين راني نداشتم.آن موقع نه مي دانستم جبهه ي سبزچيست نه ماننداصحاب هايدگرازفناوري رويگردان بودم.بعضي ها اين جوري اندديگه.براي مثال اخوي گرامي با آن كه چهارسال از من كوچك تراست يك ثانيه اگرپدرگرامي ماشين را درخانه مي گذاشت مي رفت سراغش واللهي به اميدتو دبرو كه رفتي!!البته خودم دردوران دانشجويي نمي دانم چه شده بود كه به صرافت گواهي نامه گرفتن افتاده بودم وحتي امتحان آيين نامه را هم قبول شده بودم وچندجلسه تمرين هم رفته بودم اما بعدموشك باران تهران پيش آمد وتعطيلي دانشگاه.بعد هم كه آب ها ازآسياب افتاد درطرح شش ماهه اعزام دانشجويان به جبهه هاي حق عليه باطل ما را هم داوطلباندندبه جبهه هاي بعدازقطعنامه ي 598 (به اين مي گويندخوش بياري !!اگرقبل قطعنامه داوطلبانده شده بوديم هيچ بعيدنبودبه لقاالله پرتاب شده بوديم والان به جاي وبلاگ نويسي دربهشت يا جهنم سماق مي مكيديم).بعدازپايان دانشگاه هم كه دنباله ي خدمت مقدس(اين مقدس من يكي روكشته)،رفتن سركاروازدواج.خلاصه وقت نشد كه نشد.اين جوري شد كه سرپيري رفتيم دريكي از آموزشگاه هاي نزديك خانه اسم نوشتيم.يك هفته كلاس آيين نامه وآشنايي با ماشين بود.تصورش را بكنيد ما بااين گل گيرهاي سفيدوقيافه ي ميان سال رفتيم سركلاسي كه اگردرسن شرعي ازدواج كرده بودم همه اشان جاي پسريا دخترم بودند(آره كلاس ها مختلط بودواسلام هم بدجوري به خطرمي افتاد).پسرها همه بين 18 تا 20سال .موهابه تمامي ژل ماليده وصورت ها هم آراسته به انواع ريش وسبيل هاي عجيب وغريب.دخترها هم كه همه شلوارها پاچه آب رفته به پاوهفت قلم آرايش كرده.خلاصه دردسرتان ندهم تا واردكلاس مي شدم همه برايم سوت مي زدندومي گفتندبابابزرگ اومد!!ازدست كارهاي شان آن قدرمي خنديدم كه آخركلاس دل وروده برايم نمي ماند.استادها همگي نظاميان بازنشسته بودند.اين قدراين بچه ها اذيت شان مي كردندكه گريه اشان درمي آمد.خوب يادم است كه سرهنگ بازنشسته اي سركلاس برايمان هفت موردتشديدمجازات درصورت تصادف با عابرپياده راگفت.روي خط عابرتصادف كني،گواهي نامه نداشته باشي وازاين حرف ها.يكي هم رانندگي درحال مستي.هفت موردرا كه تمام كرديكي ازشرورترين هاي كلاس ازرديف آخرگفت :ببخشيد جناب سرهنگ اگرراننده نشئه باشه چطور؟!!
سرهنگ بيچاره نمي دانست چه بگويد.
خلاصه امتحان نظري تمام شد و10 جلسه رانندگي شروع شد.اگربدانيدچقدربدبختي كشيدم.وسطروزكه نمي توانستم بروم تمرين.بعدازظهرهم كه قربانش بروم كاردوم وسوم وشونصدم.ناچارساعت شش تا هشت صبح مي رفتم تمرين.پدرم درآمد.مربي هم كه پيرمردپرچانه اي بودكه مدام داشت پشت سرصاحب آموزشگاه وزنش صفحه مي گذاشت.ده جلسه كه تمام شد ودرنخستين امتحان كه ردشدم فهميدم طرف هيچ چيزدرست وحسابي هم يادم نداده است.خلاصه سه بارردشدم.يك بارافسربردمان روي شيب 45 درجه اي ومن فهميدم چيزي به اسم نيم كلاج وجوددارد.يك بارهم به كلي راهنمازدن را فراموش كرده بودم.بارسوم هم افسري كه امتحان گرفته بودخانم بداخلاقي بودكه ازمن خواست دركوچه اي فسقلي دوردوفرمان بزنم.خداوكيلي خودش هم نمي توانست.جالب اين جاست كه من نفرماقبل آخربودم ومي خاستم بروم پي كارخودم كه ديدم خانم مي گويدبروعقب بشين.ازنفرآخرهم كه پسرجواني بود امتحان گرفت بعدهم مرخص مان كرد.من كه تعجب كرده بودم از همراهم پرسيدم كه چرامراهم نگه داشت.طرف هم گفت كه چون حق نداردبامردنامحرم درماشين تنها باشد!!!
