9/28/2003
شماره ي ملي و روياي پيتزايي: اين داستان شماره ي ملي هم دردسري شده است براي مردم.خودشان راکشته اند هنوزنتوانسته اند به همه شماره ي ملي بدهند که بدجوري شبيه ي شماره ي زنداني ها است.نخستين باري که چو افتادکه مي خواهند شماره ي ملي بدهندچند کوچه پايين ترازاين کاشانه ي قسطي مان مستاجر بوديم وهنوز ولوله اي به نام بامدادک وارد زندگي ساکت وآرام ما نشده بود(کجايي آرامش!! يادت به خير!!!).مشتي پرسش نامه راپرکرديم وفرستاديم.ديگرنفهميديم چه شد.بعدهم که اين مرتيکه بامدادک آمد وهمه ي کاسه کوزه ها را به هم ريخت وناچارشديم دوباره پرسش نامه راپرکنيم وبفرستيم.همين چندروزپيش شنيدم که کساني که شماره ملي ندارند تا پايان شهريوروقت دارند دوباره پرسش نامه ها رابفرستند.آخرين روزرسيد وناچارکلي درباره ي فوايد شماره ي ملي براي عيال منبررفتم که برود همان روزازپست پرسش نامه بگيرد وکاررا تمام کند.عيال هم سري تکان دادوشب که برگشتم فهميدم تره هم خردنکرده براي بيانات گهرباراين حقير.همان شب خواب عجيبي ديدم.خواب زياد مي بينم.مي گويند خواب ديدن نشانه ي راحت خوابيدن است.الله اعلم.
خواب ديدم که عيال شام درست نکرده است وطبق معمول هوس پيتزا کرده است.خوش بختانه ازخرشيطان پايين آمد ورضايت دادکه زنگ بزنيم براي مان پيتزا بياورند.شماره تلفن را داد زنگ بزنم.شماره راکه گرفتم صداي زنانه اي ازآن سوي خط پاسخ داد
صداي زنانه: پيتزا گندم!! بفرماييد!!
بامداد: سلام.مي خواستم...
صداي زنانه:شماره ي ملي تون؟
بامداد:گوشي.ببخشيد.۵۲۱۳۱۵۰۰۰۹۵۶۶۵۷۲۱
صداي زنانه:بله بله.آقاي زندي.کوچه ي گلپايگاني پلاک ۷۱.شماره تلفن منزل ۸۴۱۸۳۴۵ وشماره تلفن همراه۰۹۱۳۷۲۵۰۹۰۸ .ازمنزل زنگ مي زنيد؟
بامداد:ببخشيد اين اطلاعات رو ازکجا آورديد؟
صداي زنانه:ما به سامانه ي ملي وصل هستيم آقاي عزيز!!
بامداد:آه بله .پيتزا مخصوص داريد؟
صداي زنانه:براي سلامتي تان خوب نيست!!
بامداد:ببخشيد؟!!
صداي زنانه:شما هم فشارخون تون بالا است هم کلسترول تون.توي پرونده ي پزشکي خودتون هست!!
بامداد:جل الخالق!!پس چي برام خوبه؟
صداي زنانه:پيتزا سبزيجات!!
بامداد:ازکجا اين قدرمطمئن هستيد؟
صداي زنانه:مگر خودتان هفته ي پيش ازکتاب خانه يحسينيه ي ارشاد کتاب آشپزي بدون گوشت را امانت نگرفته ايد؟!!
بامداد: تسليم تسليم.يک پيتزا خانواده لطف کنيد بفرستيد.هزينه اش چقدرمي شه؟
صداي زنانه:يک پيتزاي خانواده براي خانواده ي سه نفره کافيه!!قابل نداره!!مي شه پنج تومن!!
بامداد:با کارت ثمين مي شه پرداخت کرد؟
صداي زنانه:متاسفم !!نقدي بدهيد بهتراست.کارت اعتباري تان خالي است و۳۰۰ تومن هم به موسسه ي ثمين بدهکاريد!!!
بامداد:پس تا شمابرسيد مي رم ازعابربانک برداشت مي کنم!!
صداي زنانه:متاسفم !!نمي توانيد ازعابربانک برداريد!!چون ازحداکثر برداشت روزانه بيشتربرداشت کرده ايد !!
بامداد:آه بله!!اشکالي نداره.پيتزا رو بفرستيد توي خون پول نقد هست.چقدر طول مي کشه؟
صداي زنانه:حدود يک ربع.اگرعجله داريدخودتان بياييد.باموتورگازي همسايه اتان!!
بامداد:ببخشيد؟!!
صداي زنانه:طبق اطلاعات سامانه ي ملي، همسايه اتان يک موتورگازي براوو داره به شماره ي ۱۲۳۱ که پنج سال پيش دزديدنش وهمين دوماه پيش پيداشد!!
بامداد: *'!^ *%^**%^
صداي زنانه:عفت کلام داشته باشيد آقا.از شمس الواعظينو حسين درخشان يادبگيريد بهداشتي حرف زدن را!!يک بارهم که به خاطر فحش دادن به مقدسات بازداشت وجريمه شده ايد!!!توبه نکرديد؟!!
بامداد: ...............
صداي زنانه:فرمايش ديگري نداريد؟
بامداد: نه.فقط همراه پيتزا انگار يک عروسک هم مي دهيد به مشتري.درسته؟
صداي زنانه:درسته.اما طبق اطلاعات سامانه ي ملي بچه ي شما پسره نه دختر!!اسمش هم بامدادک!!درسته؟



نگاه:شايدهرکدام ازنظام هاي سرمايه داري کنوني رنگ وبوي خاص خودراداشته باشنداما مبناي همه اشان سرمايه وکاردستمزدي است وپيامدشان توليدکالامحور،محوريت پول،توليدفقط براي سود(نه براي رفع نيازهاي انسان)،فقر وجوامع طبقاتي است.البته به اين معجون چاشني دمکراسي آبکي راهم بايدافزودکه قدرت دولت ازآن ريشه مي گيرد وپاسدارآن است.اين گونه روابط اجتماعي،جوامع ونظام سياسي واقتصادي را سرمايه داري مي نامندوواقعيت عيني دارند.دست کم سوسياليست ها چنين نامي به آن ها داده اند.
اما جامعه ي سوسياليستي چيست؟جامعه اي که درآن سرمايه نباشد،کاردستمزدي نباشد،دولت نباشد،رهبرنباشد،ملت نباشد،مرزنباشد،پول نباشدوثروت ارآن همگان باشد.چنين چيزي درگذشته وجودنداشته است واکنون هم وجودنداردنه درشوروي سابق ،نه درچين کنوني ونه درهيچ جاي ديگر!!!
سوسياليسم هنوزبه دنيا نيامده است که ازدنيارفته باشد.رويايي است که تنهاباآگاهي همگان محقق مي شود.
9/27/2003
به ياد ادواردسعيد و پابلونرودا :ادواردسعيد يكي ازبرجسته ترين انديش مندان جهان پس ازسال ها دست وپنجه نرم كردن با بيماري سرطان خون چشم ازجهان فروبست.جهانيان برندگي انديشه اش درحوزه ي تحليل انتقادي مناقشه ي فلسطين / اسراييل وساير گره هاي خاورميانه را فراموش نخواهند كرد.ازسويي به خاطر انتقادهاي بي رحمانه اش ازجهان بيني صهيونيسم ونگرش ن‍‍ژادپرستانه ي حکومت اسراييل به ناروا يهودي ستيزش خواندند وازسويي ديگر به خاطر حق موجوديت قايل شدن براي يهوديان بازهم به ناروا سازش کارش خواندند.ادوارد سعيد درنوشته هاي اش به خوبي شکل بندي هاي جديد امپرياليسم رامورد واکاوي قرارداده است ومرگ او سبب شد تا روشن انديشان وسکولارهاي جهان دوستي راستين راازدست بدهند.