بگذريم بعدازسه بارردشدن يك باربااخوي رفتم تمرين ازصبح تاغروب ويك بارهم بابرادرزن جان.بابرادرزن جان كه رفته بوديم تمرين خيلي خنده داربودعيال واين مرتيكه بامدادك هم با ماآمده بودند.اول برادرزن جان اندكي ماشين را راندكه رنويي فكسني بودبعدجاي اش را داد به من.اندكي كه رانندگي كردم اين مرتيكه بامدادك چسبيد به شانه ام وگفت: بروكنارنوبت منه!!!
به گمانم اين مرتيكه درسن 5 سالگي رانندگي را ياد بگيرد.
راستي بايد درخيابان هاي تهران رانندگي كنيد تا بدانيد چه جنگل مولايي است.همه ي چيزهايي كه دركلاس آيين نامه يادمان دادندنه تنهاكشك است بلكه پشم است
1/03/2005
محسن رضايي:درصورت واردشدن به صحنه ي انتخابات ومعرفي به عنوان رييس جمهورسعي خواهم كردكه جلوترازهمه پيش فقراباشم وحتي شب ها هم باآن ها خواهم خوابيد.
بامدادك: ترا به جان اوسا كريم بگذارمردم دست كم زيرلحاف شان راحت باشند!!!
1/02/2005
اوساكريم وتسونامي: بيشترين مرگ ومير را زمين لرزه - توفان تسونامي(چه نام عجيب وغريبي) در ناحيه ي آسه درشمال سوماترا به بارآورده است که بين ۸۰ تا ۱۵۰ هزارنفر برآوردشده است. امااگرلطف اوسا کريم نبودشايداوضاع ازاين هم بدترمي شد. به قول جناب ايوانو يوسف که معلم بينش ديني دراين منطقه است مردم آسه زودترازسايرنواحي اندونزي اسلام آورده اندواگراين عقل را به خرج نداده بودندشايداکنون دودمان شان را تسونامي به بادداده بود.جناب ايشان براي خبرگزاري ها داستان زني ازاهالي آسه را نقل مي کند که تاسه روزپس از تسونامي درخيابان ها آواره بود.ازفرط تشنگي رو به مرگ بودوهمچنين بچه اش ،که چشم اش مي افتد به ظرفي پرازفاضلاب.وسوسه مي شود که بطري فاضلاب را سربکشداما دندان به جگرمي گذارد وسرانجام درآن بلبشو و وانفسا خودش رابه يکي ازمردان خدا مي رساندهمان هايي که پرده پنداررا جرواجر کرده اند.زن تشنه از مردخدا مي پرسدآياخوردن آب فاضلاب حلال است يا نه؟؟
جناب يوسف مي گويد«تصورش را بکنيد درتمام اين مدت خودش وفرزندش ازفرط تشنگي درآستانه ي مرگ بوده اندوبازهم پاي بند حرام وحلال است»


1/01/2005
آدم چارشاخ مي شود:روزنامه ي شرق روز پنج شنبه هم از لحاظ تعدادصفحه وهم ازلحاظ کيفيت مطالب پرملات بودالبته با ۱۰۰ تومان افزايش قيمت.دربخشي به نام پيشنهاد کتاب هم جناب محمد قوچاني معروف به محمدقوچ کتاب خاطرات آيت الله رى شهرى(دامن اضافه تو) را معرفي کردند که نمرديم ودريافتيم جناب شان داماد آيت الله مشكينى است (به اين مي گويندجفت شدن دروتخته؟!!). در زمان جارى شدن صيغه عقد اين دو، دختر آيت الله مشكينى ۹ساله بود.معلوم نيست خودآقا دامادچندساله بود.آقاداماددرخاطرات شان مرقوم فرموده اند که :
«رفتند و ديدند و پسنديدند و در پاسخ نامه من نوشتند خوب است ولى خيلى كوچك است... قريب يك سال و نيم بدين منوال گذشت... پيشنهاد كردم كه هر چه زودتر انجام شود مستقل تشكيل دهم، آقاى مشكينى ابتدا با اين پيشنهاد موافق نبود دليل مخالفتش هم كوچك بودن همسرم از نظر سنى بود چون در آن هنگام ۱۱ سال بيشتر نداشت اما من موضوع را با جديت پيگيرى مى كردم كه همسر من است و شرعاً حق دارم او را به خانه خود ببرم... سرانجام با اصرار من ايشان راضى شد.» (ص ۵۳)
اين را که خواندم بي اختيارياددختردايي عيال افتادم که همين سن وسال راداردوهروقت که به خانه امان مي آينديا به خانه اشان مي رويم کارش فقط بازي با اين مرتيکه بامدادک است.به عيال که مي گويم پاي سردمداران اسلام عزيزرا به ميان مي کشد.مي گويم کاري به آن ها ندارم!!گيردادن به حضرت آيت الله هم کلي اسلام را به خطرمي اندازندگيردادن به سرچشمه ها که جاي خوددارد!!!حالا يکي نيست بگويدحضرت آيت الله مجبوربودي اين داستان را درخاطرات گران مايه ات جاربزني!!نکندتو هم اعتقادداري دانستن حق مردم است!!الله اعلم!!!

بازگشت به بالا