سرطان خون در۲۳ سپتامبر۳۰ سال پيش نيز چراغ عمريکي ازبهترين انسان هاي روي زمين راخاموش کرد.پابلونرودا شاعروکمونيست شيليايي درسال ۱۹۷۳ هنگامي که هنوزدربازداشت پينوشه ديکتاتورشيلي به سر مي برد براثراين بيماري چشم ازجهان فروبست.نرودادرسال ۱۹۰۴ درشيلي به دنيا آمد،باشعله ورشدن جنگ داخلي دراسپانيا درسال ۱۹۳۷ به جمهوري خواهان پيوست،به عضويت حزب کمونيست شيلي درآمد ودرسال ۱۹۷۱ برنده ي جايزه ي نوبل ادبيات شد.شعرهاي نرودا به ويژه شعرهاي عاشقانه اش ازجمله زيباترين شعرهاي فرهنگ بشري است:

نان ونفس رانمي خواهم
لبخند دلپذير توکافي است
ازمن بگير
نان ونفس را
نوروزوبهاروهنوزرا
اما لبخنددلپذيرت را نه !
چراکه خواهم مرد

9/25/2003
محسن رضایی:قبل ازانقلاب اگرفردی حرفی حتی به صورت کنایه درمورد مقام اول کشورمی زددستگیرمی شدوموردبرخوردهای تندوتیزقرارمی گرفت ولی اکنون شرایط بازتر وجوددارد.
بامدادک:مصلحت جان یعنی الان میشه گفت بالای چشم آقا ابرو است؟!!!
9/23/2003
امان از اکوان ديو هاي وطني!!: اکوان ديو که معرف حضورتان هست همان که همه ي کارها راوارونه انجام مي داد و شايد بتوان گفت مظهر برخورد واکنشي باشد. حالا حکايت فرمانروايان ميهن آريايي است.زبانم لال نمي خواهم بگويم ديوند(الله واعلم!!) اما اين خصلت اکوان ديو را تمام وکمال دارند!!مي گوييد نه نگاه کنيد به برخورد اخيرشان با عرفات مادرمرده.فراموش نکرده ايم که چه فحش ها به اين بيچاره ندادندوآدمي را که با سيداولادپيغمبرشان درسنوات نه چندان دوردرگوشي حرف مي زد ودل وقلوه بده بستان مي کرد داخل آدم ندانستند.اما به ناگهان عرفات مادرمرده دوباره شدگل سرسبد.سران ميهن آريايي اسلامي راه به راه تلفن مي زنند به چريک بازنشسته ي فلسطين که هم اعلام حمايت کنند هم مشت دندان شکن بزنند بردهان استکبار.حالا داستان چيست امريکا قطعنامه اي درسازمان ملل راوتو کرده است که درآن به اسراييل هشدارداده شده بود فکر ترور يا تبعيد عرفات را به مخيله اش راه ندهد.اين گونه بود که رگ استکبارستيزي حضرات جنبيد وفراموش کردن که تا همين چند هفته پيش محل سگ هم به حضرت عرفات نمي گذاشتند.اميدوارم عرفات راشهيد نکنند وگرنه مي ريم که داشته باشيم(به قول مجريان لاريجاني) سه روزعزاي عمومي را!!
خودمان اين يانکي ها عجب پفيوزهايي هستند درطول حيات ۵۸ ساله ي سازمان ملل ۷۷ بارازحق وتوي خودشان استفاده کرده اند که ۳۶ بارآن به خاطر گل روي اسراييل بوده است.اما اين بارديگر به راستي شورش رادرآورده اندچراغ سبز دادن به اسراييل براي ترور وتبعيد کردن آن هم درروزروشن!!!
9/21/2003
داروي مصلحت نظام!!:بچه هاي مذهبي رامي توان به دودسته ي اصلي تقسيم کرد.يک دسته اشان اهل شوخي نيستندو لودگي را زشت وکاهنده ي ايمان مي شمارند.دسته‌ي ديگرشان اهل شوخي وبذله گويي اند ولي دوست ندارند شوخي به مسايل سياسي وبه ويژه ديني کشيده شود.دسته اولي ها که هيچ!!يعني هرگز نبايد پرتان به پرشان بخورد!!اما دسته دومي هارامي شود خيلي سربه سرشان بگذاري.يکي ازاين دسته دومي ها رادراداره خودمان داريم.شيفته حرف زدن وشوخي درباره ي مسائل کمربه پايين است.ولي کافي است تا مزه اي درباره سيد اولاد پيغمبري بپراني بي درنگ ترش مي کند ودرمي رود.
گيرندگي اش هم چندان خوب نيست.يعني دوزاري اش ديرمي افتد.ديروز آمد بالاي سرم.ديدم کاسه ي کج وکوله اي از جنس روي به دست اش گرفته است.ازاين کاسه هايي که کف شان کبره بسته ودرحمام ها توي شان واجبي(داروي مصلحت نظام!!) مي ريزند.نمي دانم توي اداره اين کاسه راازکجا گير آورده بود.زد روي شانه ام وگفت « اين کاسه رامي بيني ياد چي مي افتي؟» نيش اش تا بناگوش بازبود.معلوم بود که دوست دارد چه اززبان من بشنود.فوري گفتم«ياد سعيد امامي مي افتم!!».اولش متوجه نشد.گفتم که گيرندگي خوبي ندارد.اما همه که زدند زير خنده فهميد منظورم چيست.
خنده روي لبانش ماسيد.دمش راانداخت روي کول اش و دبرو که رفتي!!
خداوکيلي واجبي شمارا به ياد سعيد امامي نمي اندازد؟!!!
9/20/2003
بخوانيد جالب است!!! --------------------> پايان شاعری ماركس


تاملات فوتبالي: (۱)ديروز بازي استقلال و سايپا راتماشا مي کردم.نوشته هاي روي پيراهن نارنجي تيم سايپا کولاک بود.ازهمه بالاتر به خط خوش نوشته بودند: «يازهرا» بلافاصله زيرش هم پررنگ نوشته بودند:« بخاري RTC». به هرحال تلفيق الزامات مالي وديني است ديگر!!کاري نمي توان کرد.اما دست کم وقتي که نامي چنين مطهر بر پيراهني نقش مي بندد(بخاري را نمي گويم!!منظورم آن يکي است!!) رويداد هاي مضحک پيش نيايد بهتر است. اما هميشه پيش مي آيد!!!درست درهمين بازي بايد مهاجم برزيلي استقلال توپ را بکوبد به اون جاي مدافع سايپا ؟خدا راخوش مي آيد؟!!تصورش رابکنيدنره خري افتاده است روي زمين و دو دستي آن جاي اش راگرفته وبه خودش مي پيچد.دراين ميان آن کلمه متبرک هم درکنار بخاري باآن نره خر پيچ وتاب مي خورد!!(فيلم بردار صداوسيما خيلي سعي کرد که اين صحنه ي شنيع را به تصوير نکشد اما عجله و ناشي گري کرد وزود دوربين را ازدرختان وسکوي تماشاگران آورد روي بازيکن سايپا!!درست هنگامي که طرف داشت آن جاي اش را مي ماليد وآن واژه ي متبرک هم پيچ وتاب مي خورد.داستان به اين جا ختم نشد نوک حمله ي سايپا گل که زد پيراهن اش را درآورد.اين ديگرازهمه بدتربود.زيرپيراهن هم نپوشيده بود.مربي شان مايلي کهن راکاردمي زدي خونش درنمي آمد.فيلم بردارصدا وسيما بازهم ناشي‌گري کرد ودرست لحظه اي مايلي کهن راازنماي نزديک نشان دادکه با انگشت شست ونشانه پيراهن تن خودش را از روسينه تکان مي داد وبه تاسف سرمي جنباند براي مهاجم اش!!
ازهمه بدتر اين بود که سايپا دروقت اضافي از استقلال گل خورد.ازتيمي شکست خوردکه روي پيراهنش به جاي يازهرا+بخاري نوشته بود آيوا!!!
(۲) کنفدراسيون آسيا تصميم گرفته است که براي فوتباليست هاي زن مسلمان پيراهني مناسب طراحي کندتامشکل فوتبال بانوان مسلمان نيز حل شود.ازآن جايي که اين حقيرخيلي دلش براي فوتبال بانوان مي سوزدچندپيشنهاددراين باره مي دهم.رايگان رايگان.بهترين شلواربراي فوتبال زنان شلوارکردي است.انتخاب شلوارکردي سه حسن دارد:الف) صنعت شلوارکردي رااحيا وميهن آريايي اسلامي را ازوابستگي به نفت رها مي کند ب) بازيکنان به راحتي لايي نمي خورند ج) برجستگي هاي زنانه نيز مردان مسلمان را غسل واجب نمي کند!!
بهترين پيراهن هم براي زنان فوتباليست زره هاي شواليه هاي قرون وسطي است زيرا بازهم برجستگي ها را مي پوشاند!!براي مشکل مو هم سه پيشنهاد دارم:الف) همه ي بازيکنان دستار بلوچي به سر بگذارند ب) همه مانند رونالدو موي سرشان را ازته بتراشند ج) همه کلاه گيس بگذارند سرشان!!
9/17/2003
بامدادک وچهره ها: پس ازتجربه ي تلخ ياددادن نام شاملو به بامدادک که تبديل شد به شامبلو و رمزواژه اي براي يورش به کشوي نوارها!!رهبري برنامه آشناسازي بامدادک با بزرگان را خودم به عهده گرفتم وقرارشد ديگرعيال ازاين کارها انجام ندهد.براي اين کارعکس هاي چندتن ازبزرگان راکنارهم درقفسه هاي بالايي کتابخانه چيدم تادورازدسترس باشند.هربارکه طرف طبق معمول مي آمد به پاهايم مي چسبيد ومي گفت«بغل بغل بغل!!» بغل اش مي کردم وهربارکه ازجلوي کتابخانه ردمي شدم عکس ها رانشانش مي دادم ونام شان را مي گفتم.نتيجه ي کار بدنشد.الان به خوبي مي تواند هم نام شان رابگويد هم اگرنام ببري عکس رانشان ات مي دهد.تاالان نام سه نفررايادگرفته است:
۱)ارنستو (چه گوارا) که مي گويد اي نستو
۲)پوينده که بي کم وکاست مي گويد پوينده
۳)نيما که بازهم بي نقص تلفظ مي کند

مرحله ي بعدي مي خواهم مختاري و ميرزاده ي عشقي را يادش بدهم
رييس جمهور:حضورپرشورمردم درانتخابات مجلس نمايان گر شعورفراوان ملت است

بامدادک:سيدخندان عزيز!!ازاين هندونه ها بذارزيربغل عمه جون ات!!بي شعور وکم شعور هم آبا واجداد خودتن!!
خدا کندکاربه ترياک نکشد!!:انگاريكي از اين آخوندها سيگارراحرام اعلام کرده است.گفتم شايدجدبزرگوارش راخواب ديده است اما طرف جزو بام سپيدان!!! است وجدبزرگوارندارد.شايد هم ميرزاي شيرازي به خوابش آمده است.برخي هم مي گوينددرتجارت نان وآب دارسيگاردست زياد شده است که طرف چنين فتوايي داده است.درباره ي آزاد شدن واردات خودروهم همين رامي گويند.الله اعلم!!
اما به نظراين حقير(خيلي آخوندي شد!!)حرام کردن سيگار وسايرنشئه جات چيزي نيست جز نابودسازي وفاق ملي!!!اين ملت درهيچ چيزکه وفاق نداشته باشددرهمين يک قلم وفاق کامل دارند.اينجا ديگراختلافي نيست بين روشنفکرديني وعرفي،آخوندومكلا،پيروجوان،باسوادوبي سواد،زن ومرد...خفه شدم بقيه راخودتان بگوييد!!!
بنابراين اكنون كه دربرابر تهديد خارجي قرارداريم چنين كاري خدمت به استكبارجهاني است وموجوديت ملي ومذهبي ميهن آريايي اسلامي راهدف گرفته است.اين جورپيش برود لابد پس فردا ترياك را هم حرام مي كنند.اين يكي ديگر ستون فقرات وفاق ملي است!!يكي به داد موجوديت اين وطن مادرمرده برسد!!!
9/15/2003
نجاتم بدهيد!!:دوازده تا هستند.هرروز باآن ها چاق سلامتي مي کنم.رفتگر محله باشگفتي ولبخند نگاهم مي کند.به گمانم فکرمي کند که بالاخانه رااجاره داده ام.فرصت داشته باشم دستي هم به قامت شان مي کشم.نداشته باشم به تماشا بسنده مي کنم.بستگي دارد شتاب داشته باشم يا نه.چشم چراني هم عالمي دارد.همگي شان استوارند وبي اعتنا به هياهوي ماشين ها وآدم ها.انگاربه خاطره اي دوردست مي انديشندهنگامي که زمين درسيطره اشان بود.هربامداد که مي بينم شان دوست دارم فريادبزنم نجاتم بدهيد.همين که نگاه اشان مي کنم سرکيف مي آيم.چيزي ازدست رفته را به يادم مي آورند.بوي خوش کودکي ام رامي دهند.ياد دوردست ها.يازده تاي شان چنارند يکي هم بيد!!!هرروزباآن ها سلام عليک مي کنم.
9/14/2003
بي‌چاره عدالت!!!:در11سپتامبر2001 تروريست هاي اسلامي باحمله ي انتحاري( = شهادت طلبانه) به برج هاي دوقلوي تجارت جهاني بيش از 3000 نفرراكشتندوتمام مردم جهان راميخكوب كردند.شكي نيست كه كشتارهزاران آدم بي گناه رابه هيچ وجه نمي توان توجيه كرد.
به هرحال جناب بوش اين كشتاربي رحمانه را دست آويزي براي "جنگ عليه ي تروريسم" قراردادتاعدالت رابرقراركند.اما نخستين معضل اين بود كه 19 نفرعامل اين انفجارخودشان نيزشربت شهادت رانوشيده بودند وبه لقاالله پزتاب شده بودند.يعني جناب بوش نمي توانست گريبان آن هارابگيرد.اين جوري شدكه بوش موضوع ريشه يابي ويافتن حاميان راپيش كشيد.پر بي راه هم نمي گفت بالاخره درهرجنايتي شريك جرمي وجوددارد.
بوش نخست به سراغ طالبان خشك مغزدرافغانستان رفت واعلام كرد بن لادن راداديد كه داديد وگرنه پخ پخ.طالبان كه ازبوش هم يك‌دنده تربودند كك شان هم نگزيدواين جوري شد كه ارتش آزادي‌بخش امريكا به افغانستان حمله كرد وپشت بندش به عراق.بگذريم ازاين كه سردمداران عراق هيچ ارتباطي باداستان 11 سپتامبرنداشتند.
اگرفرض كنيم دراين جنگ هاي آزادي‌بخش 2000 شهروند افغاني و4000 شهروندعراقي جان باخته باشندمي توان گفت كه ارتش آزادي‌بخش ايالات متحده دربرابر هرشهروند بي گناهي كه دريازده سپتامبر جان باخت جان دوشهروندبي گناه ازعراق يا افغانستان راگرفته است كه بيشترشان هم زنان وكودكان بوده اند.يعني برقراري عدالت ازنوع امريكايي اش چيزي نبوده است جزگرفتن جان چند بي گناه دربرابرجان هربي گناهي كه تروريست ها به قتل رساندند.خودمانيم عدالت امريكايي هم دست كمي ازعدالت علوي دستگاه قضايي خودمان ندارد!!
9/13/2003
خالي بند اعظم:درسالگرد۱۱ سپتامبر بوش پسر براي سرکشي به ارتش آزدايبخش ايالات متحده باطياره راهي عراق مي شوداما ازبدروزگارهواپيماي اش درعراق سقوط مي کند.گروه تجسس به راه مي اندازند وسرانجام يک هفته پس ازسقوط لاشه ي هواپيما را دردشتي پيدا مي کنند .اما فقط لاشه ي هواپيما . نه جسدي نه پسدي!!ماموران تجسس به سراغ کشاورزعربي مي روند که صد متر آن ورترداشت به نخل هاي اش آب مي داد.کشاورز عرب مي گويدسانحه ي بدي بود خودم دفن شان کردم.
ماموران مي پرسند:يعني مي خواهي بگويي جناب رييس جمهورهم مرده بود؟
کشاورزعراقي پاسخ مي دهد:آره .البته خودش مي گفت نمرده اما من باورنکردم!!خودتان مي دانيد که چقدرخالي بنده!!!

آل احمد تک خال: نام آل احمد که مي آيد ياد آن جمله ي کذايي وستايش آميزش درباره شيخ فضل الله مي افتم.هرگزنتوانستم اين آدم رابه خاطر ستايش از آن آخوند سردرآخور استبداد درک کنم.۱۸ شهريورسالگردمرگ آل احمد بودوبرادرش جناب شمس آل احمد انگاربايکي ازاين روزنامه هاي فاشيست درباره ي برادرخدابيامرزش گفت وگوکرده بود.سعادت نداشتيم گفت وگوي اين بزرگواررابخوانيم اماعنوان مصاحبه راهم که ديديم کلي فيض برديم!!ايشان گفته اند که«يک موي جلال درتن هيچ کدام ازروشنفکرهاي کنوني نيست» .يکي نيست بگويد مردحسابي تو مگردر کون همه ي روشنفکران راديده اي؟شايد موي کذايي همان جا باشد!!!
گذشته ازشوخي!!! اين جناب جلال خان ازآن آدم هايي است که سردمداران ميهن آريايي اسللامي خيلي پزروشنفکري اش رامي دهند.البته حق هم دارندچون دربساط شان به اندازه ي انگشتان دست هم روشنفکرپيدانمي کني بنابراين کهنه کفش دربيابان نعمت خدااست!!اما همين جلال راهم نمي شودباهزارمن سريشم به حضرات چسباند.داش جلال عمرش آکنده ازسوتي دادن هاي غيرشرعي است ازخانم بازي وشرب خمر(ترا به خدا اصطلاح راببين!!) بگير تا مهمان اسراييل شدن!!(قابل توجه بهنود!!)
وقتي که صحبت اين کارهاي آل احمد مي شود جلزوولزحضرات ديدني است.براي مثال حضرت جلال الدين سادات آل احمد(به خدا نام واقعي اش همين است!!) دربهمن ماه ۱۳۴۱ به مدت ۱۷ روزبه همراه همسرش سيمين دانشور مهمان دولت اسراييل بود که دستاورد اين سفرهم مقاله ي «ولايت اسراييل» است(بعدازانقلاب نام اش راگذاشتند ولايت عزراييل!!).همين يک قلم سوتي چنان به حضرات گران آمده است که بيا وببين.
مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي(تکبير!!) درباره ي اين سوتي آل احمد مي گويد«اما آشنايي بيشترمن به وسيله وبه برکت مقاله ي ولايت اسراييل شدکه گله واعتراض من وخيلي ازجوان هاي اميدوارآن روزگار رابرانگيخت.آمدم تهران(البته نه اختصاصا براي اين کار) تلفني بااوتماس گرفتم ومريدانه اعتراض کردم.بااين که جواب درستي ندادند ازارادتم به اوچيزي کم نشد»( اين صفت مريدانه من يکي راکشته!!)
کاري نمي شود کرد به خاطر آن جمله ي کذايي درباره ي شيخ فضل الله وکتاب غربزدگي جناب آل احمد هم که شده بايد هواي اش رانگه داشت!!جالب اين است که خود آل احمد درنامه اي که به ساواک نوشته است درباره ي غربزدگي مي گويد:«...اگرقرارباشدبانظرخرده بيني درنوشته ي ديگران بنگريم هيچ کتابي خالي ازاشتباه وتندروي يا سهونيست و غربزدگي که اصلا کتاب نيست وجزوه اي است حقير البته که پر است ازاشتباه ها وندانم کاري ه وتندروي ها وسهوها...»
9/09/2003
چپ نو:دوستاني دربخش نظرخواهي پرسش هايي رادرباره نوشته هاي مربوط به چپ نو وسنتي مطرح کرده اند که دربخش نظرخواهي پاسخي ندادم چون نمي دانم چرا به نظرم جاي تنگي است براي پاسخ گويي وقلم پردازي.انگار بخواهي درون کمد پشتک وارو بزني!!به هرحال مي خواهم درباره جداسازي چپ نو وسنتي نظرخودم رابگويم ودوستان هم کماکان مي توانند درهمان بخش نظرخواهي حرف هاي شان رابزنند اما بهتراست نوشته هاي شان رابه صورت مدون بفرستند تادرون صفحه ي اصلي بگذارم يا دروبلاگ خودشان بگذارند.
واما بعد.آن چه درروزهاي پيش نوشتم بيشترجنبه ي نظري داشت ولي دوستان جنبه عيني ومصداقي برايشان مهم بوده است.ازاين روچاره اي جزپرداختن به جنبه هاي عيني نيست.
براي نبرد باقدرت و مستقل ماندن ودرعين حال ميدان دادن به تکثر بايد سراغ شکل هاي تازه اي ازسازمان دهي وتصميم سازي رفت.چپ نو با سازمان دهي متمرکز وپايگاني(سلسله مراتبي) که خصلت چپ سنتي است ميانه اي ندارد.يعني تصميم گيري ها شکل افقي دارد نه عمودي.هيچ کس حق ويژه اي درتصميم گيري ها ندارد.قرارنيست کسي رهبرباشد وديگران رهرو.چنين تمايزي پذيرفته نيست.درواقع انعطاف پذيري ويژگي نخست جنبش نوين است وازتمرکزوتصلب گذشته خبري نيست.
درچنين ساختاري مي توان اتفاق نظر کلي را مدنظرقرار داد وازبرنامه هاي تک هويتي پرهيزکرد.اين ويژگي اصلي چپ نو است.سازمان هايي که به طور مشخص رهبرشان درجايگاه خدايگاني قراردارد واعضا به سبيلش اش قسم مي خورند درجرگه جنبش نوين چپ نيستند.سازمان هايي که هنوز ساختارهرمي دارند نيز.اين ها درمقوله ي چپ سنتي مي گنجند.

رييس مجلس خبرگان:سخني با عقلا داريم،عقلا توجه کنند که آيا صحيح است بشراين قدرباکينه زيست کندوبه کلي معنويت و دين راکناربگذارد؟اي عقلاي عالم آيا معنويت براي انسان لازم نيست؟آياخدابامخلوق خودکاري ندارد؟خبرگان انسان هاي باوجدان جاهل را دعوت مي کند اين قدرازمعنويت فاصله نگيرند وعاقبت خودراتصورکنند.

بامدادک: خبره جان تکليف راروشن کن داري باعقلا حرف مي زني يا جاهلان؟!!کي گفته اوساکريم با بندگان اش کاري ندارد؟فعلا که دهن همه رو صاف کرده!!خبره جان اگرکسي دربرابر اوسا کريم شورش نکند اوسا بايد درجهنم راتخته کند!!دلت مي آد؟!!
9/08/2003
عطريانفر(مديرمسئول سابق روزنامه ي همشهري):همسرم نسبت به آقاي رفسنجاني انتقادي تر از من برخورد مي کند.البته درنهايت پاي صندوق به ايشان راي داد،هرچند که گفت به خاطر تو به اوراي دادم نه به خاطرخودش.

بامدادک:کارگزارجان !!اين ايشان گفتن ات منو کشته!!
نگاه : چپ سنتي مي پندارد که طبقه ي کارگر به خاطرنقش ويژه اي که دارد تافته ي جدابافته است.بقيه گروه ها اززنان ودانشجويان بگير تا هواداران محيط زيست واقليت هاي قومي دنباله هايي بيش نيستند که بايد دم طبقه ي کارگررابگيرند وجلوبروند واگرخواست هاي خودرافراموش نمي کنند دست کم آن ها را به تعويق بياندازندچون انقلاب کارگران همه راآزاد خواهد کرد.
چنين نگاهي است که تنوع خواست ها وهويت هاي اجتماعي رابه رسميت نمي شناسد وبه آن ها توجهي ندارد.
چپ نو درپي تحميل يک و تنها يک هويت،يک نگرش يا يک پروژه نيست زيرا براين باورنيست که هيچ گروهي ازگروه هاي ديگربرترباشد.براي چپ نو گفت وگو وبه رسميت شناختن ناهمساني ها دربستربرابري اهميت دارد نه يک کاسه سازي وهمگن سازي.صداها ، شيوه ها ، نگرش ها وخواست ها هرچه بيشترباشدبهتراست.تکثرنه تنها بازدارنده نيست بلکه سرچشمه ي قدرت است.
9/07/2003
رييس عمليات بسيج:دادن جزوه هاي امربه معروف ونهي ازمنکربه مردم هيچ اشکالي ندارد ووسيله اي براي تذکردادن به همشهريان است

بامدادک:سعي کنيدبرگ هاي اش يک رو سفيد باشد تا دست کم به دردچرک نويس ملت بخورد!!!
وزيراطلاعات:سازوکارها، روش ومنش وزارت اطلاعات تغيير كرده وخودرا تشكيلاتي مستقل، مقتدر، انساني واسلامي مي داند.

بامدادك: وزير جان اين تن بميره صفت انساني ديگه خالي بنديه!!بابا خالي بندي كه مثل خريت نيست حدومرز داره!!!
مرتضي نبوي(مديرمسئول روزنامه ي رسالت):بايد بينش صحيحي بيابيم که نه منجربه بي ديني شودونه سخت گيري باشد تانسل جوان ومردم عادي ازدين بيزارنشوند.

بامدادک: اخوي جان به گمانم يه خورده ديربه صرافتش افتاديد!!ازماگفتن!!
شتاب نکنيد!!!:درآشناسازي کودکان با نامداران و بزرگان شتاب نکنيد که به بلاي من و زوجه دچارمي شويد.چندروز پيش بامدادک طبق معمول درخانه به شغل شريف سوراخ سنبه نوردي سرگرم بودکه براي نخستين بار کشوي زيرتلويزيوني راکشف کرد.نمي دانم چراپيش ازاين به سراغ اش نرفته بود.شايدرفته بود و زورش نرسيده بود بازش کند.به هرحال اين بار زورش رسيد وکشوي کذايي را بازکرد.ماهم هر چه نوارداريم چپانده ايم دراين کشو.عيال مي گويدقيافه اش ديدني بود وقتي اين گنج جديدراکشف کرد.نمي دانست کدام را بردارد.عيال که صحنه رامي بيند خودش رانمي بازد ومي رودجلو تا نواري راکه طرف از کشو بيرون آورده ازدستش بگيرد.يکي ازنوارهاي شاملو راانتخاب کرده بود.عيال هم ازفرصت استفاده مي کند وعکس شاملو روي نوار را نشان اش مي دهدکه اين شاملواست.بامدادک چند بار نام شاملوراتکرارمي کند اما شامبلو نه شاملو.عيال ذوق زده با اداره تماس مي گيرد ومن هم ازپشت تلفن شامبلو گفتن مرتيکه رامي شنوم.
شب که به خانه برمي گردم اولين چيزي که مي بينم نوارهاي پراکنده درسرتاسر اتاق است.بعضي ها درون قاب وبعضي ها هم بدون قاب.عيال بيچاره هم کلافه و بي رمق روي صندلي چمباتمه زده بود.نواري هم ازمحمدنوري روي ميز افتاده بود.نوارکه چه عرض کنم جسد نوار.دل وروده اش درآمده بود.
دراين ماجرا بامدادک نام بزرگ ترين شاعرمان رايادگرفت اما ما ديگرجرات نداريم نام شاملو راجلوي اش بياوريم.چون شاملو گفتن همانا و با سردويدن بامدادک به سوي کشوي نوارها همان.
نتيجه ي اخلاقي ۱) :درراهنمايي کودکان به جهان نامداران شتاب نکنيد.خودشان بزرگ مي شوند ومي فهمند چي به چيه!!
نتيجه اخلاقي ۲):زيرتلويزيوني که مي خريد توجه داشته باشيد که کشوي قفل دار داشته باشد!!!
9/06/2003
نامه ي دوست:مادرم از آن توده اي هاي دوآتشه بود . بسيار هم فعاليت مي‌كرد . حاضر بود جانش را بدهد در راه كارگر و كشاورز و طبقات زحمت‌كش جامعه . هر چه روزنامه و تراك و شب‌نامه توده اي هم در مي‌آمد اول دست مادرم مي‌رسيد از چلنگر بگير تا توفيق . پدرم اهل استالين نبود چون از آن‌طرف آمده بود و معتقد بود قاتل است و مردم جرات نمي‌كنند حتي حق‌شان را بخواهند ولي چون عاشق مادرم بود نه تنها حرفي نمي‌زد بلكه اشعار تركي چلنگر را مي‌خواند و براي مادرم ترجمه مي‌كرد .روز ۲۸ مرداد هم كه جان مادرم در خطر بود پدرم شبانه من و خواهرم را كه كوچك بوديم با مامان و خاله ام كه هم مرام مادرم بود برداشت و بردمان بندرشاه و خودش برگشت و كار مامان را در اداره آگاهي راست و ريس كرد و برگشتيم به شهرمان .
و اما ... مادرم هيچ وقت حاضر نبود در ميان طبقه كارگر زندگي كند . هميشه دو تا كلفت داشت وخيلي هم جدي بود با آن‌ها . خيلي شيك‌پوش بود . كت و دامنش را بايد خياط سندسي مي‌دوخت و پارچه انگليسي و سابله و ژرژت مخملي و كفش شارل ژردن مي‌پوشيد . تهران هم كه رفتيم منزل‌مان خيابان تخت جمشيد بود . چون مامان حاضر نبود در ميدان ژاله نه تنها زندگي كند بلكه از ‌آن‌جا رد شود .
خانم پروين مهري ، پدرش در انزلي رييس بانك بود و مادرش پزشكي روس . ايشان هم از فعالان حزب توده بود و مي‌رفت شيلات براي كارگران سخن‌راني مي‌كرد . با يكي از كارگران شيلات به نام خاويار چي ازدواج كرد چون عاشق هم شده بودند . ‌آن زمان خانم پروين مهري ليسانس فيزيك گرفته بود و خاويارچي شايد ششم ابتدايي را خوانده بود . ايشان هم دوست مادرم بودند . بعد از دو بچه از هم جدا شدند . چون به مادرم گفته بود هركاري كرد نتوانست آن شخصيت طبقه پايين را در شوهرش تغيير دهد . بعد ها خانم مهري هم آمد تهران ، شد مدير كل وزارت آموزش و پرورش استان تهران او هم بسيار مدرن و شيك بود و حتي يك‌بار هم نتوانست در عمرش روي زمين سر سفره مهماني مادر شوهرش بنشيند و غذا بخورد .
شوهر خاله ام هم در شيلات بود و باز توده اي چند آتشه . بعد از ۲۸ مرداد زندان هم رفت . وقتي آمدند تهران هر كاري خاله ام كرد كه شميران خانه بگيرند قبول نكرد . آن وقت خيابان گرگان كارگر نشين بود و او هم مخصوصا آن جا خانه خريد . وقتي سر و صداي امام مرحول از فرانسه آمد . او سر دم‌دار راه‌پيمايي ها شد . دو دختران ميني ژوپ پوشش هم شدند مجاهد و روسري و زندان و شكنجه ... و خودش به ناگهان نشست توي اطاق كوچك بالاي خانه . در را به روي‌اش بست و با كمك لغت‌نامه عربي به فارسي قرآن و نماز را ياد گرفت و پاك از دست رفت . هر ماه نصف حقوق‌اش را ميداد به سپور و زهرا خانمي كه يتيم داشت و آن نصف ديگر را به واكسي . خاله ام بايد غذاي او را هم خودش مي‌داد . حسابي رواني شد و كم كم از توي اطاق‌اش مي‌شنيدي كه دارد با شيطان داد و بيداد مي‌كند كه :
دست از سرم بردار .
گاهي هم مي‌رفت وسط ميدان ولي عصر . روي چهارپايه اي مي ايستاد و فحش مي‌داد به امام مرحول كه چرا راه محمد را بي‌راهه مي‌رود و دختران‌اش را به شكنجه گاه مي‌برد و .... پاسدارها هم مي‌گرفتند و مي‌بردنش زندان . چند ماهي نگه‌اش مي‌داشتند . آن‌قدر وقت و بي‌وقت و نيمه شب اذان مي‌گفت كه زنداني ها به تنگ مي‌آمدند و قاضي هم مي‌دانست ماخلق الله اش عيب برداشته . دوباره آزادش مي‌كردند و مي‌شد بلاي جان خاله ام . يك‌روز هم درست شب عيد رفت حمام كه غسل كند ( با آب سرد هميشه حمام مي‌كرد چون فقرا آب گرم نداشتند )كه صداي افتادنش را خاله ام شنيد و رفت ديد تمام كرده . سكته مغزي و قلبي با هم ...
حالا برارجان . فدايت شوم . من هر چه فكر مي‌كردم مي‌ديدم اين سه توده اي حرف‌شان و عمل‌شان با هم نمي‌خواند . مادرم و خانم مهري بورژوازي را زير نقاب كمونيسم پنهان مي‌كردند و شوهر خاله ام كه مشكل رواني داشت .
از آدم هاي دور و حوالي محل كارم هم كه يا روزنامه نويس بودند مثل /گيلاني و يا نويسنده مثل زنده ياد دكتر ساعدي و يا هنرپيشه و كارگردان مثل زنده ياد جعفري ... بازهم توده اي بودن‌شان نمي‌خواند با گيلاس‌هاي ويسكي به سلامتي طبقه كارگر در هتل مرمر .ولي مادر بزرگ خدا بيامرزم ( از همه مان قول گرفت كه اگر فوت شد به دنبال نام‌اش حتما خدا بيامرز يادمان نرود )آدم ساده و يك‌دستي بود . به خدا و پيغمبر و نماز و روزه و روز قيامت ايمان داشت و هر شب جمعه هم با اردك فسنجان درست مي‌كرد و برنج آب‌كش مي‌برد پشت قبرستان كه فقير نشين بود و بين سه خانواده قسمت مي‌كرد كه كاملا سير شوند و ديگ خالي را برمي‌گرداند . براي مادرش هم قرمه سبزي يا اناربيج درست مي‌كرد ( چون مادرش زمان زنده بودن اين دو تا راخيلي دوست داشت ) . عدالت را هم رعايت مي‌كرد يك هفته براي پدر و يك هفته براي مادرش . از پول شوهرش هم براي اين غذا استفاده نمي‌كرد . چون تنها فرزند پدر و مادرش بود و دوخانه ازشان ارث برده بود . يكي را اجاره داده بود و با پول خودش براي‌شان غذا مي‌پخت . خداي مادر بزرگم هم كلي بخشنده بود . تا توبه مي‌كردي زود مي‌بخشيد . حتي اگر عروسك تازه خواهرت را هم از لجش مي‌نداختي در حوض و خراب‌اش مي‌كردي باز اگر توبه مي‌كردي كه ديگر اين‌كار را نكني آن خدا ي خانم‌جان مي‌بخشيد . خانم‌جان عمل و فكرش يكي بود . مهرباني مطلق بود . او را قبول داشتم ولي ترجيح دادم آن خدا را در همان سال‌هاي كودكي بگذارم و راهم را بدون او ادامه دهم
بامداد جان . بيله ديگ بيله چغندر . آن چند رقم روشنفكران‌مان بودند ( غير از خانم‌جان )پس اول بايد ببينيم چكاره ايم . و چقدر به باورمان عمل ميكنيم . و گرنه حرف زدن آسان است . مثل مادرم خانم مهري ،شوهر خاله ام و يا آقاي دكتر سروش ...نتيجه = وضع انقلابات و حكومت‌هاي استبدادي در ايران
9/03/2003
نگاه:برخي چپ گرايان همچنان مي پندارند کليد دگرگوني همانا دربه دست گرفتن قدرت است. به ويژه آناني که نگرش لنيني دارند براين باورند که نخست بايد زمام دولت رابه دست گرفت سپس ازبالابه دگرگون سازي جامعه پرداخت.اما داستان به اين سادگي هانيست.قدرت تنها دردولت خانه نکرده است. قدرت درسراسرجامعه وازجمله درذهن ها نيز ريشه دوانده است.افزون براين قدرت مرزهم نمي شناسد.ديگرنمي توان مانند روزگارلنين به کاخ زمستاني يورش برد وقدرت رادردست گرفت.خطاي چپ سنتي نيزهمين بود.جنبش ها واحزاب چپ براي به دست گرفتن قدرت تکاپو مي کردندواغلب سرنوشتي نداشتندجز بازتوليد وگسترش ساختارقدرت.چنين رويکردي به جاي آزادکردن وتوان دادن به مردم به انفعال يا اقتدارگرايي مردم دامن مي زند.قدرت خنثي نيست که به سادگي بتوان براي هرمقصودي(خواه بد،خواه خوب) به کارش گرفت بلکه همواره دركارآفرينش سركوب وبي عدالتي است.
اکنون تن ندادن به قدرت اهميت داردنه به دست گرفتن آن.آزادانديش ومستقل بودن.پافشاري براصول زندگي خوددربرابرهرگونه اقتدارگرايي.يعني دنياي جديد فقط درآينده اي خلاصه نمي شودکه پس ازپيروزي فرامي رسد.دنياي جديد همان نبرد روزانه ي ما براي پاسداري ازحقوق وزندگي خودمان است
9/02/2003
يادش به خير: اين بارکه به ولايت رفتم بازهم همشيره گفت بيا اين کتاب متاب هاي ات راجمع وجورکن وبردارببر خانه ي خودتان.اين بارديگرکسي نبود پشتيبان من باشد که چکارش داري بگذارهمين جا بمونه!!همه ي کتاب هايي را که ازکودکي تارفتن به دانشگاه جمع کرده بودم درخانه ي پدري مانده است.همان جا توي صندوق قديمي مادربزرگم جاخوش کرده اند.صندوق که چه عرض کنم يک دنياخاطره!!ازآن صندوق هايي که روکش حلبي دارند وقفل هاي عهدبوق.اول رفتم سراغ نامه هايي که درگذرسال ها دوست ورفيق،خرد وكلان برايم نوشته بودند.همه چيزرافراموش كردم.نشستم به خواندن.يكي ازيكي جالب تربود.همين جوردانه دانه مي خواندم وجلو مي رفتم تارسيدم به نامه اي كه مادرم برايم نوشته بود.گمانم سال 1373 بود.دو سه سالي بودكه به كلاس اكابرمي رفت.من افسروظيفه بودم درجزيره ي خارك.ازراه دورتشويق اش مي كردم كه تامي تواند بخواند وبنويسد.گمانم اين نخستين نامه اي بود كه مي نوشت.روي كاغذي كه درگوشه اش دوطاووس برشاخه ي گلي آرام گرفته اند.زيرنامه راهم امضاكرده است.غلط هاي اش راخودم درون پرانتز ها اصلاح كرده ام.يادش به خير.

به نام خدا
سلام
خدمت پسرغزيزم
(عزيزم) پس ازعرض سلام سلامتي پسر گرامي راازخداوند مي خواهم اگراحوال ازماخواسته باشيد بدنيستم واميدوارم كه حال شماخوب باشد.ازنوشتن(!!!) نامه شما كه به دست من رسيد خيلي خوشحال شدم.ازشمامي خواهم كه ازاين بعد كمي نامه رابازتربنويسي چون چندتاازكلمات نامه برايم مشكل بودوبرايم بنويس كه غذاي آنجاچظور(چطور) است.هوايآنجاگرم است يانه. ازاين كه درآنجاانزليچي فراوان است من خيلي خوشحالم چون مي دانم كه ازشماهم خوشحال درمي آيي.(!!!) بابا براي شماسلام مي رساند.خواهروهمينظو(همينطور) برادرت براي شما سلام زيادي مي رساند.درهمين هفته كه روزكرد(!!!) 5 مهربود به شمال آمده بود.ديگروقت رانمي گيرم
قربانت مادر
چهره ها وسخن ها: «هنگامي که بتوان گفت درکشوري غم تهيدستي نيست، جهل يا نگراني برخاسته ازفقرنيست،زندان ها خالي اند، كسي به گدايي درخيابان مشغول نيست، كهنسالان آسوده اند، ماليات ها كمرشكن نيست....اگربتوان چنين گفت آن گاه مي توان به قانون وحكومت چنين كشوري مباهات كرد» تام پين
نامه ي دوست:جري لوييس را حتما به‌ ياد داريد . سبك خاص‌اش را هم در فيلم‌هاي كمدي اش شايد فراموش نكرده‌ايد . الان چهلمين سال برنامه اش به‌نام بچه هاي جري براي مدت ۲۴ ساعت به‌صورت زنده دارد پخش مي‌شود . چهل سال پيش جري تصميم گرفت اين تله تان را راه بيندازد و پولش را براي تحقيق درباره ي فلج عضلاني و خريد صندلي هاي مخصوص براي اين‌گونه افراد . شركت‌شان در اردو هاي تابستاني و كمك مالي براي بيمارستان و مداواي‌شان.
در تمام فروشگاهها ظرف در داري كنار صندوقهاي حساب هست كه معمولا مشتري پول خورد را در آن مي‌ريزد و تمام اين فروشگاه‌ها در چنين روزي چك‌ها را مي‌آورند و مي‌دهند به جري لوييس . مردم همه سهيم اند از ۱ دلار تا هرچقدر كه بخواهند . بچه ها قلك‌شان را مي‌شكنند و پول‌اش را تلفني حواله مي‌دهند به حساب اين موسسه . هر صندلي خودکار قيمت‌اش ۵۰۰۰ دلار است كه در سرتاسر امريكا براي اينگونه مريض ها سريع مي‌فرستند .
اين‌جا مردم بيشتر كارها را خودشان انجام مي‌دهند به دولت فرصت انجام كارهاي ديگر را مي‌دهند .
برنامه جري لوييس با وجود بيماري لاعلاجي كه خودش مدت ۳۷ سال دارد( درد شديد در ناحيه ي ستون فقرات و گير كردن نخاع بين مهره ها ) و در آخر مجبور شده اند دستگاه الكترونيكي براي كنترل درد در بدنش جا سازي كنند و او بايد مرتب آن دستگاه را كنترل كند . بسيار جالب و انساني‌است . از ديدن بچه هايي كه با صندلي هاي‌اشان مي‌آيند تا بگويند چقدر خوشحال‌اند از اين همه توجهي كه به آن‌ها مي‌شود تا هنرمنداني كه به‌رايگان برنامه اجرا مي‌كنند . كلينيك‌هايي كه مركز درماني هستند در سراسر امريكا با همين پول‌هاو مركز تحقيقاتي كه چه خوب دارند پيش مي‌روند و چه آماري از بيماران را توانستند در همان سال‌هاي كودكي معالجه كنند
امسال جري لوييس چهره كاملا متفاوتي با سال‌هاي پيش دارد . يك چاقي غير عادي به خاطر استفاده از آن دستگاه ضد درد . جري ۲۴ ساعت لحظه اي نخواهد خوابيد براي آن‌هايي كه دچار فلج عضله هستند . هزار شكلك در مي‌آورد و همه را مي‌خنداند و قطرات اشك چه آسان سرازير مي‌شود وقتي آن كودك با صندلي چرخ‌دارش مي‌آيد و با زباني كه خوب نمي‌تواند ادا كند جمله اش را به‌دليل بيماري .
آرزو مي‌كنم هميشه زنده باشد جري لوييس
9/01/2003
نامه ي دوستي درغربت:ازاين پس گاه گاهي دوستي که اکنون براي تحصيل به غربت رفته قراراست مطالبي برايم بفرستدکه باهمين نام اين جا مي گذارم.دوستي درغربت.جماعت اگرخواستيد فحش بديد به خودش بديداگرخواستيد تعريف کنيد ازخودش بکنيد.درهمين نظرخواهي کذايي!!الهي به اميدتو!!کسي جا نماند!!اين هم دومطلب ازدوستي درغربت:


" درخت"
رک وخاموش،
عريان
به سان اسکلتي
برنشسته اي در حياط خانه ام،
و
پنهان
آينه ي سرد وسياه زمين
تصوير تو را دراعماق خويش
فرو خورده مي کاود
دنبال خورشيدي سبز
پي دليل......

5/ 1 / 2003

"يک صحنه"
زني ميان‌سال، اندكي كوتاه قد با پوستي تيره،پيراهن گل‌دارقهوه اي رنگ آويزان روي بدني کمي فربه يعني مقداري چاق.خالي درشت وگوشتي برکنارچانه باچشمان ريز وزغالي اش مثلثي روي صورت درست تشکيل مي داد.موهاخرمايي وزرد(يعني مش کرده!!!اغلب مي توان اين جا زنان غيراروپايي را ديد که موهاي خويش را بلوندمي کنند يعني بور؟و يا رنگي به غيرازمشکي.انگارباهمين يک کار مي توانندظاهري غربي بگيرند.يادشان مي رود ابروان شمشيري،چشمان سياه ودرشت ورقلمبيده،ونحوه ي راه رفتن بازبازشان).راه رفتن باقدم هاي لخ لخ، به طوري که صندل انگشتي روي زمين کشيده مي شود.«هندي» به دست مشغول صحبت کردن(بااهل هندوستان اشتباه نشود.دراين مملکت به اين پديده ي دامن گيرنه تلفن همراه مي گويند و نه موبايل بلکه هندي).پسري همراه پشت سراين خانم هم وطن،شلوارجين به پادارد ازآن نوع ها که خشتک شان تازيرزانو مي رسد.او هم سيه چرده با موهاي مشکي وروغن زده واخم کرده با ابروهاي پرپشت درهم رفته.گفت وگوي مادربا«هندي»:
آره جونم....چي....آره ..بابا...اين دختره ي دريده الان مي دونم لش‌شو ....الان تو بغل اين...مرتيکه....چيه اسم اش؟....«هانس»...افتاده.... من دارم مي رم اسپازيرن گهن(پياده روي!!) ...وگرنه ..مي رفتم در خونه اش خواهرومادرشو يکي مي کردم...اين پدرالدنگش هم که انگار نه انگار تخم داره.....چي ....گفتم که دارم بااين پسره....بابا با همين اسي خودمون ديگه.....ميرم....
درايستگاه مترو دارم ازپله برقي مي روم بالا وفاصله ام بااين صحنه زيادمي شود.درراه به اين فکرمي کنم که اي کاش گوش آدم هم مثل چشم پلک مي داشت تاهروقت لازم بودمي شدآن ها را بست.اين صحنه اي واقعي بودبي کم وکاست درشهري اروپايي.خوب وبدش بيخ ريش صاحب اش...
خودمونيم کم کم دارم بخواهي نخواهي مي فهمم چرا بعضي ازاين اهالي ممالک محروثه خودمان دراين ديار فرنگ خودراافغاني يا عرب يا .... معرفي مي کنند.شما باشيد چه مي کنيدخودرااهل کجا معرفي مي کنيد.29/ 4/2003







بازگشت به بالا